پرسش خود را بپرسید
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
١٥١ بازدید

دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت: آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو گفتم: ای عشق! من از چیز دگر می ترسم گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو مولانا

١ سال پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
١,٩٣٤ بازدید

در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت کین سه را خصمست بسیار و عدو در کمینت ایستد چون داند او ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
١٨١ بازدید

شعله‌ها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم کان بود نور روزن گرد خانه می‌دود زانک خور برجی به برجی می‌رود ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٤ رأی
تیک ٣ پاسخ
١,٢٧٢ بازدید

ما همه شیران ولی شیر علم حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد آنک ناپیداست هرگز گم مباد ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
١٦١ بازدید

چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد عورتی را زهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود پس ببین کین مسخ کردن چون بود پیش آن مسخ این به غایت دون بود ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
١١٨ بازدید

تفسیر بیت  "همه هرچه هستند از آن کمترند // که با هستیش نام هستی برند"  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٢٢٦ بازدید

چون  زنخ را بست خواهند ای صنم آن به آید که زنخ کمتر زنم ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
١ رأی
تیک ٣ پاسخ
١,٧٨٧ بازدید