پرسش خود را بپرسید

این ابیات زیبای مثنوی را معنی کنید و مفهوم آنرا بیان نمایید

تاریخ
٦ ماه پیش
بازدید
٢٠٩

آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد

عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست

چون در زرادخانه باز شد
غمزه‌های چشم تیرانداز شد

بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد

✏ «مولانا»
 

١٥,٨٨٨
طلایی
٣
نقره‌ای
٣٢٣
برنزی
٨٧٣

٢ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

 آن راز نهانی را که حضرت حق با گُل در میان گذاشته و او را خندان کرده است ، همان راز را با دلِ من نیز گفته و صد برابر شادمان و خندانش کرده است . منظور از گفتن حق  در مصراع اول اینست که آن حضرت با اسم لطیف در گُل تجلّی کرده است. 
من عاشق کسی هستم که همیشه او حقیقتاً وجود دارد و عقل و جان او همچون جان یک مرجان که میانجی نبات و جماد  زنده و پرجنب و جوش است.
البته بعضی مرجان را دستور حق و لب معشوق معنی کردند و..  من عاشقِ آن حقیقتی هستم که هر آنی به او تعلق دارد . عقل و روح ، خدمتکار و نگهبان فرمانِ آن حقیقت است .زمانی که در انبار سلاح باز می‌شود، چشمان عاشق، مانند تیرهایی که رها شده‌اند، به هدف می‌زنند. یعنی همینکه حضرت حق از طریق اسماء و صفات بر مخلوقات تجلّی کرد و در مظاهر ، ظاهر شد . تجلّیاتِ حضرت حق ، مانند تیر ، بر دل عشّاق فرونشست و آنان را به تیرِ عشقِ خود ، مجروح کرد .
دلم تحت تأثیر قرار گرفت و به عشق شکر و زیبایی‌اش افتادم، به گونه‌ای که حالتی از شوق و عشق به من دست داد. تیر تجلّیِ حضرت حق ، بر دل من نیز فرو نشست و یکسره عاشق و شیدایی ام کرد . و مرا شیفتۀ مقامِ شُکر نمود تا حضرت معشوق را در هر حال سپاس گویم و مصائب و بلاها را در راهِ وصال او به جان قبول کنم و طعمِ شیرینِ اذواقِ روحانی و لذّاتِ معنوی را بچشم . 🌺🙏

١٦,٥٣٥
طلایی
٤
نقره‌ای
٢٢٦
برنزی
٣١٠
تاریخ
١ ماه پیش

آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد

عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست

چون در زرادخانه باز شد
غمزه‌های چشم تیرانداز شد

بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد

گل : نورِ جان در دل

حضرت در حال توصیف احوالات خود در زمانِ رویت نورِ جان در دل هستند .

گل چیزی نمی گوید بلکه منظور این هست از آنچه / آن فهمی / آن درکی که از رویت نور جان داشتم   ، همانا رسیدن به حق بود .

زمانی که در دل رویت شد ، بخاطر جلای آئینه های دل ، دل  درخشش آنرا   صد چندان  کرد .

عاشق هر آن/ لحظه ای هستم که در آن / لحظه فقط او هست یا آن لحظه ای که به تماشای او نشستم

عقل و جانِ بدن ، بخاطر  ا وست که به حیات آمده اند. مرجان : بخاطر لو لو و تابش اوست 

زمانیکه نور جان از زردخانه دل بیرون آمد و رویت شد  ،  چشم دل ، فقط به آن خیره شد.

تمام پرتو و جهت و دید چشم همچون تیرهائی فقط به سمت اون رفت .

دلم رو شکار کرد . یعنی بعد از رویت نور در دل ، دیگر دل خواهش و هوس هیچ چیز غیر او را نمی کند .

عاشق شیرینی و زیبایی او شدم . مرا شکر خواه کرد . در جاهای دیگر به او صفت لب شکر داده اند . زمانی که شاهد جذب نور شود و وارد جانا شود به جانا، گلشن  یا شکرستان،رود    گویند .  

چرا از لفظ شکر استفاده شده ؟ 

زمانی که سالک به نور برسد و جذب آن شود از لثه ها در دهان سالک ، طعم شکر حس می شود . دهان شیرین می شود .   

در واقع ، مغز که از روی حرص و آز در خود قند جمع کرده ، آنها را آزاد می کند تا از نور جان بهره ببرد .

شاد باشید  

٢,٤٥٠
طلایی
٠
نقره‌ای
٤٠
برنزی
٢٦
تاریخ
١ ماه پیش

پاسخ شما