پرسشها با تگ (برگردان شعر به نثر)
سیل چون آمد به دریا بحر گشت دانه چون آمد به مزرع کشت گشت چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و با خبر موم و هیزم چون فدای نار شد ذات ظلمانی او انوار شد سنگ سرمه چونک شد در دیدگان گشت بینایی شد آنجا دیدبان ای خنک آن مرد کز خود رسته شد در وجود زندهای پیوسته شد وای آن زنده که با مرده نشست مرده گشت و زندگی از وی بجست ✏ «مولوی»
در این زمانهٔ بی هایوهویِ لالپرست خوشا بهحال کلاغان قیلوقالپرست چگونه شرح دهم لحظهلحظهٔ خود را برای این همه ناباور خیالپرست؟ به شبنشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلالپرست؟ رسید ...
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت: آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو گفتم: ای عشق! من از چیز دگر می ترسم گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو مولانا
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت: آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو گفتم: ای عشق! من از چیز دگر می ترسم گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو مولانا
در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت کین سه را خصمست بسیار و عدو در کمینت ایستد چون داند او ✏ «مولوی»
شعلهها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم کان بود نور روزن گرد خانه میدود زانک خور برجی به برجی میرود ✏ «مولوی»
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب بوی گل را از که یابیم از گلاب ✏ «مولوی»
ما همه شیران ولی شیر علم حملهشان از باد باشد دمبدم حملهشان پیداست و ناپیداست باد آنک ناپیداست هرگز گم مباد ✏ «مولوی»
چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد عورتی را زهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود پس ببین کین مسخ کردن چون بود پیش آن مسخ این به غایت دون بود ✏ «مولوی»
خار در دل گر بدیدی هر خسی دست کی بودی غمان را بر کسی ✏ «مولوی»