کودن

/kowdan/

مترادف کودن: ابله، احمق، بلید، بی شعور، بی عقل، بی وقوف، پخمه، خر، خرفت، دنگل، ساده لوح، کانا، کم هوش، کندذهن، نادان، ناقص العقل

متضاد کودن: هوشمند

معنی انگلیسی:
brainless, bumpkin, dense, dimwitted, dolt, doltish, dull, feebleminded, moron, half-wit, imbecile, moronic, nincompoop, ninny, purblind, retard, stupid, unintelligent, witless, gormless, thick

لغت نامه دهخدا

کودن. [ ک َ دَ ] ( ع ص ، اِ ) اسب هجین غیراصیل. کَودَنی . ( منتهی الارب ). اسب فرومایه غیراصیل. ج ، کَوادِن. ( از اقرب الموارد ). اسب پیر کندرو پالانی کمراه. ( برهان ). یابو و اسب تاتاری واسب هجین. ( ناظم الاطباء ). ستور ( اسب و استر ) غیراصیل و کندرو و پالانی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
قابل تکلیف شرعی تا خرد با توست از آنک
چاره نبود اسب کودن را ز پالان داشتن.
سنائی.
اسب کودن به غزو نیست روان
ورنه چون خر نداردی پالان.
سنائی.
جنسی نماند پس من و رندان ز بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم.
خاقانی.
معلوم شود که اگرچه کودن پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 17 ).
|| پیل. || استر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ستور پالانی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کمینه و دون و کم عقل و نادان و کندفهم و کج طبعو بی ادراک را گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). گول. کندفهم. ( فرهنگ فارسی معین ). بلید. سخت بلید. کند.دیریاب. کورذهن. دیرفهم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
زین پایگه زوال هر روزی
سر برنکند ز مستی آن کودن.
ناصرخسرو.
کودن و خوار و خسیس است جهان خس
زآن نسازد همه جز با خس و با کودن.
ناصرخسرو.
گو نبود آنکه دن پرستد هرگز
دن که پرستد مگر که جاهل و کودن.
ناصرخسرو.
صدرا ترا به قوت جاه تو خاطری است
کاندر ادای فکرت او برق کودن است.
انوری.
شاگرد تو من باشم گر کودن اگر بوزم
تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم.
مولوی.
یکی را از وزراء پسری کودن بود. ( گلستان سعدی ).

فرهنگ فارسی

کندفهم، کم عقل، احمق، تنبل
( اسم ) ۱ - ستور ( اسب و استر ) غیر اصیل کندرو و پالانی . ۲ - گول کند فهم : یکی از وزرا را پسری کودن بود .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) قاطر، فیل .
(کُ دَ ) (ص . ) کم عقل ، کندفهم .

فرهنگ عمید

۱. کندفهم، کم عقل، احمق.
۲. [قدیمی، مجاز] تنبل.
۳. [قدیمی] یابو.
۴. [قدیمی] اسب کندرو.
۵. [قدیمی] فیل.

واژه نامه بختیاریکا

هات

دانشنامه عمومی

کودن ( به آلمانی: Kuden ) یک شهر در آلمان است که در دیمارشن واقع شده است. [ ۲] کودن ۶۵۸ نفر جمعیت دارد.
عکس کودنعکس کودنعکس کودن
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

احمق

مترادف ها

birdbrain (اسم)
کودن، ادم احمق

hammerhead (اسم)
کودن، سر چکش، نوعی ماهی کوسه

midget (اسم)
کودن، ریزه

dunce (اسم)
کودن، استدلال کننده موشکاف، بیشعور

dunderhead (اسم)
کودن، کله خر، بیشعور

lug (اسم)
تیر، اویزه، کودن، ادم کله خر، گوش پوش، پس زدن دهنه اسب، گوشک، دیرک، قالب زدن، هر عضو جلو امده چیزی

ninny (اسم)
کودن، احمق

witling (اسم)
کودن، ادم بیشعور و کم عقل

slight (صفت)
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام

fat-witted (صفت)
ابله، کودن، بی ذوق

backward (صفت)
کودن

dull (صفت)
کودن، احمق، کند، گرفته، راکد

dimwitted (صفت)
کودن، کند ذهن

slow (صفت)
سست، کودن، کند، تنبل، اهسته، تدریجی

unintelligent (صفت)
کودن، بی هوش، بی استعداد

lumpish (صفت)
کودن، لخت، سنگین، گنده، لش، تنه لش

beef-brained (صفت)
کودن، کند ذهن

blate (صفت)
بی رنگ، کودن، کمرو، محجوب، کند

blockish (صفت)
خرف، کودن، خشک مغز

muddle-headed (صفت)
گیج، خرف، کودن

thick-witted (صفت)
کودن، خشک مغز، بی ذوق

witless (صفت)
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم

cockeyed (صفت)
کودن، احمق، چشم چپ، ناجور

crass (صفت)
درشت، کودن، زمخت

stockish (صفت)
تنومند، کودن، عاری از احساسات، قطور

doddering (صفت)
پیر، کودن

fat-headed (صفت)
کودن، احمق

feeble-minded (صفت)
کودن، احمق، دارای فکر ضعیف، کم عقل

half-wit (صفت)
کودن

unapt (صفت)
کودن، کند، نا مناسب، غیر محتمل، دیر اموز، غیر متناسب

فارسی به عربی

اهانة , بطیی , خلفیا , عروة , ممل

پیشنهاد کاربران

ریشه یِ واژه یِ " کودَن، کُند":
واژه یِ " کودَن" برآمده از واژه یِ " کوندَ" از زبانِ اوستایی است که دچارِ جایگشتِ آواییِ " د/ن" شده است.
" کوندَ" در زبانِ اوستایی، ریشه یِ واژه یِ " کُند" در زبانِ پارسی نیز می باشد و چنانکه می دانید به آدمِ " کُندذهن"، " کودن" می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

این دست جایگشتهایِ آوایی را می توان در واژگانِ " کران، کنار" نیز دید که بر آمده از واژه یِ اوستاییِ " کرنَ" می باشند.
برایِ نمونه هایِ بیشتر به زیرواژه یِ " جایگشت آوایی در زبان پارسی" در همین تارنما مراجعه کنید.

کودن kodan: این واژه در عربی کَودَن kawdan و به معنی قاطر و فیل است و جمع آن کَوادِن است. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس )
ولی کود kud در سنسکریت فعل است به معنی مانند بچه رفتار کردن که پسوند ان an به آن افزوده شده تا معنی صفت بدهد و در گذر زمان، کودن kodan شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

همتایان دیگر این واژه ی پارسی، اینهاست:
اسکل، پخمه، چُلمن، خردکاژ، خرفت، خنگ، دَبَنگ ( ابله ) ، دَنگ، دیوانه، سبک مغز، شاسکول، شیرین مغز، کاغه، کالیوه، کانا ( احمق ) ، کسخل، کلیاوه، کند ذهن، گاگول مَشنگ، مَنگ، مُنگل، ناخردمند، هالو.

خیره هوش/هش . [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) کودن . خرفت : چنین هم برآورد بیژن خروش که ای ترک بدگوهر خیره هوش . فردوسی .
ترا راهزن خواند و مارکش مرا دیو مردم خورخیره هش . اسدی .
دانش کوتاه . [ ن ِ ] ( ص مرکب ) کم خرد. ( آنندراج ) . کودن . کندذهن . ( ناظم الاطباء ) .
سلام خسته نباشین تلگرام هم دارین بسیار زیبا کامل بود بسیار زحمت کشیده اید خصوصا لغت در اشعار سپاس از شما
استری که از نریان و خر مادینه به وجود آید. ( به نقل از دکتر آذرنوش مقاله ای در نشریه جستارهای زبانی )
تنک فهم. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] ( ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. ( ناظم الاطباء ) :
به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم
به تحسین تنک فهمان و احسان لئیمانش.
عرفی.
فرد یا شخصیتی[که]درجه فهم آن پایین و
عقل آن کم میباشد
اما لازم به ذکر است
کودن هم خدایی دارد و
یکی از بندگان اوسـت ღ
کودن :لغت ایرانی کودن که آنرا عربی پنداشته اند در زبان باسک به شکل kirten و در معنای احمق خنگ نادان به کار میرود.
منبع : ( فرهنگ لغت انگلیسی - باسکی، تألیف گورکا ، اولستیا ، لیندا وایت. )
خنگ
غت
دبنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس