پیشنهادهای فانکو آدینات (٢٧٥)
اشد مجازات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: میسروته misrute ( سغدی:میثرغوته mişrqute )
طمانینه: آرامش در اندیشه، کردار یا گفتار بی کوچک ترین نگرانی، آشفتگی یا پریشانی یا تحریک که باعث می شود دستاورد اندیشه، کردار و یا گفتار درست و سنجید ...
Certain Bible translations render it as “pulse, ” which is defined as “the edible seeds of various leguminous crops ( as peas, beans, or lentils ) . ...
نرسی: narsi. این نام در سنسکریت: narasimha ( شیر مرد ) ؛ در اوستایی نئیریوسنگه nairyusangh و به این معنی هاست: نیروی ستاینده ـ آموزش دهنده و یا الهام ...
قهرمان: این واژه در پهلوی کوهرومان kuhrumān بوده به معنی دلیر اندیشمند، دلاور با هوش، کسی که با نترسی و هوشمندی کاری انجام می دهد.
شهوت رانی، هوسبازی. Thought is the toil of the intelligence, revery its voluptuousness. اندیشیدن کار خرد است و تخیل، شهوت آن است، for her that itc ...
نذر: وعده یا تعهدی مادی، معنوی یا کاری که به صورت موردی یا همیشگی برای جلب نظر خدا یا یک پیشوای دینی در برابر دریافت لطف یا برآورده کردن درخواستی برا ...
نذورات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خادگان xādagān ( پشتو ) ، نتان netān ( پشتو )
نذر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فوتو futu ( کردی ) خاده xāda ( پشتو ) نتا netā ( پشتو: neta )
شراکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: همباگی hambāgi ( پهلوی: hambāgih )
مشارکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَتیجَم patijam ( اوستایی: پَئیتی جَم )
قیاس مع الفارق: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: پاریای بی گرانس pāryāye - bi - gerāns پاریا ( اوستایی: pāraya ) قیاس gerāns ( سغدی: grānŝ ) ...
سهم: بخشی از یک کل یا مجموعه که برای یک نفر تعیین شده است و یا مال اوست. ( https://www. cnrtl. fr/definition/portion ) همتای پارسی این واژه ی عربی ...
قهوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کالپان kālpān ( سنسکریت: kālapāniya )
سروش: این نام در سنسکریت: صروش śrush ( فرمانبرداری ) ؛ اوستایی: سرئُشه sraosha؛ در سغدی، مانوی و پهلوی: srosh با همان معنی سنسکریت و نیز نام ایزد فرم ...
سپهر: این نام در پارسی باستان: سپیثره spişra؛ اوستایی: سپرِزی sperezi؛ سنسکریت: sphar ( گسترده و کمانی ) پارتی و مانوی: �spir؛ پهلوی: spihr با همان م ...
سالار: این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār ( فرمانده، سرور، سردار ) بوده است.
مزاحم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: اواماک avāmāk
خدمه: این واژه عربی است و ارتباطی با واژه ی هدمه hadema در اوستایی به معنی خانه، سرا، کاشانه، منزل، مسکن، بنا، بیت، عمارت ندارد؛ زیرا هدمه از ریشه هَ ...
خدم و حشم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آپگان āpagān ( خراسانی )
رامبد: این واژه به صورت یکجا در واژه های اوستایی، پهلوی، پارتی، مانوی و سغدی نیامده است؛ ولی در فرهنگ واژه های پهلوی ( دکتر بهرام فره وشی ) معانی رام ...
حَشَم: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: حَشَمَ او را آزار داد و به خشم آورد. حشم الطعام: به غذا رسید، غذا یافت. حشم الشیء: آن چیز ...
بین المللی: بین و ملل دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این ترکیبب، اینهاست: لگیگ logig ( پارتی ) زامچانی zāmcā ...
بخور boxur همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: کهتاب kahtāb.
نفیا و اثباتا: ( صفت نسبی ) یعنی به صورت منفی و یا مثبت ( فرهنگ بزرگ سخن ) . همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این دو واژه ی کردی است: تاراوی و میلاگی.
ساسان: ساس در اوستایی به این معنی هاست: 1ـ آوازه، شهرت. 2ـ دوستی، محبت، علاقه. 3ـ فرمانروایی، ریاست، حکومت، حاکمیت. و از ساس، ساسته sāsta ساخته شده ...
رخشان: این واژه در اوستایی رئُخشنه raoxshna و در سغدی رخشن roxŝn به معنی درخشان بوده است.
رستان: این نام همان رستار در پهلوی است که ن جایگزین ر شده است به معنی آزاد، رها شده؛ و نامی است که در شاهنامه نیامده است. همچنین می تواند به معنی جای ...
رستار rastār: این واژه در پهلوی همین گونه است و مخفف رستگار نیست؛ زیرا این واژه ها نیز در پهلوی از آن ساخته شده است: رستار کرتن rastār - kartan رها ـ ...
آیین خاکسپاری آریایی هنگام خاکسپاری خوانده شود ای گرامی از دست رفته! روانت شاد و یادت گرامی باد! اکنون که تو را به مادرمان زمین می�سپاریم، زمینی که ...
انتحاری: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرستونی morestuni ( پشتو )
انتحار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرستون morestun ( پشتو )
دیانوش: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - day ( آفریننده ) . 2 - انوش anush ( جاویدان، نامیرا ) که در پهلوی anosh خوانده می شده است. روی ...
کیانوش: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - kay ( پادشاه، شاه ) . 2 - انوش anush ( جاویدان، نامیرا ) که در پهلوی anosh خوانده می شده است. ر ...
ادانوش: درست این واژه دانوش است که در اوستایی دانو ( دانا ) و اوش ( هوش ) به معنی دانای با هوش بوده است ولی ادانوش در شعر عنصری از دانوش بوده که گاهی ...
دانوش: این نام در اوستایی دانو ( دانا ) و اوش ush ( هوش ) روی هم به معنی دانای با هوش بوده است.
علم نجوم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ویدستار videstār. ( وید در اوستایی یعنی علم و ستار stār در پهلوی یعنی ستاره )
مسافر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رهنورد ( دری ) گشتار ( دری ) وَشتار ( پهلوی ) راویار ( کردی ) راهتاک ( سغدی: راثتاک )
سیر و سلوک: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اشائیت ashāit ( اوستایی: اشائیتی aŝshiti )
سیر ( seyr ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: روند ( دری ) ویهار vihār ( سنسکریت: vihāra ) پهیر pahir ( مانوی: pahirez )
گره نزولی: گره واژه ای پارسی و نزول عربی است؛ همتای پارسی این واژه ی کردی است: گره بارینی.
توماج: این نام در سنسکریت تومینجه tuminja ( نیرومند زاده شده، توانمند ذاتی، توانای خدادادی ) بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ ...
تهمینه: این نام در مانوی: تهمن tahmen ( نیرو بخش ) بوده و پسوند ناریک ( مونث ) ه گرفته و تهمینه شده است.
تهمورس: این نام در اوستایی تخمارت taxmārat ( با دلاوری به پیش تازنده ) و در پهلوی: تهمورپ tahmurap و تهموریت tahmurit ( دلاور درستکار ) بوده است؛ پس ...
طهمورث: این نام در اوستایی تخمارت taxmārat ( با دلاوری به پش تازنده ) و در پهلوی: تهمورپ tahmurap و تهموریت tahmurit ( دلاور درستکار ) بوده است؛ پس ن ...
طهماسب: این نام در اوستایی توماسپه tumāspa ( دارای بهترین اسب ) و در پهلوی: تهماسپ tahmāsp ( دارای اسب نیرومند ) بوده است. پس نوشتن آن به صورت طهماسب ...
صدا دهندگی، ایجاد صدا. When she finished, she ran her tongue over her teeth and then made a series of short smacking sounds with her tongue against ...
در زبان لری یعنی به پای کسی یا چیزی گذاشتن. مثلا می گویند همه چیزم را در نتارت می گذارم. یعنی همه چیزم را به پای تو می ریزم یا فدا می کنم.
در پی - به دنبال - درصدد چیزی بودن. In short, a gambler seeks to get something for nothing. خلاصه این که او در پی آن است که چیزی را به دست آورد، بی ...
دور کردن، برداشتن. And that nobody can ever take away. و این که هیچ کس نمی تواند دورمان کند. I told her the wall would take away her suffering if. ...
دست دراز کردن. the lady reached forth her arm, and demanded his harpoon خانم دست دراز کرد و از او خواست زوبینش را بدهد.
به ندرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بادیستن bādistan ( پارتی ) .
هزل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: گَنگَل. هزلیات: گنگلان.
شهوت انگیز: شهوت واژه ای عربی و انگیز پارسی است و همتای پارسی این ترکیب، اینهاست: آژ انگیز āžangiz آژ ویهان āžvihān ( اوستایی - پهلوی )
شهوت: کشش طبیعی بسیار شدید که با چیره شدن بر خرد، انسان را به سوی دستیابی به چیزهای لذت بخش مادی یا معنوی می کشاند. ( https://www. cnrtl. fr/defini ...
فاسد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ونیود vanyud ( مانوی ) ناشته nāshte ( سغدی ) آیبده āyabde ( سغدی )
فاسد الاخلاق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی اینهاست: وَنیود vanyud ( مانوی ) ناشته nāshte ( سغدی )
قتل غیر عمد: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: اُژان وینا کامم ožān - vinā - kāmam ( سغدی: اژان: قتل؛ وینا کامم؛ سنسکریت: غیر عمد )
قتل شبه عمد: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: اُژان مان کامم mānkāmam ( سغدی: اژان - مانوی: مان - سنسکریت: کامم )
قتل عمد: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اُژان کامم ožān - kāmam ( سغدی ـ سنسکریت )
ضرب و شتم: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی این است: واهِل ( پشتو: vahel )
قتل عام: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، اینهاست: ژتاری žatāri ( پهلوی: žatārih ) . کوم کوژیان kumkužyan ( کردی ) .
حاصلخیز: حاصل واژه ای عربی و خیز پارسی است؛ جایگزین این ترکیب، اینهاست: بارور bārvar ( دری ) خوشبار xoshbār ( خراسانی ) کرشیا karshyā ( اوستایی: ...
حاصل جمع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: دانمازیت dānmāzit؛ دانم dānm در پهلوی به معنی حاصل و آزیت در سغدی آذیت بوده به معنی جمع است.
حاصل ضرب: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: آیام ( سغدی ) : حاصل؛ لُس los ( دری ) : ضرب.
منابع طبیعی.
پدید آوری، ایجاد، تولید، خلق، آفرینش. Can a man father a son without begetting him آیا یک مرد می تواند پدر پسری باشد بی آن که او را به وجود آورد؟
خراب - فسخ - لغو - باطل - خنثی - تعطیل - حذف - منحرف - منسوخ - رد - قطع کردن؛ شکست دادن، کشتن، به زمین زدن، شکافتن، مالیدن، انداختن، بریدن، چیدن، از ...
ملایم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هیدی ( کردی ) مادورا mādurā ( سنسکریت: madhura ) لالیتا lālitā ( سنسکریت: lalita ) ساندره sāndre ( ...
ساندرا: این نام در سنسکریت ساندره sāndra و به این معنی هاست: 1 - کلفت، ستبر، ضخیم، پر، متراکم، فشرده. 2 - نرم، لطیف، شیرین، ملایم، مهربان، فروتن، با ...
جریان هوا، نسیم ملایم Presently a steady little draught of air caressed his cheek. همان دم نسیمی ملایم و یکنواخت گونه هایش را بوسید. Soon cool drau ...
پلان: در روش پژوهش، پلان عبارت است از بیرون کشیدن ریز موضوعات از دل موضوع اصلی تا هم مشخص کننده ی منابع مطالعاتی باشد و هم آغاز و پایان مقاله یا کتاب ...
اربابان/ ارباب ها: ارباب جمع رب و به معنی خداوند یا صاحب است. پس جمع بستن دوباره ی آن درست نیست و به جای آن بهتر است بنویسم: خداوندان یا کیاها. ( از ...
احوال/احوالات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: استیشل astishel ( پهلوی: astishn با پسوند جمع لکی اِل )
آنگاه/ آن گاه: اگر آنگاه پیوسته نوشته شود، به معنی سپس می باشد؛ و هر گاه جدا نوشته شود، به معنی آن زمان است. ( از کتاب غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی )
آنچه/ هر آنچه/ هر چه: آوردن هر پیش از آنچه، حشو قبیح ( افزوده ی نابجا ) است؛ ولی با چه، نه. ننویسیم: هر آنچه توانست، انجام داد. بنویسیم: آنچه توانست، ...
مشارالیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آدیشته ādishte ( سنسکریت: ādishta )
باطل شده. testament, thereby rendering null and void any such testaments previously made by me. از این رو تمام وصایای قبلی خود را باطل می دانم.
مضروب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژِتیک ( ژت: سغدی با پسوند مفعولی پهلوی یک )
هدف قرار دادن: زدن، شلیک کردن، تاختن، تازش - آفند - حمله - بمبارن کردن ( حقیقی و مجازی ) ( فرهنگ بزرگ سخن ) . هدف و قرار دو واژه ی عربی است و همتای ...
خودپسندی، خودبینی، فیس، گردن فرازی، غرور، تکبر.
عرق ( می، باده ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چشند cashand ( سغدی ) تاهو tāhu، مل mol، می mey ( دری ) . عرق ( آبی که از پوست تن بیرون ...
سنسکریت: svid اوستایی: stip
فضای مجازی ترجمه ای شتابزده و نارسا از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. اگر این واژه را به درستی ریشه یابی کنیم، چنین است: الف - cy. پیشوندی است با ای ...
لذیذ: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: خوشمزه، نوشین ( دری ) ویشتیر viŝtir ( پهلوی ) راماد ( اوستایی: rāmādā ) رپنت rapant ( اوستایی ) ویست ...
جذاب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: زاوین ( مانوی: zaven ) رامانیگ ( پارتی: ramanig ) هاکسو ( سنسکریت: bhāks: جذب با ...
طعم: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: رسنه rasne ( سنسکریت: rasana ) آسواد āsvād ( سنسکریت: āsvāda ) ازباب ezbāb ( سغدی: ...
سنسکریت: svad
فضای مجازی ترجمه ای شتابزده و نارسا از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. اگر این واژه را به درستی ریشه یابی کنیم، چنین است: الف - cy. پیشوندی است با این ...
فضای مجازی ترجمه ای شتابزده و نارسا از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. اگر این واژه را به درستی ریشه یابی کنیم، چنین است: الف - cy. پیشوندی است با ای ...
مملکت: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی این است: نافچیا nāfcyā ( سغدی )
درواخ: این واژه نه در فرهنگ واژه های پهلوی دکتر بهرام فره وشی هست و نه در فرهنگ مکنزی. واژه ای است که نخستین بار رودکی به کار برده است؛ و دکتر معین و ...
اجابت: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: پاتیویس pātivis ( اوستایی: پَئیتی ویس paitivis )
ابله ablah: همتای پارسی این واژه ی عربی در پارسی دری اینهاست: فغاک foqāk، غدنگ qdang، هزاک hozāk، شفک ŝafak، خپله xaple، دنگل dangal.
خضوع: به شمار آوردن دانش، توانایی و یا توانایی ها و شخصیت خویش در رفتار و گفتار همسان یا پایین تر از دیگری یا دیگران، یا کم اهمیت نشان دادن خویش با س ...
خشوع: به شمار آوردن دانش و شخصیت خویش در رفتار و گفتار همسان یا پایین تر از دیگری یا دیگران، یا کم اهمیت نشان دادن خویش با سرکوب خودبزرگ بینی برای اح ...
اورمیلا urmilā با همین گویش در سنسکریت به معنی لبریز کننده است؛ و نیز نام دختر پادشاهی به نام جنه که راجه Janakarāja ( پدید آورنده ی پادشاهی ) می باش ...
روان - جاری شدن، سرریز کردن.
تلفظ: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: تَلَفَظَ تَلَفُظً بالکلام: سخن گفت؛ و نیز آمده است: الفظ: گفتار، گفته؛ ولی این واژه را برای خدا به ک ...
دایانا: این نام در سنسکریت: dayana و به معنی همیشه در پرواز، مرغ مهاجر می باشد.
دیانا: این نام در سنسکریت dayanā ( همیشه در پرواز، مرغ مهاجر ) می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 صفحه 430 ستون سوم )
دایان: این نام در سنسکریت: dayana و به معنی همیشه در پرواز، مرغ مهاجر می باشد.
طلیعه: آغاز، نشانه، پیشرو، پیشاهنگ، پیشتاز. مانند: طلیعه بهار ( آغاز بهار ) ، طلیعه پیری ( نشانه پیری ) ، طلیعه سپاه یا لشکر ( پیشاهنگ یا پیشروان سپا ...
وحشی: وحش واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی آن اینهاست: بدرام badrām، توسن tosan، دد dad، یابانی yābāni ، ددمنش ( د ...
وعده و وعید: امروزه این دو واژه را در گفتار و نوشتار به معنی تطمیع و فریفتن با امیدهای خوش به کار می برند؛ در حالی که آن دو معنی متضادی دارد. وعده یع ...
وعده وعید: امروزه این دو واژه را در گفتار و نوشتار به معنی تطمیع و فریفتن با امیدهای خوش به کار می برند؛ در حالی که آن دو معنی متضادی دارد. وعده یعنی ...
شکستن، شکافتن، پاره - خرد شدن the egg split open. تخم شکست. She fell and her head split open او افتاد و سرش دو نیم شد. At that point, Jehovah spl ...
نرخ: این واژه به معنی ارزش یا بهای چیزی است؛ از این رو به کار بردن آن به جای واژه هایی چون: میزان، سرعت، آهنگ، درصد و مانند آنها درست نیست. ننویسیم: ...
نظریات/ نظرات: نظریات جمع نظریه ( دیدگاه ) است. نظرات جمع نظره ( یک نگاه، چشمک ) می باشد. به کار بردن نظرات در معنی جمع نظریه غلط و نوشتن نقطه نظرات ...
ولی: واژه ای فارسی و از ولیکن عربی گرفته نشده؛ بلکه اصل آن، وبیک بوده که در گذر زمان، ولیک و سپس ولی شده است. ( دستور تاریخی زبان فارسی دکتر خانلری ) ...
وقایع: معنی نخست این واژه در عربی, جمع وقیعه به معنی بدگویی پشت سر کسی یا همان غیبت کردن است؛ هرچند به معنی سرگذشت ها، جنگ ها و اتفاقات نیز در معنای ...
وعده و وعید: امروزه این دو واژه را در گفتار و نوشتار به معنی تطمیع و فریفتن با امیدهای خوش به کار می برند؛ در حالی که آن دو معنی متضادی دارد. وعده یع ...
وجوهات: وجوه جمع وجه بوده و نیازی به جمع دوباره ندارد؛ این واژه که تنها در باره ی پول هایی به کار می رود که اسلام بویژه مذهب شیعه پرداخت آنها را واجب ...
این ترکیب، ترجمه ی واژه به واژه ی point de vue فرانسوی یا point of view انگلیسی است. گذشتگان نظرگاه به کار می بردند و امروزه بهتر که دیدگاه بنویسیم. ...
است/ هست. هست یعنی وجود دارد. است، فعل ربط است. گرچه از گذشته تا کنون این دو واژه را به جای یکدیگر به کار برده و می برند، بهتر است در نوشتن فصیح، هر ...
تخته نرد، تخته تاس
striking. But I had a really striking experience once, when a group from Afghanistan came to visit me, and we had a really interesting conversation. ...
رقابت: کوشش برای برابر شدن یا پیشی گرفتن از دیگری در یک یا چند زمینه. ( https://www. cnrtl. fr/definition/rivaliser ) همتای پارسی این واژه ی عربی، ا ...
امکانات ( چیزهای مورد نیاز ) : همتای پارسی این واژه ی عربی این است: متوان matvān ( سنسکریت: متوا با پسوند جمع ان که چون دو الف کنار یکدیگر آمد، یکی ب ...
کافور: این واژه در سنسکریت کرپوره karpura ( به اندازه ی گوشت ماهی سرد ) می باشد که به عربی راه یافته و کافور شده است.
تنقیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: جوموس jumus ( گیلکی: jumux )
داروی تقویتی
واج آرایی: هنری در آرایه های ادبی که در آن سراینده یک واج یا یک واژه را بسیار به کار می برد مانند: دل دلی را می برد دل دل کنان در کوی دل دل دلِ دلبر ...
حبوبات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: 1 - بنشن bonshan 2 - ترشو tarshu ( اوستایی )
تالار، سالن اجتماعات، سالن انتظار. However, he had hardly quitted the audience hall of the Court of Assizes ولی مادلن تازه از تالار دادگاه جنایی آرا ...
اجتماعات ( گرد همایی ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیرافِل birāfel ( بیراف؛ کردی با پسوند جمع ساز لکی اِل )
ملزم شدن، وفای به عهد کردن، ارزش قائل شدن، توجه کردن، به فکر کسی یا چیزی بودن. and the law of chivalry compels me to have regard for my word in pref ...
مراقبت ـ مواظبت کردن. but we must take care for only the fittest shall survive ولی ما باید مراقب باشیم؛ چون تنها شایسته ترین میتواند نجات پیدا کند. ...
طف کسی را گرفتن، جانبداری از کسی کردن Pray do, my dear Miss Lucas, she added in a melancholy tone, for nobody is on my side, nobody takes part with m ...
رفتار کردن برابر با، عمل کردن مطابق با. In assaulting Judah and its capital city, Jerusalem, the Babylonians will act according to their own desires ...
در نزدیک یا کنار کسی یا چیزی ماندن. I dare not stay near him جرات نمی کنم کنار او بمانم. We should just stay near the road, and then s. . . someone ...
تعصب: بینشی بسته همراه با دلبستگی شدید در باره ی یک آیین یا یک فرد یا یک چیز که باعث می شود فرد یا گروه هیچ انتقادی یا ایرادی نسبت به بینش خود را نپذ ...
آستارا: این نام در سنسکریت آستاره āstāra می باشد به معنی سبب گسترش، باعث انتشار ـ توسعه. یعنی سرزمینی که آب و هوایش سبب گسترش جنگل است.
stop. سنسکریت: stubh
شیخ بهایی: تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست
آصف: این واژه در سنسکریت آسو āsev است و فعلی می باشد با این معانی: 1 - معاشرت - رفت و آمد - همنشینی ـ همزیستی کردن. 2ـ - رفتن و پیدا کردن یا یافتن. ...
باور ذاتی، عقیده ی طبیعی. believe naturally miracles are possible, since god اعتقاد طبیعی است که معجزات امکان پذیرند.
سروده ی دیگر پارسی شده ی حافظ: آک ( عیب ) رندان مکن ای زیبَن ( زاهد ) پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود ر ...
هفت سین سفره ی نوروزی باید دارای پنج ویژگی باشد: 1 - نام آن پارسی باشد. 2 - با سین آغاز شود. 3 - خوراکی باشد. 4 - ریشه ی گیاهی داشته باشد. 5 - تک ...
در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، محراب چنین آمده است: بالاخانه، صدر مجلس، بهترین جای خانه، صدرنشین خانه، بالاترین جای در مسجد، جایگاه پیش نماز؛ شاه نشین، ...
متکا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کاسیپو kāsipu ( سنسکریت: کصیپو kaśipu )
پراکندن روی - همه ی ـ سراسرِ. Some silkworms' houses, made of the same materials, are scattered over the desks. چند تکه چیزهایی که با کاغذ ساخته شد ...
فرو ـ تو بردن، هل دادن، داخل کردن. Grishaka grew more ruthless and began to bore the stick into Mitka's stomach. حوصله ی بابابزرگ سر رفت و نوک کند ...
اشتیاق: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی و دری اینهاست: پزمان pazmān ( خراسانی ) یوبه yube ( دری ) کوژبیاک kužbyāk ( سغدی )
موتا: این نام در سنسکریت موته muṭa به معنی کوبنده، در هم شکننده می باشد و فعل آن موت muṭ به معنی شکستن، خرد کردن، در هم کوبیدن است. ( فرهنگ سنسکریت - ...
با جدیت انجام دادن.
جانبداری، طرفداری کردن. in his judgment he does not oppress or take the part of anybody در داوری ها ستم نمی ورزد و جانبداری نمی کند You and I, Emma, ...
ملکوت: جهان غیب. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایپوناویت ipunāvit ( اوستایی: ائیپو aipu عالَم؛ و واژه ی سغدی ناویت: غیب ) . ملکوتی: همتای ای ...
ملکوتی: همتای این واژه در زبان سغدی: زواک zevāk ( سغدی: ذواک żevāk ) ، واتمن vātmen ( سغدی: واتمنه vātmene ) ، واخشیک vāxŝik .
آسوری: این واژه در سنسکریت با همین گویش به معنی اهورایی، آسمانی، ملکوتی و نیز نام یک آموزگار بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 18 ...
آواتار: نماد، مظهر، تجسم، انسان دیسی. در اصل به معنی تجسم خدای ویشنو یا دیگر خدایان مذهب هندوست. امروزه به معنی دگرگونی یا دگردیسی فیزیکی یا معنوی ک ...
ریختن، زیختن در. What is the effect of God’s spirit being poured out upon his people تأثیر ریخته شدن روح خدا بر قومش چیست؟ And the atime will come t ...
Why come running home to me چرا با دو آمدی خانه پیش من؟ I knew you would come running to me می دانستم سریع می آیی دنبالم.
شتابان رفتن. they were hastening toward the northern borders to guard against any attack from Moria شتابان به مرزهای شمالی می رفتند تا از آن در براب ...
اختلاط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این هاست: کالش kālesh ( دری: kālidan ) هانیو hānyu ( اوستایی: hānmyu )
I am convinced that in some box he has a razor hidden, tied round with silk یقین دارم که او در یکی از کشوهایش تیغی دارد که در میان ابریشم پیچیده شده ...
تقطیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژوهش، ژوهیدن ( دری )
الکل تقطیر شده The tax applied to all distilled spirits این مالیات بر تمام مراحل تقطیر و ساخت ویسکی اعمال گردید
Naomi is too old to bring forth children. نَعُومی به دلیل سالخوردگی نمی توانست فرزندی بیاورد. water it with your tears and it will bring forth frui ...
مثنوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی لکی است: لفانی lefāni. پس می توان این سروده ی مولوی را: مدتی این مثنوی تاخیر شد***** مهلتی بایست تا خ ...
حد: این واژه در اوستایی هیته hita و هیتو hitu بوده است. همتایان این واژه در دیگر زبان های باستانی: تَناک ( سغدی ) اَنته anta ( سنسکریت ) سَهمان sa ...
اضمحلال: همتای دیگر این واژه ی عربی، این است: نیستاوِه ( سغدی: nestāve )
اطلاع ثانوی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آویستابیدیگ āvistābidig ( آویست از اوستایی آویستی با میانوند الف و واژه ی پارتی بیدیگ ) اطلاع: ...
اطلاعات: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی آویستِل āvistel ( اوستایی با پسوند جمع لکی اِل ) . اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زب ...
اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: آویست āvist ( اوستایی: آویستی āvisti ) . نیشتا nishtā ( سغدی: nishtāy ) . اطلاعات ...
توقیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیا dyā ( اوستایی ) رایود rāyud ( اوستایی: raod )
محدودیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هیتاتی hitāti ( اوستایی هیته hita: حد به اضافه پسوند مصدر ساز اوستایی تی )
مورد علاقه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دشیست doshist ( مانوی ) نیواکین nivākin ( پهلوی: نِوه کِن nevaken )
همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، این است: کامَند kāmand ( سغدی: کامنده kāmande )
خیس عرق his shirt was wet with sweat from the exertion of doing so many unaccustomed things at once پیراهنش در اثر فشاری که انجام دادن آن همه کارهای ...
تا سرشب، تا شامگاه even if he had to wait there till evening اگر نیاز باشد تا فرا رسیدن شب هم منتظر خواهم شد. She wore it till evening تا شب روی پیش ...
the doctor said to Lebedeff: If all such people were put under restraint, there would be no one left for keepers و دکتر به لبدف گفت: اگر بنا باشد برا ...
write them down as goals, make a plan for their accomplishment آنها را به عنوان هدف های خود بنویسید.
قریب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پَنته pante ( سغدی ) نزدیک ( مانوی و پهلوی )
Some persons crowded solidly around Pavel; but he cut through to the front جوانها ایستاده و به شکل دایره ی متراکمی دور پاول حلقه زدند؛ ولی او موفق شد ...
تدبر: یعنی رفتن به پشت صحنه؛ و به معنی پشت سر و عاقبت نیست؛ زیرا عاقبت یا پیامد برای کاری گفته می شود؛ و هنگامی که در قرآن گفته شده چرا در قرآن تدبر ...
سرزمین آریایی: در فرهنگ سنسکریت - فرانسه ( نوشته ژرارد اوئه ) جمله ای در باره ی سرزمین آریایی آمده که چنین است: āsamudrāt - tu - vay - purvād - āsamu ...
مجلس ترحیم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: پرسیپو porsipu ( لری: porsepu ) میکوی سیمتیا mikuye - simtyā ( کردی meku مجلس؛ سیمتیا: ترحیم؛ س ...
ترحیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: سیمتیا simtyā.
تشییع جنازه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: هنتاچ مردال hantāc merdāl ( اوستایی: hantac و مردال از لکی: merdāli )
تشییع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هانتاچ hāntāc ( اوستایی: hantac ) .
قهقرا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی خراسانی است: سَرپس sarpas.
سیر نزولی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: روند کاهشی.
سیر صعودی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: روند دامیدی ( دری ) روند افزایشی
خیرات برای مرده: این کار هم می تواند از هند باستان به شیعه راه یافته باشد که در سنسکریت به آن صراددهه śrāddha یا خیرات مقدس گویند. آیینی با سختگیری ف ...
متوالی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَنَسپین anaspin ( مانوی: anaspen ) مِشاگ meshāg ( مانوی: meshag ) گیشت gisht ( مانوی ) دَرچَل darca ...
جعبه - کیف ابزار His mother's work basket stood in a little cupboard کیف خیاطی مادرش در قفسه ای قرار داشت؛ then out came the four little work baskets ...
تصمیم: آماده شدن برای انجام دادن کاری یا گفتن چیزی چه ناگهانی و چه با بررسی پیامدها و هزینه ها چه پس از مشورت با دیگران. همتای پارسی این واژه ی عربی ...
حسرت به دل: حسرت واژه ای عربی و دل پارسی است و همتای پارسی این ترکیب، این واژه ی لری است: تمارزو tamārzu.
Land - based Japanese aircraft again attacked. مرکز رسانه ای غزه، برج الشروق، دوباره هدف حمله قرار گرفت.
so I thought perhaps he would ask you, if he met with you گمان کردم اگر تو را ببیند، از تو درخواست می کند. The book also met with criticism همچنین ا ...
مصمم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سُغدی است: چَزدیک cazdik
She's gone to New York او به نیویورک رفته i had gone to a brothel, i had my first drink من به یک کلوب شبانه رفتم و نخستین لیوان مشروبم را خوردم
put down your weapons اسلحه ها تان را زمین بگذارید Rey, put down the goddamn gun ری! تفنگ لعنتی را بگیر پایین You put down your guns, I open the safe ...
شمع: این واژه در عربی الشَمَع ashshama با تشدید شین است و جمع آن شموع است و به موم گفته می شود. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) . قندیل نیز که در سغدی ...
Lay down your weapon. اسلحه ات را زمین بینداز. She lay down beside him in a rather careless way زن بی احتیاط کنار او دراز کشید
ساس در زبان لکی ویم vyem گفته می شود
دوده ( پسماند دود روی چیزی ) : در زبان لکی لیت گفته می شود.
تولد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این دو واژه ی سغدی است: آزیا، آژیا.
The first task was drawing steadily nearer مرحله ی اول مسآبقه نزدیک و نزدیک تر می شد Besides, let me own something to you. I am anxious to see that y ...
متخصص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کارنواک kArnovAk ( سغدی: karnuvAk )
متواری: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گریزان ( دری ) سرگریز sargoriz ( خراسانی ) راکردو rākerdu ( کردی )
سلسله جنبان: سلسله واژه ای عربی و جنبان پارسی است و همتای پارسی، این واژه ی کردی است: هاندِر.
سلسله مراتب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی پشتو می باشد. هیاتَر.
سلسله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی پهلوی است: پَتیسار.
جلسه: نشست گروهی با اندیشه های همسو یا ناهمسو و یا با دانش و تخصص هم سطح یا متفاوت که به دعوت کسی یا حزبی یا دولتی یا به صورت زمانبندی شده بر پایه قا ...
موفقیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کامیابی kāmyābi ( دری ) بیرامندی birāmandi ( سغدی ) ویجیتا vijitā ( سنسکریت: vijita ) رفیزر rafiz ...
موفق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کامروا kāmravā، کامیاب ( دری ) واناگ ( مانوی )
نحو ( شیوه، قلق، روش ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ادوین advin ( پهلوی: adven ) نحو ( در دستور زبان ) بخشی از دستور زبان سنتی که بر پای ...
رابطه ی گرم - صمیمی.
دیدار - ملاقات کردن، مواجه شدن Tell Moody I won't meet with him alone. به او بگو دیگر با او تنهایی مواجه نمیشوم. will arrange a meeting with him ب ...
go towards the shore به سوی ساحل می روم then going towards Dorothea, said آنگاه به سوی دورتا رفت و گفت
We're going to lie in wait for Hamegg. سپس پنهان می شویم و منتظرش می مانیم. And there are many that lie in wait to adestroy thee from off the face ...
ریاست - مدیریت - اداره - مراقبت - سرپرستی کردن، مسئول بودن Clinton presided over the longest period of peacetime economic expansion in American histo ...
مبادرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اَکتیا aktyā ( سغدی )
دسته، دستگیره I cannot go, he said, with his fingers on the door handle. مارکی دسته در را گرفت و گفت: متأسفانه نمیتوانم بیایم.
چنگک، قلاب. silver - handled hook - from state penitentiary. چنگک نقره ای دریافت شده از زندان ایالتی.
رئیس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: واداگ ( مانوی ) . یِتالیت yetAlit ( پارسی باستان ) راجن rAjan ( سنسکریت )
سلطان: از ریشه ی سلط ( پادشاه کردن یا شدن ) ، سلطه ( چیرگی ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَخشید axshid ( سغدی ) اخشاون axshāvan ( سغدی ...
مداوم: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: مهکری mehkari ( سغدی: مثکری meşkari ) پیاپی، پیوسته، پی در پی، پشت سر هم ( دری ) .
میلاد واژه ای عربی و از ریشه ی ولد ساخته شده مانند میعاد که از وعد و میقات که از وقت ساخته شده است؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: ...
راه بستن، کمین کردن. You're Hobbiton bred and ought to have more sense, coming a waylaying Mr. Frodo and all. تو بزرگ شده ی هابیتون هستی و باید خرد ...
سرسپردگی، فداکاری، اخلاص، صمیمیت. the tender devotedness and docile adoration of the ideal wife must be renounced, and life must be taken up on a lo ...
صلبیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی لکی است: اسدیمی esdimi
سام: در سنسکریت: sām ( آشتی دادن، آرام کردن ) اوستایی: sam ( آرام بودن ) ، sāma؛ پهلوی: sām. با همان معنی سنسکریت. سام پسر نریمان و پدر زال و پدر بزر ...
متمرکز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آبراته ābrāte ( سغدی ) .
مومن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دِنیک denik ( سغدی: ذنیک żenik )
ابد: سنسکریت: اپده apada ( بی پا، بی جایی، بی زمانی ) ؛ اوستایی: ابدوتمه abdutema ( ژرفای بی پایان ) ؛ پهلوی: ابدم abdom؛ پارتی: ابدود abdaved؛ مانوی ...
نظامی، هفت پیکر: ای نظامی پناهپرور تو به در کس مرانش از در تو
ثابت: یکی از همتایان این واژه ی عربی، واژه ی خراسانی آراز است.
استقلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سَرازا ( کردی: سرازایی sarāzāi ) چاندی cāndi ( بلوچی ) رژکریاک režkaryāk ( سغدی )
الحاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابینت abint ( سغدی ) دوسان dusān ( دری )
پایبند - پیرو - مطیع - وفادار بودن You adhere to that resolution هنوز بر سر تصمیم خودت هستی؟ Adherence to this truth—“walking” in it—is vital for sal ...
دنبال چیزی بودن، در جستجوی چیزی بودن، نگران بودن Seek for the Sword that was broken شمشیری را بجو که شکسته باشد. They're seeking for something more ...
غرب: این واژه در سنسکریت: گره grah ( گرفتن ) ، در اوستایی: گرب grab؛ در سغدی: غرب qarb؛ در مانوی: gript؛ در پهلوی: griftan ( گرفتن ) ؛ واژه ی سغدی غر ...
غبار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پانسو pānsu ( سنسکریت )
بزاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ریراک rirāk ( سغدی )
هماهنگی - همتایی - همسانی - همخوانی - تطابق - مطابقت داشتن با، مناسب بودن برای. It would be a very good match for you; wouldn't it? ' said my mother ...
رفتار کردن مانندِ I didn't think, out of all of them, he would behave like that. گمان نمی کردم از میانِ آنها آن یکی چنین رفتاری داشته باشد. It's a ...
شرکت کردن، شریک - سهیم شدن. We shall take part in it as handfuls of dust and splinters of bone. ه صورت مشتی خاک و تراش های استخوان در آن شرکت خواهی ...
خدمت: انجام دادن برخی وظایف یا تعهدات فیزیکی یا اخلاقی به دلخواه برای رسیدن به یک آرزو یا یک هدف یا برآورده کردن نیازهای مادی و معنوی خویش یا از سر د ...
ایفا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کِتیا ( سغدی )
ایفا: ( عربی ) ( اسم مصدر ) انجام دادن، بجا آوردن. ایفای نقش: 1 - بازی کردن در جایگاهی که برای یک بازیگر تعیین شده است. 2 - انجام دادن وظیفه ای که ب ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی پهلوی است: دُسیتار dositār
نشستن روی are you courageous enough to sit down upon the very seat شما بسیار جرات کردید که روی این صندلی نشستید. Jesus said: “In the re - creation, ...
بی درنگ After dinner, we immediately adjourned to the school room: پس از ناهار، بی درنگ از آن جا بیرون آمدیم و به کلاس درس رفتیم.
فی نفسه: in one's own person
به خودی خود، فی النفسه.
در نزدیکی Both are waterfront communities that host both industries and residents in close proximity of one another. هر دو محله های بار انداز هستند ...
فریب: سنسکریت: پرچنه prarocana؛ اوستایی: فره ایی دیوه fraidiva ( کار دیو انجام دادن ) ، hvre ( گمراه شدن ) ؛ سغدی: فروه farve؛ پهلوی: فرپ frep و فرب ...
فریبا: این نام از فریب ساخته نشده است: فریب در اوستایی فره ایی دیوه fraidiva ( کار دیو انجام دادن ) ، در پهلوی فرب freb و فرپ frep و در سغدی فَروِه f ...
بس! ( = بسه، کافیه، کافی است ) شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )
بسه! شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )
باشه: شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )
شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )
مالیات: پولی که دولت برای پوشش هزینه های خود از اشخاص حقیقی و حقوقی دریافت می کند؛ به عبارت دیگر آن بخش از دارایی است که به دولت داده می شود تا او بت ...
برهوت: نام بیابان ربع الخالی در جنوب عربستان که گویند قبر هود ( پیامبر ) آن جاست و بر هود یا بیابان هود بوده که برهوت شده است. همتای پارسی این واژه ...
انداختن روی، پرتاب کردن. What type of burden did David need to throw upon Jehovah داود می بایست بار چه نگرانی هایی را به دوش یَهُوَه می گذاشت؟ A bel ...
حجله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرسینگ parsing [سغدی: parşing]
اریکه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَروانگاس parvāngās ( پهلوی ) .
شرجی: در تابستان به ویژه در شهریور، بادهای گرمی از بیابان های عربستان به سوی جنوب و بخشی از غرب ایران می وزد و سر راه خود بخار آب خلیج فارس را نیز به ...
نشت آب در لکی و لری: زِغ zeq. نشت مواد نفتی: رِت ret
زانو زنندگی. On certain days each of these beings in turn had to remain for twelvesuccessive hours in a kneeling posture برخی روزها هر یک از این بی ...
تانیا: این نام در سنسکریت: تنیا tanayā و به معنی پرورش دهنده ی خانواده است.
کودن kodan: این واژه در عربی کَودَن kawdan و به معنی قاطر و فیل است و جمع آن کَوادِن است. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) ولی کود kud در سنسکریت فعل ...
صورتی: همتای پارسی این واژه ی عربی که پسوند پارسی ( ی ) به آن افزوده شده، این است: سوریکال surikāl ( کردی )
کومله: سنسکریت: komala ( 1 - مهربان، دل نازک، خوشدل، باگذشت، نیکخو، ساویز، نرمخو؛ دوست داشتنی، تودل برو، شادکننده، گیرا، خونگرم. 2 - زیبا، قشنگ، خوشگ ...
رو در رو ( قید حالت ) مقابل هم، چشم در چشم.
ادبیات: مجموعه آثار هنری در دسته بندی های گفتاری، نوشتاری و نمایشی به صورت شعر، داستان ( سرگذشتی که بر پایه ی تخیل است ) ، رمان ( داستانی که بر پایه ...
شفاهی: همتای پارسی این واژه ی عربی که پسوند پارسی ( ی ) به آن افزوده شده، این است: واچیک ( پهلوی ) .
ارغوان: این واژه در اکدی: ارگمنو argamanu؛ و در آرامی: ارگوانا argavānā بوده که در سغدی ارغوان و در پهلوی ارگوان و ارغوان آمده است؛ ولی از آن جایی که ...
آرشاک ārshāk: آرشا در سنسکریت به یکی از خوانندگان و سرایندگان ودا گفته می شد که پسوند فاعلی پهلوی آ ک به آن افزوده شده و به معنی خواننده یا سراینده ( ...
ارشن arshan: این نام در اوستایی با همین گویش به این معانی می باشد: 1ـ نر، مذکر، مرد. 2ـ دلیر، شجاع، دلاور، یل. 3ـ نام برادر کیکاووس که به صورت کیارش ...
آرسن ārsan: این واژه در پهلوی: آرسنه ārsana و آرسین ārsin و به معنی انجمن، مجلس، مجمع می باشد.
ali در سنسکریت دارای دو معنی است: 1ـ زنبور عسل. 2ـ دشمن. ( Williams Monier Monier. A Sanskrit - Englishe Distionary. Oxford 1964 ) .