شاهد در ادبیات به چه معناست ؟
٤ پاسخ
در ادبیات فارسی، واژه “شاهد” معانی مختلفی دارد که بسته به زمینه و کاربرد آن متفاوت است:
شاهد. [ هَِ ] (ع ص ، اِ) مشاهده کننده ٔ امری یا چیزی . حاضر. (از منتهی الارب ). نگاه کننده . (از اقرب الموارد). ج ، شهود و شُهَّد : اینک جوابهای جزم است در این مشافهه عرضه کنی [ حصیری ] تا مقرر گردد آنچه ترا باید گفت که شاهد همه حالها بوده ای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217).
قاضی بدو شاهد بدهد فتوی شرع
در مذهب عشق شاهدی بس باشد.
سعدی .
- شاهدالحال ؛ گواه حاضر و ناظر :
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد
هم ملایک شاهدالحالند و محضر ساختند.
خاقانی .
- شاهد بودن ؛ شاهد بر شی ٔ یا کسی بودن . بر وقوع امری یا چیزی ناظر بودن . حضور داشتن .
- شاهد قضیه بودن ؛ گواه و ناظر حادثه بودن . قضیه ای را مشاهده کردن . دیدن حادثه ای که واقع شده است .
|| اداء شهادت کننده و گواه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، شُهَّد و شهود و أشهاد. (اقرب الموارد). گواه . (دهار). گوا. آنکه بر امری شهادت دهد :
قول او بر جهل او هم حجت است و هم دلیل
فضل من بر عقل من هم شاهد است و هم یمین .
منوچهری .
هم با قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور.
ناصرخسرو.
- شاهد امین ؛ آن کس که به امانت شهادت دهد و در گواه دادن امین باشد.
- || ... در آسمان ؛ کنایه از ماهتاب است که بر شب سلطنت راند و تاشب هست او نیز خواهد بود. (از قاموس کتاب مقدس ).
- شاهد عادل ؛ گواه که از نظر موازین شرعی شهادت وی پذیرفته شود.
- شاهد عدل ؛ گواه بر حق . (بهار عجم ) (آنندراج ) :
به این دقیقه دو مصرع دو شاهد عدل است
که جز سخن نتواند شدن قرین سخن .
محسن تأثیر (از بهار عجم ).
- شاهد مجلس ؛ حاضر و گواه در مجلس . او که در جایی حاضر و ناظر حادثه ای باشد.
|| (اصطلاح ادب ) در اصطلاح ادب و علمای عربیت عبارت است از جزئی که استشهاد شود بدان در اثبات قاعده ای برای بودن آن جزئی از آیات قرآنی یا از سخنان عرب که بعربیت آنان اعتماد و وثوق کامل حاصل باشد و لفظ شاهد از لفظ مثال اخص است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مثال از برای نحو و صرف و سایر فنون ادب از شعر و نثر. || در اصطلاح علماء مناظره و جدل چیزی است که دلالت کند بر فساد دلیل . برای تخلف . یا برای استلزام آن محال را. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح فقه ) گواهی دهنده از روی یقین به حقی برای شخصی بر شخص دیگری . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). گواه را گویند که در موقع حدوث و وقوع جنایت یا سرقت و قتل حاضر باشد و واقعه را مشاهده نماید و اداء شهادت بر شاهد وقایع از واجبات است و کتمان آن بحکم عقل و نقل حرام است . شرایط گواه : عقل ، بلوغ ، ایمان ، عدالت ، عدم تهمت از لحاظ انتساب یا شریک بودن . طهارت مولد، قوت ضبط است . مستند شهادت باید قطع و یقین باشد که مشهودبه رادیده باشد. (فرهنگ علوم نقلی از شرح لمعه ). || (اصطلاح حدیث ) در اصطلاح محدثان اگر راوی حدیثی در نقل روایتی منحصر بفرد بود و شخص دیگری همان روایت را با مطابقت سند و لفظ و معنی روایت کند آن را متابعه ٔ تامه خوانند و هر گاه مطابقت مزبور فقط از حیث لفظ یا معنی و یا آنکه از اواسط سند به همان صحابی مروی عنه راوی منحصر بفرد منتهی گردید آن را متابعه ٔ ناقصه و شاهد گویند و برخی معتقدند که حتی سند دو روایت اگر از نظر معنی مطابقت نماید و یا آنکه سند حدیث به دو صحابی مختلف منتهی گردد آن را نیز شاهد گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 185). || (اصطلاح کلام ) اصل ، مقابل فرع : و ایشان [ جدلیان و متکلمان ] اصل را شاهد گویند و فرع را غایب و بشاهد آن خواهند که حکم در او موجود و معلوم باشدو به غایب آنکه در او مطلوب و مجهول باشد. (اساس الاقتباس ص 333). || (اصطلاح عرفان ) معشوق ، محبوب عندالعاشق اراده شده است از جهت حضور او نزد معشوق در تصور و خیالش . (فرهنگ مصطلحات عرفاء). || در نزد سالکان ، حق را گویند به اعتبار ظهور و حضور، زیرا که حق به صور اشیاء ظاهر شده و «هوالظاهر»عبارت از آن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- شاهد حق ؛ غلبه ٔ حق بر دل . (از تعریفات جرجانی ).
- شاهد علم ؛ غلبه ٔ علم بردل . (از تعریفات جرجانی ).
- شاهد وجد ؛ غلبه ٔ و جد و حال بر دل . (از تعریفات جرجانی ).
|| در اصطلاح عرفاء بمعنی حاضر آمده است «و شاهد الحق شاهد فی ضمیرک » و تجلی جمالی ذات مطلق را در لباس شاهد عیان و بیان فرموده اند و گفته شده است که شاهد حق است به اعتبار ظهور و حضور. (فرهنگ مصطلحات عرفاء). || (اصطلاح تصوف ) در اصطلاح صوفیه عبارت است از آنچه در دل آدمی حضور داشته و یاد آن دردل غالب باشد پس اگر علم در دل غالب بود آن را شاهدعلم . و اگر وجد بر دل غالب بود آن را شاهد وجد. و اگر حق بر دل غالب بود آن را شاهد حق نامند. (از تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح عرفاء اطلاق شود بر آنچه حاضر در قلب انسان است و همواره در فکر و بیاد اوست . (فرهنگ مصطلحات عرفاء) :
در چشم عیان شاهد و مشهود تویی
در قبله ٔ جان ساجد و مسجود تویی .
جامی .
|| در اصطلاح صوفیه : دانا به هر چه بنده کند. || (اِخ ) خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ). نامی از نامهای خدای تعالی . دانا بهمه چیز که بنده کند. (مهذب الاسماء). || نامی از نامهای نبی صلی اﷲ علیه و سلم . (منتهی الارب ). || و گاه از آن نور محمدی اراده شده است : شاهد را شنیدی که کیست ، خد و خال و زلف و ابروی شاهد را گوش دار. ای عزیز چه دانی که خد و خال و زلف معشوق با عاشق چه میکند! تا نرسی ندانی خد و خال معشوق جز چهره ٔ نور محمد رسول اﷲ مدان که «اول ما خلق اﷲ نوری »... دریغا اگر دل نیستی در میان خد و خال این شاهد دل بگفتی که این خد و خال معشوق با عاشق چه سرها دارد. (تمهیدات عین القضاة همدانی ص 116).
- شاهد فاستقم ؛ اشاره بحضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم است . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ).
- شاهد لعمرک ؛ بمعنی شاهد فاستقم است و اشاره به حضرت رسالت پناه (ص ). (شرفنامه منیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا)(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). شاه گویندگان . شاه رسل :
آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم
مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان .
خاقانی .
|| (اصطلاح رمل ) عبارت است از چهار شکل از زایجه که مسمی به زواید میباشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح نجوم ) مزاعم را گویند و آن طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او خطی دارد به اتصال نظر یا به اتصال محل و آن کوکب را مزاعم این برج خوانند و شاهد و دلیل نیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || نماز شام . (دهار) (یادداشت مؤلف ).
- صلوةالشاهد ؛ نماز مغرب . (منتهی الارب ). از این جهت آن را شاهد خوانند که برای حاضر و مقیم و مسافر یکسان باشدو قصر نگردد. (از اساس البلاغه ٔ زمخشری ).
|| (اِخ ) ثریا. (منتهی الارب ). نجم . (اقرب الموارد). لاصلاة بعدها حتی یری الشاهد؛ پس از آن نمازی نباشد تا آنکه ستاره را ببیند. (از اقرب الموارد). ستاره . (دهار). || (اِ) زبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ما لفلان رواء و شاهد؛ دارای ظاهر و زبان نباشد. (از اقرب الموارد). زبان . (دهار). || غزل بعد از فال . (فرهنگ نظام ). در عرف و تداول چون از دیوان خواجه حافظ فال گیرند و غزلی برآید، غزلی را که پس از غزل فال واقع است ، شاهد اصطلاح کنند و گروهی نیز غزل هفتم پس از غزل فال را شاهد گویند.
۴. حافظ، در اثر خود، محکماتی را از رند، شاهد، شراب، ساقی و عشق خود بیشاهدبازی بهصورت غیررسمی شاهدگرایی گفته میشود. (به انگلیسی: Pederasty) یکی از نمونههای همجنسگرایی در دوران باستان است که در تاریخ فرهنگهای شرقی و غربی وجود داشتهاست. شاهدبازی به علاقهٔ مردی به پسرِ معمولاً کمسنوسال گفته میشود. به فردی که عمل شاهدبازی را انجام میدهد، شاهدباز یا پسرباره گفته میشود و خواهان برقراری رابطه با پسران هستند. «عشق مرد به مرد در طول تاریخ از دیدگاههای مختلف با اسمها و اصطلاحات مختلفی مطرح شدهاست: شاهدبازی، نظربازی، جمالپرستی…»[۱]
تفاوت با بچهخواهی(پدوفیلی)
مرتبط
در بچهخواهی، شخص میل جنسی به کودکان زیر ۱۳ سال دارد و جنسیت قربانی برایش فرقی نمیکند؛ در حالیکه در «شاهدبازی» (بهخصوص نوعی که در فرهنگهای دنیای قدیم مدنظر بودهاست) شخص میل به نوجوانِ پسر (زیبارو نوجوان یا جوان) داشته[۲] و اغلب این رابطه بهصورت پیر و شاگرد بود.[۳]
همچنین در نوجوانخواهی و جوانخواهی فرد به حالتهای جسمی سن خاصی جذب میشود (مثلاً مرد دگرجنسگرا به دخترهای نوجوان یا مرد همجنسگرا به پسرهای جوان) اما در این نوع رابطه، مردی غالباً غیرِهمجنسگرا به پسرهای زیبارو علاقه پیدا میکند؛ گرچه علاقهای به دیگر نوع مردان یا پسران نداشته باشد. هرچند در صورت همجنسگرا بودن یا دگرجنسگرا بودن باز نیز شاهدبازی صدق میکند و شاهدباز از لحاظ تعریف و تکنیکی در یکی از بچهخواهی، نوجوانخواهی و جوانخواهی نیز داخل میشود. امروزه فردی که چنین علاقهای داشته باشد، در نوعی از همجنسگرایی یا نوعی از دوجنسگرایی یا چندجنسگرایی قرار میگیرد. البته اگر این تمایل بهمعنای داشتن رابطهٔ فرد بالای ۱۸ سال با زیر ۱۸ باشد، نوعی بچهخواهی یا نوجوانخواهی است که در بیشتر جوامع غیرقانونی است.[نیازمند منبع
صوفیان و شاهدبازی به شاهدبازی، نظربازی، جمالپرستی یا اِغلامِ صوفیها گفته میشود که نوعی تمرین صوفیانه برای رسیدن به جمال و زیبایی حقیقی خداوند، از راه توجه به و دقتکردن در زیباییهای پسران جوان و معاشقه با آنان بودهاست. شاهدبازی گاه علاوه بر چشمدوختن و نظربازی، با بوسیدن و در آغوش گرفتن پسران نیز همراه میبودهاست. به شاهدبازی در ادبیات فارسی بسیار اشاره شدهاست.
پیشینه
مقالهٔ اصلی: همجنسگرایی مردانه در تاریخ ایران
جریان شاهدبازیِ متصوفان مربوط میشود به جریان تصوف که از قرن ششم یعنی در عصر سلجوقیان شروع بهرشد کرد و در قرون هفتم و هشتم، در دورهٔ مغولان بازار گرمی گرفت.[۱] در دورهٔ مغول، شاعران سبک عراقی هم میزیستند که مهمترین مختصهٔ آن، یکی طرح مسائل عرفانی در ادبیات و دیگری جایگزین شدن قالب شعری غزل بهجای قصیده است.[۱]
تفسیر مولانا و سعدی از داستان محمود و ایاز
مقالهٔ اصلی: تفسیر عرفانی از داستان محمود و ایاز
باید در وهلهٔ گفت که مولانا به تبعیت مرادش، شمس تبریزی و پدرش بهاءولد، نظر خوشی نسبت به شاهدبازی نداشته و آن را بهانهٔ صوفیان برای مکروهات میداند یا میگوید که: بدین وسیله به دام میافتند و جمال زیبارویان باعث گمراهی مشایخ میشود؛[۲] چنانکه در دفتر اول مثنوی میگوید:
آن خیالات که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خدا
در مثنوی، انعکاس این اعمال را میتوان دید، چنانکه صوفیان، اهل عادت مذموم بودند:
هست صوفی آن که شد صَفوَتطلب
نه از لباس صوف و خیاطی و دَب
صوفیای گشته بهپیش این لئام
الخیاطه و اللَواطه و السلام[۳]
ظاهراً منظور از خیاطه چاکزدن پیراهن در وجد و سماع و رقص است. مولانا داستانهای عشق محمود غزنوی به غلامش اَیّاز را که جنبهٔ تاریخی و عشق زمینی داشته را بهصورت عرفانی تأویل کرده.[۱] بهنظر میرسد که عرفان عکسالعمل تفکر و روحیهٔ ایرانی در مقابل تفکر و روحیه سایر اقوام است که در سرنوشت ایرانی وارد شدهبودند.[۱] از نظر شمیسا: مسائل زمینی ترکان در تأویلات عرفانی جنبهٔ والای معنوی مییابد و تعصب مذهبی عرب نیز در عرفان تلطیف میشود.[۱] لذا عشق سلطان محمود بهچنین موجودی، عشقی عرفانی و در حکم عشق به اولیاءالله است که همان عشق بهخدا میباشد.[۴]
در باب سوّم بوستان، سعدی شیرازی، حکایت سلطان محمود و سیرت ایاز را به رخ میکشد و حکایت فردی را میگوید که به محمود معترض میشود که ایاز چهرهٔ خوشی ندارد و عشق تو بهاو عجیب است:
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد و نه بوی
غریب است سودای بلبل بر اوی!
اما سلطان محمود در پاسخ به آن خواجه:
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست
نه بر قد و بالای نیکوی اوست
صوفیان موافق و مخالف
صوفیان دودسته بودند:
- شمار اندکی از آنان مانند سهروردی و احمد جام، همجنسگرایی را نمیپسندیدند.[۴]
- دستهٔ دیگر که اکثریت بودند، شاهدباز بودند.[۴]
این دستهٔ اخیر برای توجیه کردن کار خود، از آموزههای عرفانی سوءاستفاده میکردند.[۴] در عرفان میگویند «اللهُ جمیلُ و یُحِبُ الجَمال» یعنی «خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد».[۴] پس دوستداشتن زیبارویان تشبّه به اخلاقالله است.[۴] صوفیان میگویند مقید بهمطلق پیوستهاست و ازاینرو، زیباییهای جزئی هم نمودی از آن زیبایی کل است.[۴]
مبانی چند آموزهٔ مهم عرفانی ما از جمله اصلِ المَجازُ قَنطَرةُ الحَقیقهِ یعنی مجاز پلی برای رسیدن به حقیقت است با تفسیر اینکه با عشق مجازی و زمینی، نهایتاً بهعشق آسمانی راه مییابد، در این رساله بهتفضیل دیده میشود. چنانکه مولانا هم چنین میفرمایند:
عاشق گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را به جایی رهبرست[۵][۶]
بدین ترتیب، صورت پرستی یا جمال پرستی میتواند تمرینی باشد برای عشق ورزیدن به خدا؛ زیرا زیبایی پسران، جلوهای از زیبایی خداست.[۵]
ابوحلمان دمشقی
استاد بدیعالزمان فروزانفر در توضیح بیت فوق مینویسد:
بعضی از صوفیان نیز، پرستش جمال و زیبایی را موجب تلطیف و احساس و ظرافت روح و سرانجام تهذیب اخلاق و کمال انسانیت میشمردهاند و گاهی آن را ظهور حق یا حلول وی به نعت جمال در صور جمیله میدانستد، که سردستهٔ این گروه ابوحُلمان دمشقی است که در واقع از مردم فارس و ایرانینژاد بوده پیروانش را «حُلمانیه» میخواندهاند و چون عقیدهٔ خودرا در دمشق اظهار کردهاست به دمشقی شهرت گرفتند. این حُلمانیان مردمانی باذوق و خوشمشرب بودند و بهپیروی از پیر خود هرجا زیبارویی را میدیدند، بیروپوش و بیملاحظه و بهآشکارا پیش وی بهخاک میافتادهاند و سجده میکردند اگرچه علیابن عثمان هجویری که صاحب کشف المحجوب بوده، ابوحلمان را از این عقیده مبری میداند. ظاهراً ابوحلمان در قرن سوّم میزیسته و همانکس است که ابونصر سرّاج از وی بهنام ابوحلمان صوفی یاد میکند. پیروان وی در اوایل قرن پنجم وجود داشتند و …[۵](ویکی پدیا)
شاهد در ادبیات فارسی عموما اشاره به پسر های نوجوان کم سن و سال است که محل عشق مردان موسوم به شاهدباز واقع می شوند.
"شاهدبازی یکی از نمونههای همجنسگرایی در دوران باستان است که در تاریخ فرهنگهای شرقی و غربی وجود داشتهاست. شاهدبازی به علاقهٔ مردی به پسرِ معمولاً کمسنوسال گفته میشود. به فردی که عمل شاهدبازی را انجام میدهد، شاهدباز یا پسرباره گفته میشود و خواهان برقراری رابطه با پسران هستند. "
شاهدبازی یکی موضوعات مکرر در تصوف و عرفان اسلامی است و در اشعار بسیاری از شاعران فارسی زبان از جمله سعدی، حافظ، سنایی و... دیده می شود. اینجا را ببینید.
همچنین کتاب "شاهدبازی در ادبیات فارسی" نوشته دکتر شمیسا.
در ادبیات فارسی، "شاهد" معانی مختلفی دارد که بسته به بافت و زمینه استفاده، میتواند متفاوت باشد. در ادامه به برخی از مهمترین معانی آن اشاره میکنم:
- گواه و شاهد عینی: همانند معنای عام کلمه، در ادبیات نیز "شاهد" میتواند به کسی گفته شود که شاهد اتفاقی بوده و آن را تأیید میکند.
- زیبارو و معشوق: در بسیاری از اشعار فارسی، "شاهد" به معشوقی زیبا و دلفریب اطلاق میشود. این استفاده از کلمه به دلیل زیبایی و جذابیت معشوق است که گویی او گواه بر جمال و زیبایی است.
- شاهد شعر: در علم عروض و قافیه، "شاهد" به بخشی از بیت شعر گفته میشود که در قافیه با بیت قبل یا بعد همآوازی دارد و به نوعی بر وزن و قافیه شعر تأکید میکند.
- شاهد در عرفان: در عرفان اسلامی، "شاهد" به حق مطلق و حقیقتی گفته میشود که همه چیز در برابر آن همچون آیینه ظاهر میشود.
- شاهد در موسیقی: در موسیقی سنتی ایرانی، "شاهد" به یکی از مقامهای موسیقی گفته میشود.
- شخصیت: گواه، معشوق
- عنصر شعری: شاهد شعر
- مفهوم عرفانی: حق مطلق
- مقام موسیقی: یکی از مقامهای موسیقی سنتی