پیشنهاد‌های فانکو آدینات (٢٧٥)

بازدید
٥٦٧
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

اشد مجازات: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: میسروته misrute ( سغدی:میثرغوته mişrqute )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

طمانینه: آرامش در اندیشه، کردار یا گفتار بی کوچک ترین نگرانی، آشفتگی یا پریشانی یا تحریک که باعث می شود دستاورد اندیشه، کردار و یا گفتار درست و سنجید ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Certain Bible translations render it as “pulse, ” which is defined as “the edible seeds of various leguminous crops ( as peas, beans, or lentils ) . ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نرسی: narsi. این نام در سنسکریت: narasimha ( شیر مرد ) ؛ در اوستایی نئیریوسنگه nairyusangh و به این معنی هاست: نیروی ستاینده ـ آموزش دهنده و یا الهام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

قهرمان: این واژه در پهلوی کوهرومان kuhrumān بوده به معنی دلیر اندیشمند، دلاور با هوش، کسی که با نترسی و هوشمندی کاری انجام می دهد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شهوت رانی، هوسبازی. Thought is the toil of the intelligence, revery its voluptuousness. اندیشیدن کار خرد است و تخیل، شهوت آن است، for her that itc ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

نذر: وعده یا تعهدی مادی، معنوی یا کاری که به صورت موردی یا همیشگی برای جلب نظر خدا یا یک پیشوای دینی در برابر دریافت لطف یا برآورده کردن درخواستی برا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نذورات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خادگان xādagān ( پشتو ) ، نتان netān ( پشتو )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

نذر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فوتو futu ( کردی ) خاده xāda ( پشتو ) نتا netā ( پشتو: neta )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شراکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: همباگی hambāgi ( پهلوی: hambāgih )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشارکت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَتیجَم patijam ( اوستایی: پَئیتی جَم )

پیشنهاد
١

قیاس مع الفارق: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: پاریای بی گرانس pāryāye - bi - gerāns پاریا ( اوستایی: pāraya ) قیاس gerāns ( سغدی: grānŝ ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سهم: بخشی از یک کل یا مجموعه که برای یک نفر تعیین شده است و یا مال اوست. ( https://www. cnrtl. fr/definition/portion ) همتای پارسی این واژه ی عربی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قهوه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کالپان kālpān ( سنسکریت: kālapāniya )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سروش: این نام در سنسکریت: صروش śrush ( فرمانبرداری ) ؛ اوستایی: سرئُشه sraosha؛ در سغدی، مانوی و پهلوی: srosh با همان معنی سنسکریت و نیز نام ایزد فرم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سپهر: این نام در پارسی باستان: سپیثره spişra؛ اوستایی: سپرِزی sperezi؛ سنسکریت: sphar ( گسترده و کمانی ) پارتی و مانوی: �spir؛ پهلوی: spihr با همان م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

سالار: این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār ( فرمانده، سرور، سردار ) بوده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مزاحم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی مانوی است: اواماک avāmāk

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خدمه: این واژه عربی است و ارتباطی با واژه ی هدمه hadema در اوستایی به معنی خانه، سرا، کاشانه، منزل، مسکن، بنا، بیت، عمارت ندارد؛ زیرا هدمه از ریشه هَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خدم و حشم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آپگان āpagān ( خراسانی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رامبد: این واژه به صورت یکجا در واژه های اوستایی، پهلوی، پارتی، مانوی و سغدی نیامده است؛ ولی در فرهنگ واژه های پهلوی ( دکتر بهرام فره وشی ) معانی رام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حَشَم: این واژه در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: حَشَمَ او را آزار داد و به خشم آورد. حشم الطعام: به غذا رسید، غذا یافت. حشم الشیء: آن چیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بین المللی: بین و ملل دو واژه ی عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی این ترکیبب، اینهاست: لگیگ logig ( پارتی ) زامچانی zāmcā ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

بخور boxur همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: کهتاب kahtāb.

پیشنهاد
٠

نفیا و اثباتا: ( صفت نسبی ) یعنی به صورت منفی و یا مثبت ( فرهنگ بزرگ سخن ) . همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این دو واژه ی کردی است: تاراوی و میلاگی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

ساسان: ساس در اوستایی به این معنی هاست: 1ـ آوازه، شهرت. 2ـ دوستی، محبت، علاقه. 3ـ فرمانروایی، ریاست، حکومت، حاکمیت. و از ساس، ساسته sāsta ساخته شده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رخشان: این واژه در اوستایی رئُخشنه raoxshna و در سغدی رخشن roxŝn به معنی درخشان بوده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

رستان: این نام همان رستار در پهلوی است که ن جایگزین ر شده است به معنی آزاد، رها شده؛ و نامی است که در شاهنامه نیامده است. همچنین می تواند به معنی جای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رستار rastār: این واژه در پهلوی همین گونه است و مخفف رستگار نیست؛ زیرا این واژه ها نیز در پهلوی از آن ساخته شده است: رستار کرتن rastār - kartan رها ـ ...

پیشنهاد
٠

آیین خاکسپاری آریایی هنگام خاکسپاری خوانده شود ای گرامی از دست رفته! روانت شاد و یادت گرامی باد! اکنون که تو را به مادرمان زمین می�سپاریم، زمینی که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

انتحاری: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرستونی morestuni ( پشتو )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انتحار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: مرستون morestun ( پشتو )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دیانوش: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - day ( آفریننده ) . 2 - انوش anush ( جاویدان، نامیرا ) که در پهلوی anosh خوانده می شده است. روی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کیانوش: این نام در پهلوی از دو بخش ساخته شده است: 1 - kay ( پادشاه، شاه ) . 2 - انوش anush ( جاویدان، نامیرا ) که در پهلوی anosh خوانده می شده است. ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ادانوش: درست این واژه دانوش است که در اوستایی دانو ( دانا ) و اوش ( هوش ) به معنی دانای با هوش بوده است ولی ادانوش در شعر عنصری از دانوش بوده که گاهی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دانوش: این نام در اوستایی دانو ( دانا ) و اوش ush ( هوش ) روی هم به معنی دانای با هوش بوده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

علم نجوم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ویدستار videstār. ( وید در اوستایی یعنی علم و ستار stār در پهلوی یعنی ستاره )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مسافر: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رهنورد ( دری ) گشتار ( دری ) وَشتار ( پهلوی ) راویار ( کردی ) راهتاک ( سغدی: راثتاک )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سیر و سلوک: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اشائیت ashāit ( اوستایی: اشائیتی aŝshiti )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

سیر ( seyr ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: روند ( دری ) ویهار vihār ( سنسکریت: vihāra ) پهیر pahir ( مانوی: pahirez )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گره نزولی: گره واژه ای پارسی و نزول عربی است؛ همتای پارسی این واژه ی کردی است: گره بارینی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

توماج: این نام در سنسکریت تومینجه tuminja ( نیرومند زاده شده، توانمند ذاتی، توانای خدادادی ) بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تهمینه: این نام در مانوی: تهمن tahmen ( نیرو بخش ) بوده و پسوند ناریک ( مونث ) ه گرفته و تهمینه شده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تهمورس: این نام در اوستایی تخمارت taxmārat ( با دلاوری به پیش تازنده ) و در پهلوی: تهمورپ tahmurap و تهموریت tahmurit ( دلاور درستکار ) بوده است؛ پس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طهمورث: این نام در اوستایی تخمارت taxmārat ( با دلاوری به پش تازنده ) و در پهلوی: تهمورپ tahmurap و تهموریت tahmurit ( دلاور درستکار ) بوده است؛ پس ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طهماسب: این نام در اوستایی توماسپه tumāspa ( دارای بهترین اسب ) و در پهلوی: تهماسپ tahmāsp ( دارای اسب نیرومند ) بوده است. پس نوشتن آن به صورت طهماسب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صدا دهندگی، ایجاد صدا. When she finished, she ran her tongue over her teeth and then made a series of short smacking sounds with her tongue against ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

در زبان لری یعنی به پای کسی یا چیزی گذاشتن. مثلا می گویند همه چیزم را در نتارت می گذارم. یعنی همه چیزم را به پای تو می ریزم یا فدا می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در پی - به دنبال - درصدد چیزی بودن. In short, a gambler seeks to get something for nothing. خلاصه این که او در پی آن است که چیزی را به دست آورد، بی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

دور کردن، برداشتن. And that nobody can ever take away. و این که هیچ کس نمی تواند دورمان کند. I told her the wall would take away her suffering if. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست دراز کردن. the lady reached forth her arm, and demanded his harpoon خانم دست دراز کرد و از او خواست زوبینش را بدهد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ندرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بادیستن bādistan ( پارتی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هزل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی دری است: گَنگَل. هزلیات: گنگلان.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شهوت انگیز: شهوت واژه ای عربی و انگیز پارسی است و همتای پارسی این ترکیب، اینهاست: آژ انگیز āžangiz آژ ویهان āžvihān ( اوستایی - پهلوی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

شهوت: کشش طبیعی بسیار شدید که با چیره شدن بر خرد، انسان را به سوی دستیابی به چیزهای لذت بخش مادی یا معنوی می کشاند. ( https://www. cnrtl. fr/defini ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فاسد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ونیود vanyud ( مانوی ) ناشته nāshte ( سغدی ) آیبده āyabde ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فاسد الاخلاق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی اینهاست: وَنیود vanyud ( مانوی ) ناشته nāshte ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قتل غیر عمد: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: اُژان وینا کامم ožān - vinā - kāmam ( سغدی: اژان: قتل؛ وینا کامم؛ سنسکریت: غیر عمد )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قتل شبه عمد: همتای پارسی این سه واژه ی عربی، این است: اُژان مان کامم mānkāmam ( سغدی: اژان - مانوی: مان - سنسکریت: کامم )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قتل عمد: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اُژان کامم ožān - kāmam ( سغدی ـ سنسکریت )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب و شتم: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی این است: واهِل ( پشتو: vahel )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قتل عام: همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، اینهاست: ژتاری žatāri ( پهلوی: žatārih ) . کوم کوژیان kumkužyan ( کردی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حاصلخیز: حاصل واژه ای عربی و خیز پارسی است؛ جایگزین این ترکیب، اینهاست: بارور bārvar ( دری ) خوشبار xoshbār ( خراسانی ) کرشیا karshyā ( اوستایی: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حاصل جمع: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: دانمازیت dānmāzit؛ دانم dānm در پهلوی به معنی حاصل و آزیت در سغدی آذیت بوده به معنی جمع است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حاصل ضرب: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: آیام ( سغدی ) : حاصل؛ لُس los ( دری ) : ضرب.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منابع طبیعی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پدید آوری، ایجاد، تولید، خلق، آفرینش. Can a man father a son without begetting him آیا یک مرد می تواند پدر پسری باشد بی آن که او را به وجود آورد؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خراب - فسخ - لغو - باطل - خنثی - تعطیل - حذف - منحرف - منسوخ - رد - قطع کردن؛ شکست دادن، کشتن، به زمین زدن، شکافتن، مالیدن، انداختن، بریدن، چیدن، از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ملایم: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: هیدی ( کردی ) مادورا mādurā ( سنسکریت: madhura ) لالیتا lālitā ( سنسکریت: lalita ) ساندره sāndre ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساندرا: این نام در سنسکریت ساندره sāndra و به این معنی هاست: 1 - کلفت، ستبر، ضخیم، پر، متراکم، فشرده. 2 - نرم، لطیف، شیرین، ملایم، مهربان، فروتن، با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جریان هوا، نسیم ملایم Presently a steady little draught of air caressed his cheek. همان دم نسیمی ملایم و یکنواخت گونه هایش را بوسید. Soon cool drau ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پلان: در روش پژوهش، پلان عبارت است از بیرون کشیدن ریز موضوعات از دل موضوع اصلی تا هم مشخص کننده ی منابع مطالعاتی باشد و هم آغاز و پایان مقاله یا کتاب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اربابان/ ارباب ها: ارباب جمع رب و به معنی خداوند یا صاحب است. پس جمع بستن دوباره ی آن درست نیست و به جای آن بهتر است بنویسم: خداوندان یا کیاها. ( از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

احوال/احوالات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: استیشل astishel ( پهلوی: astishn با پسوند جمع لکی اِل )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آنگاه/ آن گاه: اگر آنگاه پیوسته نوشته شود، به معنی سپس می باشد؛ و هر گاه جدا نوشته شود، به معنی آن زمان است. ( از کتاب غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آنچه/ هر آنچه/ هر چه: آوردن هر پیش از آنچه، حشو قبیح ( افزوده ی نابجا ) است؛ ولی با چه، نه. ننویسیم: هر آنچه توانست، انجام داد. بنویسیم: آنچه توانست، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مشارالیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آدیشته ādishte ( سنسکریت: ādishta )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باطل شده. testament, thereby rendering null and void any such testaments previously made by me. از این رو تمام وصایای قبلی خود را باطل می دانم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مضروب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژِتیک ( ژت: سغدی با پسوند مفعولی پهلوی یک )

پیشنهاد
٠

هدف قرار دادن: زدن، شلیک کردن، تاختن، تازش - آفند - حمله - بمبارن کردن ( حقیقی و مجازی ) ( فرهنگ بزرگ سخن ) . هدف و قرار دو واژه ی عربی است و همتای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خودپسندی، خودبینی، فیس، گردن فرازی، غرور، تکبر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

عرق ( می، باده ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چشند cashand ( سغدی ) تاهو tāhu، مل mol، می mey ( دری ) . عرق ( آبی که از پوست تن بیرون ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنسکریت: svid اوستایی: stip

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

فضای مجازی ترجمه ای شتابزده و نارسا از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. اگر این واژه را به درستی ریشه یابی کنیم، چنین است: الف - cy. پیشوندی است با ای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

لذیذ: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: خوشمزه، نوشین ( دری ) ویشتیر viŝtir ( پهلوی ) راماد ( اوستایی: rāmādā ) رپنت rapant ( اوستایی ) ویست ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

جذاب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: زاوین ( مانوی: zaven ) رامانیگ ( پارتی: ramanig ) هاکسو ( سنسکریت: bhāks: جذب با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طعم: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: رسنه rasne ( سنسکریت: rasana ) آسواد āsvād ( سنسکریت: āsvāda ) ازباب ezbāb ( سغدی: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سنسکریت: svad

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

فضای مجازی ترجمه ای شتابزده و نارسا از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. اگر این واژه را به درستی ریشه یابی کنیم، چنین است: الف - cy. پیشوندی است با این ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

فضای مجازی ترجمه ای شتابزده و نارسا از واژه ی انگلیسی Cyberspace است. اگر این واژه را به درستی ریشه یابی کنیم، چنین است: الف - cy. پیشوندی است با ای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مملکت: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی این است: نافچیا nāfcyā ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

درواخ: این واژه نه در فرهنگ واژه های پهلوی دکتر بهرام فره وشی هست و نه در فرهنگ مکنزی. واژه ای است که نخستین بار رودکی به کار برده است؛ و دکتر معین و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اجابت: همتای پارسی این واژه ی عربی این است: پاتیویس pātivis ( اوستایی: پَئیتی ویس paitivis )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ابله ablah: همتای پارسی این واژه ی عربی در پارسی دری اینهاست: فغاک foqāk، غدنگ qdang، هزاک hozāk، شفک ŝafak، خپله xaple، دنگل dangal.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خضوع: به شمار آوردن دانش، توانایی و یا توانایی ها و شخصیت خویش در رفتار و گفتار همسان یا پایین تر از دیگری یا دیگران، یا کم اهمیت نشان دادن خویش با س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خشوع: به شمار آوردن دانش و شخصیت خویش در رفتار و گفتار همسان یا پایین تر از دیگری یا دیگران، یا کم اهمیت نشان دادن خویش با سرکوب خودبزرگ بینی برای اح ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اورمیلا urmilā با همین گویش در سنسکریت به معنی لبریز کننده است؛ و نیز نام دختر پادشاهی به نام جنه که راجه Janakarāja ( پدید آورنده ی پادشاهی ) می باش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

روان - جاری شدن، سرریز کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تلفظ: در فرهنگ عربی - فارسی لاروس چنین آمده است: تَلَفَظَ تَلَفُظً بالکلام: سخن گفت؛ و نیز آمده است: الفظ: گفتار، گفته؛ ولی این واژه را برای خدا به ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دایانا: این نام در سنسکریت: dayana و به معنی همیشه در پرواز، مرغ مهاجر می باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیانا: این نام در سنسکریت dayanā ( همیشه در پرواز، مرغ مهاجر ) می باشد. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 1964 صفحه 430 ستون سوم )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دایان: این نام در سنسکریت: dayana و به معنی همیشه در پرواز، مرغ مهاجر می باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طلیعه: آغاز، نشانه، پیشرو، پیشاهنگ، پیشتاز. مانند: طلیعه بهار ( آغاز بهار ) ، طلیعه پیری ( نشانه پیری ) ، طلیعه سپاه یا لشکر ( پیشاهنگ یا پیشروان سپا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

وحشی: وحش واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است. همتای پارسی آن اینهاست: بدرام badrām، توسن tosan، دد dad، یابانی yābāni ، ددمنش ( د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وعده و وعید: امروزه این دو واژه را در گفتار و نوشتار به معنی تطمیع و فریفتن با امیدهای خوش به کار می برند؛ در حالی که آن دو معنی متضادی دارد. وعده یع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وعده وعید: امروزه این دو واژه را در گفتار و نوشتار به معنی تطمیع و فریفتن با امیدهای خوش به کار می برند؛ در حالی که آن دو معنی متضادی دارد. وعده یعنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شکستن، شکافتن، پاره - خرد شدن the egg split open. تخم شکست. She fell and her head split open او افتاد و سرش دو نیم شد. At that point, Jehovah spl ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

نرخ: این واژه به معنی ارزش یا بهای چیزی است؛ از این رو به کار بردن آن به جای واژه هایی چون: میزان، سرعت، آهنگ، درصد و مانند آنها درست نیست. ننویسیم: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نظریات/ نظرات: نظریات جمع نظریه ( دیدگاه ) است. نظرات جمع نظره ( یک نگاه، چشمک ) می باشد. به کار بردن نظرات در معنی جمع نظریه غلط و نوشتن نقطه نظرات ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

ولی: واژه ای فارسی و از ولیکن عربی گرفته نشده؛ بلکه اصل آن، وبیک بوده که در گذر زمان، ولیک و سپس ولی شده است. ( دستور تاریخی زبان فارسی دکتر خانلری ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وقایع: معنی نخست این واژه در عربی, جمع وقیعه به معنی بدگویی پشت سر کسی یا همان غیبت کردن است؛ هرچند به معنی سرگذشت ها، جنگ ها و اتفاقات نیز در معنای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وعده و وعید: امروزه این دو واژه را در گفتار و نوشتار به معنی تطمیع و فریفتن با امیدهای خوش به کار می برند؛ در حالی که آن دو معنی متضادی دارد. وعده یع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وجوهات: وجوه جمع وجه بوده و نیازی به جمع دوباره ندارد؛ این واژه که تنها در باره ی پول هایی به کار می رود که اسلام بویژه مذهب شیعه پرداخت آنها را واجب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

این ترکیب، ترجمه ی واژه به واژه ی point de vue فرانسوی یا point of view انگلیسی است. گذشتگان نظرگاه به کار می بردند و امروزه بهتر که دیدگاه بنویسیم. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

است/ هست. هست یعنی وجود دارد. است، فعل ربط است. گرچه از گذشته تا کنون این دو واژه را به جای یکدیگر به کار برده و می برند، بهتر است در نوشتن فصیح، هر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تخته نرد، تخته تاس

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

striking. But I had a really striking experience once, when a group from Afghanistan came to visit me, and we had a really interesting conversation. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

رقابت: کوشش برای برابر شدن یا پیشی گرفتن از دیگری در یک یا چند زمینه. ( https://www. cnrtl. fr/definition/rivaliser ) همتای پارسی این واژه ی عربی، ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

امکانات ( چیزهای مورد نیاز ) : همتای پارسی این واژه ی عربی این است: متوان matvān ( سنسکریت: متوا با پسوند جمع ان که چون دو الف کنار یکدیگر آمد، یکی ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

کافور: این واژه در سنسکریت کرپوره karpura ( به اندازه ی گوشت ماهی سرد ) می باشد که به عربی راه یافته و کافور شده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تنقیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: جوموس jumus ( گیلکی: jumux )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

داروی تقویتی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

واج آرایی: هنری در آرایه های ادبی که در آن سراینده یک واج یا یک واژه را بسیار به کار می برد مانند: دل دلی را می برد دل دل کنان در کوی دل دل دلِ دلبر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

حبوبات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: 1 - بنشن bonshan 2 - ترشو tarshu ( اوستایی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تالار، سالن اجتماعات، سالن انتظار. However, he had hardly quitted the audience hall of the Court of Assizes ولی مادلن تازه از تالار دادگاه جنایی آرا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اجتماعات ( گرد همایی ها ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: بیرافِل birāfel ( بیراف؛ کردی با پسوند جمع ساز لکی اِل )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ملزم شدن، وفای به عهد کردن، ارزش قائل شدن، توجه کردن، به فکر کسی یا چیزی بودن. and the law of chivalry compels me to have regard for my word in pref ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مراقبت ـ مواظبت کردن. but we must take care for only the fittest shall survive ولی ما باید مراقب باشیم؛ چون تنها شایسته ترین میتواند نجات پیدا کند. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طف کسی را گرفتن، جانبداری از کسی کردن Pray do, my dear Miss Lucas, she added in a melancholy tone, for nobody is on my side, nobody takes part with m ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رفتار کردن برابر با، عمل کردن مطابق با. In assaulting Judah and its capital city, Jerusalem, the Babylonians will act according to their own desires ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در نزدیک یا کنار کسی یا چیزی ماندن. I dare not stay near him جرات نمی کنم کنار او بمانم. We should just stay near the road, and then s. . . someone ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تعصب: بینشی بسته همراه با دلبستگی شدید در باره ی یک آیین یا یک فرد یا یک چیز که باعث می شود فرد یا گروه هیچ انتقادی یا ایرادی نسبت به بینش خود را نپذ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

آستارا: این نام در سنسکریت آستاره āstāra می باشد به معنی سبب گسترش، باعث انتشار ـ توسعه. یعنی سرزمینی که آب و هوایش سبب گسترش جنگل است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

stop. سنسکریت: stubh

پیشنهاد
٢

شیخ بهایی: تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست، از بهارش پیداست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آصف: این واژه در سنسکریت آسو āsev است و فعلی می باشد با این معانی: 1 - معاشرت - رفت و آمد - همنشینی ـ همزیستی کردن. 2ـ - رفتن و پیدا کردن یا یافتن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باور ذاتی، عقیده ی طبیعی. believe naturally miracles are possible, since god اعتقاد طبیعی است که معجزات امکان پذیرند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سروده ی دیگر پارسی شده ی حافظ: آک ( عیب ) رندان مکن ای زیبَن ( زاهد ) پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هفت سین سفره ی نوروزی باید دارای پنج ویژگی باشد: 1 - نام آن پارسی باشد. 2 - با سین آغاز شود. 3 - خوراکی باشد. 4 - ریشه ی گیاهی داشته باشد. 5 - تک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، محراب چنین آمده است: بالاخانه، صدر مجلس، بهترین جای خانه، صدرنشین خانه، بالاترین جای در مسجد، جایگاه پیش نماز؛ شاه نشین، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

متکا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کاسیپو kāsipu ( سنسکریت: کصیپو kaśipu )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پراکندن روی - همه ی ـ سراسرِ. Some silkworms' houses, made of the same materials, are scattered over the desks. چند تکه چیزهایی که با کاغذ ساخته شد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرو ـ تو بردن، هل دادن، داخل کردن. Grishaka grew more ruthless and began to bore the stick into Mitka's stomach. حوصله ی بابابزرگ سر رفت و نوک کند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اشتیاق: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی و دری اینهاست: پزمان pazmān ( خراسانی ) یوبه yube ( دری ) کوژبیاک kužbyāk ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

موتا: این نام در سنسکریت موته muṭa به معنی کوبنده، در هم شکننده می باشد و فعل آن موت muṭ به معنی شکستن، خرد کردن، در هم کوبیدن است. ( فرهنگ سنسکریت - ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با جدیت انجام دادن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جانبداری، طرفداری کردن. in his judgment he does not oppress or take the part of anybody در داوری ها ستم نمی ورزد و جانبداری نمی کند You and I, Emma, ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ملکوت: جهان غیب. همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ایپوناویت ipunāvit ( اوستایی: ائیپو aipu عالَم؛ و واژه ی سغدی ناویت: غیب ) . ملکوتی: همتای ای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملکوتی: همتای این واژه در زبان سغدی: زواک zevāk ( سغدی: ذواک żevāk ) ، واتمن vātmen ( سغدی: واتمنه vātmene ) ، واخشیک vāxŝik .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آسوری: این واژه در سنسکریت با همین گویش به معنی اهورایی، آسمانی، ملکوتی و نیز نام یک آموزگار بوده است. ( فرهنگ سنسکریت - انگلیسی مونیر ویلیامز چاپ 18 ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آواتار: نماد، مظهر، تجسم، انسان دیسی. در اصل به معنی تجسم خدای ویشنو یا دیگر خدایان مذهب هندوست. امروزه به معنی دگرگونی یا دگردیسی فیزیکی یا معنوی ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریختن، زیختن در. What is the effect of God’s spirit being poured out upon his people تأثیر ریخته شدن روح خدا بر قومش چیست؟ And the atime will come t ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Why come running home to me چرا با دو آمدی خانه پیش من؟ I knew you would come running to me می دانستم سریع می آیی دنبالم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شتابان رفتن. they were hastening toward the northern borders to guard against any attack from Moria شتابان به مرزهای شمالی می رفتند تا از آن در براب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

اختلاط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این هاست: کالش kālesh ( دری: kālidan ) هانیو hānyu ( اوستایی: hānmyu )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

I am convinced that in some box he has a razor hidden, tied round with silk یقین دارم که او در یکی از کشوهایش تیغی دارد که در میان ابریشم پیچیده شده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تقطیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژوهش، ژوهیدن ( دری )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

الکل تقطیر شده The tax applied to all distilled spirits این مالیات بر تمام مراحل تقطیر و ساخت ویسکی اعمال گردید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Naomi is too old to bring forth children. نَعُومی به دلیل سالخوردگی نمی توانست فرزندی بیاورد. water it with your tears and it will bring forth frui ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثنوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی لکی است: لفانی lefāni. پس می توان این سروده ی مولوی را: مدتی این مثنوی تاخیر شد***** مهلتی بایست تا خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

حد: این واژه در اوستایی هیته hita و هیتو hitu بوده است. همتایان این واژه در دیگر زبان های باستانی: تَناک ( سغدی ) اَنته anta ( سنسکریت ) سَهمان sa ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اضمحلال: همتای دیگر این واژه ی عربی، این است: نیستاوِه ( سغدی: nestāve )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اطلاع ثانوی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آویستابیدیگ āvistābidig ( آویست از اوستایی آویستی با میانوند الف و واژه ی پارتی بیدیگ ) اطلاع: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اطلاعات: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی آویستِل āvistel ( اوستایی با پسوند جمع لکی اِل ) . اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: آویست āvist ( اوستایی: آویستی āvisti ) . نیشتا nishtā ( سغدی: nishtāy ) . اطلاعات ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

توقیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیا dyā ( اوستایی ) رایود rāyud ( اوستایی: raod )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

محدودیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هیتاتی hitāti ( اوستایی هیته hita: حد به اضافه پسوند مصدر ساز اوستایی تی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

مورد علاقه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دشیست doshist ( مانوی ) نیواکین nivākin ( پهلوی: نِوه کِن nevaken )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، این است: کامَند kāmand ( سغدی: کامنده kāmande )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خیس عرق his shirt was wet with sweat from the exertion of doing so many unaccustomed things at once پیراهنش در اثر فشاری که انجام دادن آن همه کارهای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تا سرشب، تا شامگاه even if he had to wait there till evening اگر نیاز باشد تا فرا رسیدن شب هم منتظر خواهم شد. She wore it till evening تا شب روی پیش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

the doctor said to Lebedeff: If all such people were put under restraint, there would be no one left for keepers و دکتر به لبدف گفت: اگر بنا باشد برا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

write them down as goals, make a plan for their accomplishment آنها را به عنوان هدف های خود بنویسید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قریب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پَنته pante ( سغدی ) نزدیک ( مانوی و پهلوی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Some persons crowded solidly around Pavel; but he cut through to the front جوانها ایستاده و به شکل دایره ی متراکمی دور پاول حلقه زدند؛ ولی او موفق شد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تدبر: یعنی رفتن به پشت صحنه؛ و به معنی پشت سر و عاقبت نیست؛ زیرا عاقبت یا پیامد برای کاری گفته می شود؛ و هنگامی که در قرآن گفته شده چرا در قرآن تدبر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

سرزمین آریایی: در فرهنگ سنسکریت - فرانسه ( نوشته ژرارد اوئه ) جمله ای در باره ی سرزمین آریایی آمده که چنین است: āsamudrāt - tu - vay - purvād - āsamu ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مجلس ترحیم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: پرسیپو porsipu ( لری: porsepu ) میکوی سیمتیا mikuye - simtyā ( کردی meku مجلس؛ سیمتیا: ترحیم؛ س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترحیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: سیمتیا simtyā.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تشییع جنازه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: هنتاچ مردال hantāc merdāl ( اوستایی: hantac و مردال از لکی: merdāli )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تشییع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هانتاچ hāntāc ( اوستایی: hantac ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قهقرا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی خراسانی است: سَرپس sarpas.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سیر نزولی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: روند کاهشی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سیر صعودی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: روند دامیدی ( دری ) روند افزایشی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خیرات برای مرده: این کار هم می تواند از هند باستان به شیعه راه یافته باشد که در سنسکریت به آن صراددهه śrāddha یا خیرات مقدس گویند. آیینی با سختگیری ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

متوالی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَنَسپین anaspin ( مانوی: anaspen ) مِشاگ meshāg ( مانوی: meshag ) گیشت gisht ( مانوی ) دَرچَل darca ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جعبه - کیف ابزار His mother's work basket stood in a little cupboard کیف خیاطی مادرش در قفسه ای قرار داشت؛ then out came the four little work baskets ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

تصمیم: آماده شدن برای انجام دادن کاری یا گفتن چیزی چه ناگهانی و چه با بررسی پیامدها و هزینه ها چه پس از مشورت با دیگران. همتای پارسی این واژه ی عربی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حسرت به دل: حسرت واژه ای عربی و دل پارسی است و همتای پارسی این ترکیب، این واژه ی لری است: تمارزو tamārzu.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

Land - based Japanese aircraft again attacked. مرکز رسانه ای غزه، برج الشروق، دوباره هدف حمله قرار گرفت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

so I thought perhaps he would ask you, if he met with you گمان کردم اگر تو را ببیند، از تو درخواست می کند. The book also met with criticism همچنین ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مصمم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سُغدی است: چَزدیک cazdik

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

She's gone to New York او به نیویورک رفته i had gone to a brothel, i had my first drink من به یک کلوب شبانه رفتم و نخستین لیوان مشروبم را خوردم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

put down your weapons اسلحه ها تان را زمین بگذارید Rey, put down the goddamn gun ری! تفنگ لعنتی را بگیر پایین You put down your guns, I open the safe ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شمع: این واژه در عربی الشَمَع ashshama با تشدید شین است و جمع آن شموع است و به موم گفته می شود. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) . قندیل نیز که در سغدی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Lay down your weapon. اسلحه ات را زمین بینداز. She lay down beside him in a rather careless way زن بی احتیاط کنار او دراز کشید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ساس در زبان لکی ویم vyem گفته می شود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دوده ( پسماند دود روی چیزی ) : در زبان لکی لیت گفته می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تولد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این دو واژه ی سغدی است: آزیا، آژیا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

The first task was drawing steadily nearer مرحله ی اول مسآبقه نزدیک و نزدیک تر می شد Besides, let me own something to you. I am anxious to see that y ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

متخصص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کارنواک kArnovAk ( سغدی: karnuvAk )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

متواری: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گریزان ( دری ) سرگریز sargoriz ( خراسانی ) راکردو rākerdu ( کردی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سلسله جنبان: سلسله واژه ای عربی و جنبان پارسی است و همتای پارسی، این واژه ی کردی است: هاندِر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سلسله مراتب: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی پشتو می باشد. هیاتَر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

سلسله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی پهلوی است: پَتیسار.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جلسه: نشست گروهی با اندیشه های همسو یا ناهمسو و یا با دانش و تخصص هم سطح یا متفاوت که به دعوت کسی یا حزبی یا دولتی یا به صورت زمانبندی شده بر پایه قا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

موفقیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کامیابی kāmyābi ( دری ) بیرامندی birāmandi ( سغدی ) ویجیتا vijitā ( سنسکریت: vijita ) رفیزر rafiz ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

موفق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کامروا kāmravā، کامیاب ( دری ) واناگ ( مانوی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نحو ( شیوه، قلق، روش ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ادوین advin ( پهلوی: adven ) نحو ( در دستور زبان ) بخشی از دستور زبان سنتی که بر پای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رابطه ی گرم - صمیمی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دیدار - ملاقات کردن، مواجه شدن Tell Moody I won't meet with him alone. به او بگو دیگر با او تنهایی مواجه نمیشوم. will arrange a meeting with him ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

go towards the shore به سوی ساحل می روم then going towards Dorothea, said آنگاه به سوی دورتا رفت و گفت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

We're going to lie in wait for Hamegg. سپس پنهان می شویم و منتظرش می مانیم. And there are many that lie in wait to adestroy thee from off the face ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ریاست - مدیریت - اداره - مراقبت - سرپرستی کردن، مسئول بودن Clinton presided over the longest period of peacetime economic expansion in American histo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مبادرت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اَکتیا aktyā ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دسته، دستگیره I cannot go, he said, with his fingers on the door handle. مارکی دسته در را گرفت و گفت: متأسفانه نمیتوانم بیایم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

چنگک، قلاب. silver - handled hook - from state penitentiary. چنگک نقره ای دریافت شده از زندان ایالتی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

رئیس: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: واداگ ( مانوی ) . یِتالیت yetAlit ( پارسی باستان ) راجن rAjan ( سنسکریت )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

سلطان: از ریشه ی سلط ( پادشاه کردن یا شدن ) ، سلطه ( چیرگی ) . همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَخشید axshid ( سغدی ) اخشاون axshāvan ( سغدی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مداوم: همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: مهکری mehkari ( سغدی: مثکری meşkari ) پیاپی، پیوسته، پی در پی، پشت سر هم ( دری ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

میلاد واژه ای عربی و از ریشه ی ولد ساخته شده مانند میعاد که از وعد و میقات که از وقت ساخته شده است؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه بستن، کمین کردن. You're Hobbiton bred and ought to have more sense, coming a waylaying Mr. Frodo and all. تو بزرگ شده ی هابیتون هستی و باید خرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرسپردگی، فداکاری، اخلاص، صمیمیت. the tender devotedness and docile adoration of the ideal wife must be renounced, and life must be taken up on a lo ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

صلبیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی لکی است: اسدیمی esdimi

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

سام: در سنسکریت: sām ( آشتی دادن، آرام کردن ) اوستایی: sam ( آرام بودن ) ، sāma؛ پهلوی: sām. با همان معنی سنسکریت. سام پسر نریمان و پدر زال و پدر بزر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

متمرکز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آبراته ābrāte ( سغدی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مومن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: دِنیک denik ( سغدی: ذنیک żenik )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

ابد: سنسکریت: اپده apada ( بی پا، بی جایی، بی زمانی ) ؛ اوستایی: ابدوتمه abdutema ( ژرفای بی پایان ) ؛ پهلوی: ابدم abdom؛ پارتی: ابدود abdaved؛ مانوی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نظامی، هفت پیکر: ای نظامی پناهپرور تو به در کس مرانش از در تو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ثابت: یکی از همتایان این واژه ی عربی، واژه ی خراسانی آراز است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

استقلال: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: سَرازا ( کردی: سرازایی sarāzāi ) چاندی cāndi ( بلوچی ) رژکریاک režkaryāk ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

الحاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابینت abint ( سغدی ) دوسان dusān ( دری )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پایبند - پیرو - مطیع - وفادار بودن You adhere to that resolution هنوز بر سر تصمیم خودت هستی؟ Adherence to this truth—“walking” in it—is vital for sal ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دنبال چیزی بودن، در جستجوی چیزی بودن، نگران بودن Seek for the Sword that was broken شمشیری را بجو که شکسته باشد. They're seeking for something more ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

غرب: این واژه در سنسکریت: گره grah ( گرفتن ) ، در اوستایی: گرب grab؛ در سغدی: غرب qarb؛ در مانوی: gript؛ در پهلوی: griftan ( گرفتن ) ؛ واژه ی سغدی غر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غبار: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پانسو pānsu ( سنسکریت )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بزاق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ریراک rirāk ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هماهنگی - همتایی - همسانی - همخوانی - تطابق - مطابقت داشتن با، مناسب بودن برای. It would be a very good match for you; wouldn't it? ' said my mother ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رفتار کردن مانندِ I didn't think, out of all of them, he would behave like that. گمان نمی کردم از میانِ آنها آن یکی چنین رفتاری داشته باشد. It's a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

شرکت کردن، شریک - سهیم شدن. We shall take part in it as handfuls of dust and splinters of bone. ه صورت مشتی خاک و تراش های استخوان در آن شرکت خواهی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خدمت: انجام دادن برخی وظایف یا تعهدات فیزیکی یا اخلاقی به دلخواه برای رسیدن به یک آرزو یا یک هدف یا برآورده کردن نیازهای مادی و معنوی خویش یا از سر د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ایفا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کِتیا ( سغدی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ایفا: ( عربی ) ( اسم مصدر ) انجام دادن، بجا آوردن. ایفای نقش: 1 - بازی کردن در جایگاهی که برای یک بازیگر تعیین شده است. 2 - انجام دادن وظیفه ای که ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی پهلوی است: دُسیتار dositār

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نشستن روی are you courageous enough to sit down upon the very seat شما بسیار جرات کردید که روی این صندلی نشستید. Jesus said: “In the re - creation, ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بی درنگ After dinner, we immediately adjourned to the school room: پس از ناهار، بی درنگ از آن جا بیرون آمدیم و به کلاس درس رفتیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فی نفسه: in one's own person

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به خودی خود، فی النفسه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در نزدیکی Both are waterfront communities that host both industries and residents in close proximity of one another. هر دو محله های بار انداز هستند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فریب: سنسکریت: پرچنه prarocana؛ اوستایی: فره ایی دیوه fraidiva ( کار دیو انجام دادن ) ، hvre ( گمراه شدن ) ؛ سغدی: فروه farve؛ پهلوی: فرپ frep و فرب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فریبا: این نام از فریب ساخته نشده است: فریب در اوستایی فره ایی دیوه fraidiva ( کار دیو انجام دادن ) ، در پهلوی فرب freb و فرپ frep و در سغدی فَروِه f ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بس! ( = بسه، کافیه، کافی است ) شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بسه! شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باشه: شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شبه جمله ( فرهنگ بزرگ سخن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مالیات: پولی که دولت برای پوشش هزینه های خود از اشخاص حقیقی و حقوقی دریافت می کند؛ به عبارت دیگر آن بخش از دارایی است که به دولت داده می شود تا او بت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

برهوت: نام بیابان ربع الخالی در جنوب عربستان که گویند قبر هود ( پیامبر ) آن جاست و بر هود یا بیابان هود بوده که برهوت شده است. همتای پارسی این واژه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انداختن روی، پرتاب کردن. What type of burden did David need to throw upon Jehovah داود می بایست بار چه نگرانی هایی را به دوش یَهُوَه می گذاشت؟ A bel ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

حجله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرسینگ parsing [سغدی: parşing]

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اریکه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پَروانگاس parvāngās ( پهلوی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شرجی: در تابستان به ویژه در شهریور، بادهای گرمی از بیابان های عربستان به سوی جنوب و بخشی از غرب ایران می وزد و سر راه خود بخار آب خلیج فارس را نیز به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نشت آب در لکی و لری: زِغ zeq. نشت مواد نفتی: رِت ret

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زانو زنندگی. On certain days each of these beings in turn had to remain for twelvesuccessive hours in a kneeling posture برخی روزها هر یک از این بی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تانیا: این نام در سنسکریت: تنیا tanayā و به معنی پرورش دهنده ی خانواده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کودن kodan: این واژه در عربی کَودَن kawdan و به معنی قاطر و فیل است و جمع آن کَوادِن است. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) ولی کود kud در سنسکریت فعل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

صورتی: همتای پارسی این واژه ی عربی که پسوند پارسی ( ی ) به آن افزوده شده، این است: سوریکال surikāl ( کردی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کومله: سنسکریت: komala ( 1 - مهربان، دل نازک، خوشدل، باگذشت، نیکخو، ساویز، نرمخو؛ دوست داشتنی، تودل برو، شادکننده، گیرا، خونگرم. 2 - زیبا، قشنگ، خوشگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رو در رو ( قید حالت ) مقابل هم، چشم در چشم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ادبیات: مجموعه آثار هنری در دسته بندی های گفتاری، نوشتاری و نمایشی به صورت شعر، داستان ( سرگذشتی که بر پایه ی تخیل است ) ، رمان ( داستانی که بر پایه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شفاهی: همتای پارسی این واژه ی عربی که پسوند پارسی ( ی ) به آن افزوده شده، این است: واچیک ( پهلوی ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ارغوان: این واژه در اکدی: ارگمنو argamanu؛ و در آرامی: ارگوانا argavānā بوده که در سغدی ارغوان و در پهلوی ارگوان و ارغوان آمده است؛ ولی از آن جایی که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آرشاک ārshāk: آرشا در سنسکریت به یکی از خوانندگان و سرایندگان ودا گفته می شد که پسوند فاعلی پهلوی آ ک به آن افزوده شده و به معنی خواننده یا سراینده ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ارشن arshan: این نام در اوستایی با همین گویش به این معانی می باشد: 1ـ نر، مذکر، مرد. 2ـ دلیر، شجاع، دلاور، یل. 3ـ نام برادر کیکاووس که به صورت کیارش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرسن ārsan: این واژه در پهلوی: آرسنه ārsana و آرسین ārsin و به معنی انجمن، مجلس، مجمع می باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ali در سنسکریت دارای دو معنی است: 1ـ زنبور عسل. 2ـ دشمن. ( Williams Monier Monier. A Sanskrit - Englishe Distionary. Oxford 1964 ) .