پرسشها با دستهبندی (زبان فارسی => زبان فارسی => شعر)
گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل شود به صبر دوا دردهای بی درمان چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید تو نیز از ته دیوار تن برآ ای دل صائب تبریزی
معنی بیت به کردار زنی زنگی که هر شب بزاید کودکی بلغاری ان زن
| از آتش سودایت، دارم من و دارد دل داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی - رهی معیری
در قران این جهان با آن جهان این جهان از شرم میگردد جِهان ✏ «مولانا»
گر چه کاشانۀ دل، خاص غم مهر تو نیست پس، چرا مهر تو را بر در این خانه زدند؟ شاطرعباس صبوحی
تا که نبض از نام کی گردد جهان او بود مقصود جانش در جهان
ای هنرها گرفته بر کفِ دست عیبها بر گرفته زیرِ بغل تا چه خواهی خریدن ای مغرور روزِ درماندگی به سیمِ دغل
بیستون را عشق کند شهرتش فرهاد آری این در خانه عشق است که باز است هنوز
نبیند مدّعی جز خویشتن را که دارد پردهٔ پندار در پیش گرت چشمِ خدا بینی ببخشند نبینی هیچکس عاجزتر از خویش سعدی
آرایه های ادبی به کاررفته در بیت زیر رانام ببرید ؟ جهان سست است وبی بنیاد ازاین فرهادکش فریاد که کردافسون ونی نگش ملول ازجان شیرینم