امیرحسین سیاوشی خیابانی

دانشجوی رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تبریز
شماره تماس ( واتساپ و تلگرام ) :09036349226
ایمیل:siavoshiamirhossein005@gmail
فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
ساده دل٠٧:٠١ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨دخو. [ دَ خَو /خو ] ( اِ ) مخفف دهخدا. رجوع به دهخدا شود. || خطابی که برخی از مردم ساده دل قزوین را کنند.گزارش
0 | 0
دهخدا٠٧:٠١ - ١٤٠٢/٠٣/٠٨دخو. [ دَ خَو /خو ] ( اِ ) مخفف دهخدا. رجوع به دهخدا شود. || خطابی که برخی از مردم ساده دل قزوین را کنند.گزارش
0 | 0
جاکشی٢٣:٥٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧معنی اصطلاح - > پااندازی دلالی محبت؛ جاکشی مثال: اسمش را عوض کرده اند و یک کلاه شرعی هم سرش گذاشته اند، اما درواقع همان پااندازی است.گزارش
0 | 0
جاکشی کردن٢٣:٥٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧معنی اصطلاح - > پااندازی دلالی محبت؛ جاکشی مثال: اسمش را عوض کرده اند و یک کلاه شرعی هم سرش گذاشته اند، اما درواقع همان پااندازی است.گزارش
0 | 0
مهم نبودن١٦:١٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧محلی از اعراب ندارد: به معنای این که اهمیت یا جایگاه قابل توجهی ندارد. إعراب ( به کسر همزه ی اول ) در لغت به معنای بیان نقش کلمه در جمله است.گزارش
5 | 0
فاقد اهمیت١٦:١٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧محلی از اعراب ندارد: به معنای این که اهمیت یا جایگاه قابل توجهی ندارد. إعراب ( به کسر همزه ی اول ) در لغت به معنای بیان نقش کلمه در جمله است.گزارش
5 | 0
اهمیت نداشتن١٦:١٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٧محلی از اعراب ندارد: به معنای این که اهمیت یا جایگاه قابل توجهی ندارد. إعراب ( به کسر همزه ی اول ) در لغت به معنای بیان نقش کلمه در جمله است.گزارش
2 | 0
باقیماندهٔ می١٨:٥١ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦می باقی بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَلّا راگزارش
5 | 0
مقیم١٨:٤٥ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦متوطن. [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] ( ع ص ) جای گزیده. ( آنندراج ) . جای گزیده و مقیم شونده. ساکن و مقیم و باشنده در جایی. اهل جایی و متمکن در جایی. ( ناظم ال ... گزارش
0 | 0
باقیمانده شراب١٨:٥٢ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦می باقی بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَلّا راگزارش
2 | 0
محل اقامت١٨:٤٥ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦متوطن. [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] ( ع اِ ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290 ) .گزارش
5 | 0
ولیکن١٨:٤٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦خود ( حرف ربط ) ولیکن. اما. ( ناظم الاطباء ) : بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا حافظ خود غم دندان به که توا ... گزارش
2 | 0
سپری شدن١٨:٣٦ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦شدن شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص ) گذشتن. مضی. سپری شدن. مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش. ( از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده ... گزارش
0 | 0
خال سیاه١٨:٤٩ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦خال هندو اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا راگزارش
2 | 0
تمام شدن١٨:٣٧ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦شدن شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص ) گذشتن. مضی. سپری شدن. مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش. ( از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده ... گزارش
2 | 0
محل زندگی١٨:٤٥ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦متوطن. [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] ( ع اِ ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290 ) .گزارش
0 | 0
وطن کردن١٨:٤٤ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦متوطن شدن ( مصدر ) وطن گزیدن مقام کردن در جایی : تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال درین طرف مقیم و متوطن شدند .گزارش
0 | 0
چه نسبتی دارد١٨:٤٣ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا حافظگزارش
0 | 0
انتظار داشتن١٨:٤٢ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦طمع داشتن قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا حافظگزارش
2 | 0
yet١٨:٤٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦( حرف ربط ) ولیکن. اما. ( ناظم الاطباء ) : بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا حافظ خود غم دندان به که توانم گفت ... گزارش
0 | 0
استانه١٨:٣٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦جناب. [ ج َ ] ( ع اِ ) درگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آستانه خانه. ( فرهنگ برهان ) . ج ، اَجْنِبه. || پالان. ( منتهی الارب ) . || کرانه. ( ... گزارش
2 | 0
مردن١٨:٢٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی : نوبت راحت و کرم بگذشت تا چرا ... گزارش
0 | 0
پایان یافتن١٨:٣٧ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦شدن شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص ) گذشتن. مضی. سپری شدن. مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش. ( از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده ... گزارش
0 | 0
گذشتن١٨:٣٦ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦شدن شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص ) گذشتن. مضی. سپری شدن. مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش. ( از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده ... گزارش
0 | 0
where are you off to in such a hurry١٨:٣٤ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا حافظگزارش
2 | 0
استان١٨:٣٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦جناب. [ ج َ ] ( ع اِ ) درگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آستانه خانه. ( فرهنگ برهان ) . ج ، اَجْنِبه. || پالان. ( منتهی الارب ) . || کرانه. ( ... گزارش
0 | 0
to die١٨:٢٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی : نوبت راحت و کرم بگذشت تا چرا ... گزارش
2 | 0
درگذشتن١٨:٢٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی : نوبت راحت و کرم بگذشت تا چرا ... گزارش
2 | 0
درگاه١٨:٣٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦جناب. [ ج َ ] ( ع اِ ) درگاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . آستانه خانه. ( فرهنگ برهان ) . ج ، اَجْنِبه. || پالان. ( منتهی الارب ) . || کرانه. ( ... گزارش
0 | 0
die١٨:٢٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦چراغ کسی فرومردن ، چراغ کسی مردن ؛ کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی : نوبت راحت و کرم بگذشت تا چرا ... گزارش
0 | 0
بتنگ امدن١٦:٥٣ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦دل گرفتن دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا حافظگزارش
2 | 0
گوش دادن به١٧:٠٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦سماع چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا حافظگزارش
0 | 0
بهره بردن١٦:٥١ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦از نمد. . . کلاهی داشتن ؛ از آن سهمی و بهره ای داشتن. گویند: ما راهم از این نمد کلاهی است ؛ یعنی از این غنیمت سهمی داریم ، یا از این مقوله اطلاعی و ع ... گزارش
2 | 0
sunlight١٧:٠٢ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦شمع آفتاب ؛ پرتو و نور آفتاب. روشنایی آفتاب : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا. حافظ.گزارش
0 | 0
گوش دادن١٧:٠٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦سماع چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا حافظگزارش
0 | 0
شنیدن١٦:٥٩ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦سماع چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا حافظگزارش
0 | 0
نسبت١٦:٥٨ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا حافظگزارش
0 | 0
عشق ورزی کردن١٦:٣٩ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦عشق ساختن ، عشق ورزیدن : بگو با آنکه هستی عشق می باز چو یارت هست با او عشق می ساز. نظامی ( خسرو و شیرین ) .گزارش
0 | 0
گذر کردن١٦:٤٠ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦گذار ساختن ؛ گذشتن : بفرمود تا مرد کشتی شمار بسازد بکشتی ز دریا گذار. فردوسی.گزارش
0 | 0
به تنگ امدن١٦:٥٣ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦دل گرفتن دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا حافظگزارش
2 | 1
پاسخ دادن١٦:٣٧ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦پاسخ ساختن ؛ پاسخ گفتن. جواب دادن : همه مهتران سر برافراختند همه پاسخ پادشا ساختند. فردوسی.گزارش
0 | 0
ملول گشتن١٦:٥٢ - ١٤٠٢/٠٣/٠٦دل گرفتن دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا حافظگزارش
2 | 0