معنی و مفهوم این بیت از خواجوی کرمانی را شرح دهید و تشبیهات بکار رفته بنویسید
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد
- خواجوی کرمانی
٢ پاسخ
شرح معنی و مفهوم بیت:
در این بیت، خواجوی کرمانی به زیبایی، شب یلدا را به زلف یار تشبیه کرده است. او میگوید که تا زمانی که جان عزیزت را فدای زلف معشوق نکنی، سخن گفتن از شب یلدا برای تو بیمعنی است.
به عبارت دیگر، شاعر اشاره دارد که شب یلدا (بلندترین شب سال) در برابر تاریکی و بلندی زلف یار، ناچیز است. تنها کسی که حقیقت عشق را تجربه کرده و جان خود را در این راه گذاشته باشد، میتواند ارزش این تشبیه را درک کند.
تشبیهات بهکاررفته:
1. زلف معشوق → شب یلدا (به دلیل تیرگی و بلندی)
2. فدا کردن جان → شرط ورود به دنیای عشق (بیانگر ازخودگذشتگی عاشقانه)
در واقع، شاعر عشق را نوعی فداکاری میداند و میگوید که درک زیبایی و عظمت زلف یار، نیازمند دلباختگی و ازخودگذشتگی است.
جان : نور آگاه بودن یا خدا که در دل هست
سرزلف : زمانی که سالک به نور درون در دل می رسد . حالا باید جذب نور شود . چون در آن سطح همه چیز موج گون و نور است ، حالا باید امواج نورِ جان ، سالک رو در بر بگیرد تا واردِ جانا بشود . در اینجا خواستن برای جذب شدن ، وجود ندارد . تنها شاهد و خنثی بودن هست که باعث جذبِ شاهد به درون نور می شود . این امواج نوری که شاهد را می کشد تا جذب نور شود به سر زلف یار تشبیه شده .
نورِ جان که بر اثر اتحاد آئینه های دل و پالایش دل بر اثر مراقبه و مشاهده پدیدار می شود در اشعار با کدواژه : قمر ، مه ، مه رو ، صنم ، بت ، یار ، دوست و .... آورده شده .
این شاهد در جریان مراقبه و خلسه عمیق ، خودش تصویر همان نورِ جان است .
بخاطر همین استاد می گوید : به تصویر ماه بر روی آب نگاه نکن ، به خود ماه خیره شو .
در حالت عادی در عوام ، تصویرِ نورِ جان بر پرده دل افتاده و نفس یا ایگو مثل پیله دورش رو گرفته . می بایست با حضور در لحظه و مشاهده گری ، این پیله رو انداخت و با ورود به حالت خلسه ، حس ها رو از روی تصویرِ جان جدا کرد . حالا این تصویر جان ، قابلیت جذب شدن به نورِ جان رو داره .
باید که جمله جان شوی
تا لایق جانان شوی
می فرماید : تا به مرحله جذب نرسی و وارد جاناها نشی و روشن ضمیر نشی و حقیقت رو همانگونه که هست نبینی
من نمی تونم حدیث شب یلدا رو بهت بگم
یعنی در تاریکی و نادانی عمیقی هستی و نمی تونی بفهمی که در تاریکی گیر افتادی.
چرا ؟ چون میخوای با تعقل و تفکر و تصور و تجسم و توهم و تخیل مغز ، پی به مشاهدات سالکان ببری . که نشدنی است .
باید از هشیاری مغز خارج بشی به مراقبه بشینی و تنها در دل از موضوعات آگاه باشی
حرف مرا گوش کن باده جان نوش کن
بی خود و بی هوش کن خاطر هشیار را
تنها از طریق عرفان عملی و همان راهی که بزرگان رفتند میتوانی از تاریکی طولانی تولدها پس از تولدها ، خارج بشی
rahnamaaries.blogfa.com