پیشنهادهای فانکو آدینات (٢٧٤)
ریختن، زیختن در. What is the effect of God’s spirit being poured out upon his people تأثیر ریخته شدن روح خدا بر قومش چیست؟ And the atime will come t ...
Why come running home to me چرا با دو آمدی خانه پیش من؟ I knew you would come running to me می دانستم سریع می آیی دنبالم.
شتابان رفتن. they were hastening toward the northern borders to guard against any attack from Moria شتابان به مرزهای شمالی می رفتند تا از آن در براب ...
اختلاط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این هاست: کالش kālesh ( دری: kālidan ) هانیو hānyu ( اوستایی: hānmyu )
I am convinced that in some box he has a razor hidden, tied round with silk یقین دارم که او در یکی از کشوهایش تیغی دارد که در میان ابریشم پیچیده شده ...
تقطیر: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ژوهش، ژوهیدن ( دری )
الکل تقطیر شده The tax applied to all distilled spirits این مالیات بر تمام مراحل تقطیر و ساخت ویسکی اعمال گردید
Naomi is too old to bring forth children. نَعُومی به دلیل سالخوردگی نمی توانست فرزندی بیاورد. water it with your tears and it will bring forth frui ...
مثنوی: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی لکی است: لفانی lefāni. پس می توان این سروده ی مولوی را: مدتی این مثنوی تاخیر شد***** مهلتی بایست تا خ ...
حد: این واژه در اوستایی هیته hita و هیتو hitu بوده است. همتایان این واژه در دیگر زبان های باستانی: تَناک ( سغدی ) اَنته anta ( سنسکریت ) سَهمان sa ...
اضمحلال: همتای دیگر این واژه ی عربی، این است: نیستاوِه ( سغدی: nestāve )
اطلاع ثانوی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آویستابیدیگ āvistābidig ( آویست از اوستایی آویستی با میانوند الف و واژه ی پارتی بیدیگ ) اطلاع: ...
اطلاعات: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی آویستِل āvistel ( اوستایی با پسوند جمع لکی اِل ) . اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زب ...
اطلاع: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: آویست āvist ( اوستایی: آویستی āvisti ) . نیشتا nishtā ( سغدی: nishtāy ) . اطلاعات ...
توقیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیا dyā ( اوستایی ) رایود rāyud ( اوستایی: raod )
محدودیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هیتاتی hitāti ( اوستایی هیته hita: حد به اضافه پسوند مصدر ساز اوستایی تی )
مورد علاقه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: دشیست doshist ( مانوی ) نیواکین nivākin ( پهلوی: نِوه کِن nevaken )
همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، این است: کامَند kāmand ( سغدی: کامنده kāmande )
خیس عرق his shirt was wet with sweat from the exertion of doing so many unaccustomed things at once پیراهنش در اثر فشاری که انجام دادن آن همه کارهای ...
تا سرشب، تا شامگاه even if he had to wait there till evening اگر نیاز باشد تا فرا رسیدن شب هم منتظر خواهم شد. She wore it till evening تا شب روی پیش ...
the doctor said to Lebedeff: If all such people were put under restraint, there would be no one left for keepers و دکتر به لبدف گفت: اگر بنا باشد برا ...
write them down as goals, make a plan for their accomplishment آنها را به عنوان هدف های خود بنویسید.
قریب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پَنته pante ( سغدی ) نزدیک ( مانوی و پهلوی )
Some persons crowded solidly around Pavel; but he cut through to the front جوانها ایستاده و به شکل دایره ی متراکمی دور پاول حلقه زدند؛ ولی او موفق شد ...
تدبر: یعنی رفتن به پشت صحنه؛ و به معنی پشت سر و عاقبت نیست؛ زیرا عاقبت یا پیامد برای کاری گفته می شود؛ و هنگامی که در قرآن گفته شده چرا در قرآن تدبر ...
سرزمین آریایی: در فرهنگ سنسکریت - فرانسه ( نوشته ژرارد اوئه ) جمله ای در باره ی سرزمین آریایی آمده که چنین است: āsamudrāt - tu - vay - purvād - āsamu ...
مجلس ترحیم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: پرسیپو porsipu ( لری: porsepu ) میکوی سیمتیا mikuye - simtyā ( کردی meku مجلس؛ سیمتیا: ترحیم؛ س ...
ترحیم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سغدی است: سیمتیا simtyā.
تشییع جنازه: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: هنتاچ مردال hantāc merdāl ( اوستایی: hantac و مردال از لکی: merdāli )
تشییع: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هانتاچ hāntāc ( اوستایی: hantac ) .
قهقرا: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی خراسانی است: سَرپس sarpas.
سیر نزولی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: روند کاهشی.
سیر صعودی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: روند دامیدی ( دری ) روند افزایشی
خیرات برای مرده: این کار هم می تواند از هند باستان به شیعه راه یافته باشد که در سنسکریت به آن صراددهه śrāddha یا خیرات مقدس گویند. آیینی با سختگیری ف ...
متوالی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَنَسپین anaspin ( مانوی: anaspen ) مِشاگ meshāg ( مانوی: meshag ) گیشت gisht ( مانوی ) دَرچَل darca ...
جعبه - کیف ابزار His mother's work basket stood in a little cupboard کیف خیاطی مادرش در قفسه ای قرار داشت؛ then out came the four little work baskets ...
تصمیم: آماده شدن برای انجام دادن کاری یا گفتن چیزی چه ناگهانی و چه با بررسی پیامدها و هزینه ها چه پس از مشورت با دیگران. همتای پارسی این واژه ی عربی ...
حسرت به دل: حسرت واژه ای عربی و دل پارسی است و همتای پارسی این ترکیب، این واژه ی لری است: تمارزو tamārzu.
Land - based Japanese aircraft again attacked. مرکز رسانه ای غزه، برج الشروق، دوباره هدف حمله قرار گرفت.
so I thought perhaps he would ask you, if he met with you گمان کردم اگر تو را ببیند، از تو درخواست می کند. The book also met with criticism همچنین ا ...
مصمم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این واژه ی سُغدی است: چَزدیک cazdik
She's gone to New York او به نیویورک رفته i had gone to a brothel, i had my first drink من به یک کلوب شبانه رفتم و نخستین لیوان مشروبم را خوردم
put down your weapons اسلحه ها تان را زمین بگذارید Rey, put down the goddamn gun ری! تفنگ لعنتی را بگیر پایین You put down your guns, I open the safe ...
شمع: این واژه در عربی الشَمَع ashshama با تشدید شین است و جمع آن شموع است و به موم گفته می شود. ( فرهنگ عربی - فارسی لاروس ) . قندیل نیز که در سغدی ...
Lay down your weapon. اسلحه ات را زمین بینداز. She lay down beside him in a rather careless way زن بی احتیاط کنار او دراز کشید
ساس در زبان لکی ویم vyem گفته می شود
دوده ( پسماند دود روی چیزی ) : در زبان لکی لیت گفته می شود.
تولد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این دو واژه ی سغدی است: آزیا، آژیا.
The first task was drawing steadily nearer مرحله ی اول مسآبقه نزدیک و نزدیک تر می شد Besides, let me own something to you. I am anxious to see that y ...
متخصص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کارنواک kArnovAk ( سغدی: karnuvAk )