چون زبانهٔ شمع پیش آفتاب نیست باشد هست باشد در حساب هست باشد ذات او تا تو اگر بر نهی پنبه بسوزد زان شرر نیست باشد روشنی ندهد ترا کرده باشد آفتاب او را فنا ✏ «مولانا»
جزو او بی او برای او بگفت جزو جزوت گفت دارد در نهفت ✏ «مولانا»
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل، سنگدل نشنید و رفت
از دهانت نطق فهمت را برد گوش چون ریگست فهمت را خورد ✏ «مولانا»
هر طروقی این فروقی کی شناخت جز دقوقی تا درین دولت بتاخت آن دقوقی داشت خوش دیباجهای عاشق و صاحب کرامت خواجهای منقطع از خلق نه، از بد خوی منفرد از مرد و زن نه، از دوی ✏ «مولانا»
نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»
اندر آن که بود اشجار و ثمار بس مرودی کوهی آنجا بیشمار ✏ «مولانا»
در بیت "ناله از باطن برآرد کای خدا / آنچ دادی دادم و ماندم گدا" منظور از "گدا ماندن" چیست؟
گفت پس من نیستم معشوق تو من به بلغار و مرادت در قتو پس نیم کلی مطلوب تو من جزو مقصودم ترا اندر زمن خانهٔ معشوقهام، معشوق نی عشق بر نقدست، بر صندوق نی هست معشوق آنک او یکتو بود مبتدا و منتهاات او بود چون بیابیاش نمانی منتظر هم هویدا او بوَد هم نیز سِرّ ✏ «مولانا»
در بیت "ماییم و می و مُطْرِب و این کنجِ خراب / جان و دل و جام و جامه پُر دُردِ شراب" بنظر شما شاعر چه نوع زندگی را توصیف میکند؟