این ابیات زیبای مثنوی را معنی کنید و مفهوم آنرا بیان نمایید
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد
عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
چون در زرادخانه باز شد
غمزههای چشم تیرانداز شد
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد
✏ «مولانا»
٢ پاسخ
آن راز نهانی را که حضرت حق با گُل در میان گذاشته و او را خندان کرده است ، همان راز را با دلِ من نیز گفته و صد برابر شادمان و خندانش کرده است . منظور از گفتن حق در مصراع اول اینست که آن حضرت با اسم لطیف در گُل تجلّی کرده است.
من عاشق کسی هستم که همیشه او حقیقتاً وجود دارد و عقل و جان او همچون جان یک مرجان که میانجی نبات و جماد زنده و پرجنب و جوش است.
البته بعضی مرجان را دستور حق و لب معشوق معنی کردند و.. من عاشقِ آن حقیقتی هستم که هر آنی به او تعلق دارد . عقل و روح ، خدمتکار و نگهبان فرمانِ آن حقیقت است .زمانی که در انبار سلاح باز میشود، چشمان عاشق، مانند تیرهایی که رها شدهاند، به هدف میزنند. یعنی همینکه حضرت حق از طریق اسماء و صفات بر مخلوقات تجلّی کرد و در مظاهر ، ظاهر شد . تجلّیاتِ حضرت حق ، مانند تیر ، بر دل عشّاق فرونشست و آنان را به تیرِ عشقِ خود ، مجروح کرد .
دلم تحت تأثیر قرار گرفت و به عشق شکر و زیباییاش افتادم، به گونهای که حالتی از شوق و عشق به من دست داد. تیر تجلّیِ حضرت حق ، بر دل من نیز فرو نشست و یکسره عاشق و شیدایی ام کرد . و مرا شیفتۀ مقامِ شُکر نمود تا حضرت معشوق را در هر حال سپاس گویم و مصائب و بلاها را در راهِ وصال او به جان قبول کنم و طعمِ شیرینِ اذواقِ روحانی و لذّاتِ معنوی را بچشم . 🌺🙏
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد
عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
چون در زرادخانه باز شد
غمزههای چشم تیرانداز شد
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد
گل : نورِ جان در دل
حضرت در حال توصیف احوالات خود در زمانِ رویت نورِ جان در دل هستند .
گل چیزی نمی گوید بلکه منظور این هست از آنچه / آن فهمی / آن درکی که از رویت نور جان داشتم ، همانا رسیدن به حق بود .
زمانی که در دل رویت شد ، بخاطر جلای آئینه های دل ، دل درخشش آنرا صد چندان کرد .
عاشق هر آن/ لحظه ای هستم که در آن / لحظه فقط او هست یا آن لحظه ای که به تماشای او نشستم
عقل و جانِ بدن ، بخاطر ا وست که به حیات آمده اند. مرجان : بخاطر لو لو و تابش اوست
زمانیکه نور جان از زردخانه دل بیرون آمد و رویت شد ، چشم دل ، فقط به آن خیره شد.
تمام پرتو و جهت و دید چشم همچون تیرهائی فقط به سمت اون رفت .
دلم رو شکار کرد . یعنی بعد از رویت نور در دل ، دیگر دل خواهش و هوس هیچ چیز غیر او را نمی کند .
عاشق شیرینی و زیبایی او شدم . مرا شکر خواه کرد . در جاهای دیگر به او صفت لب شکر داده اند . زمانی که شاهد جذب نور شود و وارد جانا شود به جانا، گلشن یا شکرستان،رود گویند .
چرا از لفظ شکر استفاده شده ؟
زمانی که سالک به نور برسد و جذب آن شود از لثه ها در دهان سالک ، طعم شکر حس می شود . دهان شیرین می شود .
در واقع ، مغز که از روی حرص و آز در خود قند جمع کرده ، آنها را آزاد می کند تا از نور جان بهره ببرد .
شاد باشید