شعر "سیصد گل سرخ یک گل نصرانی " به چه داستانی اشاره داره؟
سلام دوستان
شعر
"سیصد گل سرخ یک گل نصرانی "
به چه داستانی اشاره داره؟
٨ پاسخ
همه دوستان تقریبا درست گفتند فقط یه نکاتی را اشتباه فرمودند
باسکرویل گروه شبه نظامی تشکیل نداد بلکه وقتی قشون دولتی از تهران برای سرکوب مشروطه خواهان به تبریز رسید و باسکرویل به صف مشروطه خواهان پیوست و چون سربازه رفته بود کار با سلاح و سنگرسازی و ... به مردم آموزش داد در اون جریان 300 ایرانی و یک امریکایی مسیحی کشته شد
ضمنا به گفته علمای ادبیات و تاریخ هنوز شاعر این شعر به طور 100% مشخص نیست
خیلی زیبا این شعر شروع میشه
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
مارا زسر بریده میترسانی
ما گر زسر بریده میترسیدیم
درمحفل عاشقان نمی رقصیدیم
این مطلب را ببینید:
http://anruzha.blogfa.com/post/179
سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در مجلسِ/ کوچۀ عاشقان نمیرقصیدیم/ نمیگردیدیم
بسیار پرسیده میشود که این شعر از کیست؟ صورت کاملش چیست و شکل اصلیاش چگونه است؟ درستترین پاسخ به این پرسش، این است که فعلاً این پرسش، پاسخی درست ندارد. این شعر را به افراد و مناسبتها و وقایعی متنوّع منسوب کردهاند و به تناسب هر انتساب، تغییراتی در آن رخ داده و داستانی بر گردش پرداخته شدهاست.
برخی این شعر را از محمّد اصفهانی(1) دانستهاند و چون محمّد اصفهانی نام یک ترانهسرا و البته یک خوانندۀ امروزی است و به قدر کفایت برای چنین شعری، کهن و کلاسیک نیست، برخی، میرزایی هم به آن افزودهاند و شدهاست میرزا محمّد اصفهانی. سپس چون میرزا محمّد اصفهانی را نیافتند، گفتند شاید سروش اصفهانی است که هم اصفهانی است و هم به قدر کفایت قدیمی است و هم به قدر نیاز، تازه.
برخی نیز این شعر را سرودۀ یکی از بنیانگذاران ناسیونالیسم ایرانی، میرزا آقاخان کرمانی (1232-1275ه.ش) دانستهاند در آن شب که محمدعلیمیرزای ولیعهد، دستور داد که پس از شکنجۀ بیدریغ، او را پای درخت نسترن، سرببرند.
این شعر یک پای ثابت سنّت خیّامخوانی در میان مجاهدان و احرار بوشهر و تنگستان نیز بود چندان که این گمان، بسیار جدّی بوده که تبار این شعر بوشهری باشد. جالب است که این شعر، رباعی نیست، امّا بر وزن رباعی هست و معلوم است که رود جاری این شعر، در هر جا که رفته، در خود مایهای برای نفوذ و رخنه داشته و حتی در عین رباعی نبودن، توانسته رباعی انگاشته شود آن هم رباعی خیّام.
این رود جاری، سری هم به تبریز زده و با زندگانی و مرگ شهید جوان مشروطیت ایران، هُوارد باسکرویل (1885-1909م.) گره خوردهاست. گویی این شعر صورت منظوم پاسخ باسکرویل به کسانی است که او را از شرکت در مشروطیت خونبار ایران و خطراتش بیم میدادند، امّا او هر بار نمیپذیرفت و آمادگیاش را برای جان باختن در انقلاب ایرانیان، اعلام میکرد. در اینجا البته میرزا محمّد اصفهانی در ذهن برخی یک بار دیگر سربرآورد و مرثیهسرای این قهرمان مشروطیت شد.
این شعر به تناسب وقایع گوناگون، مصرعها و بیتهایی را به خود جذب کرده و تغییراتی در خود دیده، اما با همه کاهشها و افزایشها، هستۀ اصلی، همین دو بیت بوده است. با این حال با دقت بیشتر میتوان دریافت که از میان این دو بیت نیز، هسته اصلی تنها یکیشان است و دیگری افزوده است. میان این دو بیت، گرچه پیوند محتوایی هست، پیوند ساختاری نیست؛ بدین دلیل ساده که بر وزن رباعی اند اما بر قافیۀ رباعی نیستند، پس ابتدا یکی (به دلایلی، بیت دوم) در ساختار یک رباعی سروده شده و سپس از آن جدا شده و بیت «گل نصرانی» را به خود جذب کرده است. در اینجا شاید برخی بگویند دیگر درست شد و بیت گل نصرانی در واقعه باسکرویل سروده شده، زیرا او مسیحی بود. اما این نتیجه گیری کاملاً نادرست است. این دو بیت در هر زمانی هم که سروده شده باشند، ازدواجشان سالها پیش از واقعۀ باسکرویل رخ داده است. صورتی از این شعر را بدون تفاوتهای بنیادین، والنتین ژوکوفسکی (1858-1918م.) در کتاب اشعار عامیانۀ ایران (در دورۀ قاجاری) در فاصلۀ سالهای 1883-1886م. ثبت کردهاست و این مهمترین دلیل برای قدیم بودن شعر و بیارتباطیاش به وقایع مشروطۀ ایران است.
کمینۀ محتوایی این شعر (راه پرخطر خانۀ معشوقه) از مشهورات مضامین شعر کلاسیک فارسی است و بارها و بارها به صور گوناگون، اجرا شدهاست، از جمله حافظ شیرازی میسراید:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
و یا میفرماید:
ای که از کوچۀ معشوقۀ ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
با نگاه به این بیت حافظ به نظر میرسد که روایتِ «در کوچۀ عاشقان...»، درستتر باشد و بعدها برخی بیتوجه به این عقبه و پیشینه با خود گفتهاند در کوچه که نمیشود رقصید، پس این باید چیزی از قبیل خانه و مجلس و محفل باشد.
هنوز نمیدانیم که این شعر از کیست. از هر که هست، با اتکا به گزارش ژوکوفسکی، از این افراد که نام بردیم نیست و برای وقایعی که گفتیم سرودهنشده، امّا چنان غنا و استغنایی در آن هست که توانسته هربار، واقعهای بزرگ را از آن خود کند و چنان با آن واقعه گره بخورد که بیارتباطیشان قابل تصوّر و باور نباشد. امّا در میان همۀ این وقایع، پیوند این شعر با واقعۀ هُوارد باسکرویل، پیوندی دیگر است. این بار، روح سرگردان این شعر، چنان پیکر بیجان و خونین باسکرویل را در آغوش گرفت که دیگر جدا کردنشان از هم نزدیک به امتناع شد، خصوصاً که این روح، تعبیر صادق خویش را در باسکرویل یافت: «گل نصرانی». هوارد باسکرویل، از خانوادهای همهکشیش و خود نیز مبلّغ مسیحی و معلّم بود. داستان زندگانی او نزدیک به افسانهها و به تعبیر شاعران پارسیسرا «پر از آب چشم» است که چگونه جوانی مسیحی و ناایرانی که تازه بیست و سه بهارش شکفته بود، ینگهدنیا را به عشق ایران گذاشت و آمد و به ابتکار خویش، فوج نجات تبریز را بیهیچ حمایت از هیچ جا و تنها با اتکا به دانش آموزانش تشکیل داد و در نبرد با نیروهای محمدعلی شاه مستبد، جان باخت. درازای زمانی که بر این واقعه گذشته و فراز و نشیبهای سیاسی تاریخ معاصر ایران هنوز نتوانسته خاطرۀ این گل نصرانی را از حافظۀ جمعی ایرانیان بزداید، چنان که در اوج حرارت انقلاب اسلامی ایران، پیرمردی ایرانی در تجمّعی به انگلیسی فصیح خطاب به هیأت امریکایی فریاد زد: «باسکرویلهای آمریکایی امروز کجایند؟» و در این پرسش کوتاه کوبنده با یادآوری خاطرۀ خوب باسکرویل، سیاستهای خصومتآمیز امریکا را به چالش و محاکمه کشید.
______________________________________________________
1) محمد اصفهانی البته اخیراً نوعی ارتباط واقعی هم با این شعر پیدا کرده است.
درود؛ اضافه میکنم: هوارد باسکرویل کشیش معلم امریکایی بود که در جواب کنسول امریکا برای رفتن به کنسولگری و بازگشت به امریکا گفت؛تنها تفاوت من واین مردم محل تولدمان است. سپس به ستار خان پیوست و فرماندهی سیصد نفر از مجاهدین مشروطه را عهده دار شد که همگی در این راه به شهادت رسیدند. لازم به ذکر است که آرامگاه باسکرویل در تبریز و در گورستان ارامنه است.
سرایش این رباعی داستان بسیار جذابی دارد و ریشه این داستان هم به حقایق جنبش مشروطه ایران و جانفشانی پدران و اجداد همین جوانان امروز ما در دوران مشروطه است. تو گویی حماسه سازی و از خود گذشتگی میراث گرانبهای ما ایرانیان در طول تاریخ بوده. اما این رباعی که به اعتقاد برخی از کارشناسان قسمتی از یک سروده طولانی تر است، از کجا آمده است؟
به گفته برخی از مورخین و استناد به نوشته های تاریخی مربوط به این دوران این شعر در باره سیصد مبارز تبریزی دوران مشروطه به فرماندهی هوارد باسکرویل آمریکایی است که در درگیری شدید شکستن محاصره تبریز روی داد کشته شدند سروده شده است.هوارد باسکرویل (شهید امریکایی مشروطه)، ﻣﻌﻠﻢ ۲۳ ﺳﺎﻟﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ بود ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ۱۹۰۸ ﺑﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﻤﻮﺭﯾﺎﻝ ﺗﺒﺮﯾﺰ برای ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ دعوت میشود. ﻭﺭﻭﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ همزمان ﺑﺎ اقدام ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﯽﺷﺎﻩ قاجار ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ، در به توپ بستن ﻣﺠﻠﺲ بود که ﺍﺳﺎﺱ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﭼﯿﺪ ﻭ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺻﻐﯿﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﺩ.
هوارد ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺩﺭﺱ ﻣﯽﺩﺍﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ خواست ﻣﺮﺣﻮﻡ سید حسن ﺷﺮﯾﻒﺯﺍﺩﻩ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻞ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ.همزمان ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺳﺘﺎﺭﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻗﺮﺧﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﺎﺩﻩ ﻣﺸﺮﻭﻃﯿﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﺧﺎﺳﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺩﺳﺘﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﻮﺝ ﻧﺠﺎﺕ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪ. فوج نجات، گروهی شبهنظامی بود که در دوران جنبش مشروطه ایران و محاصره تبریز، به منظور شکستن محاصره شهر در سال ۱۲۸۸ خورشیدی تشکیل شد. رهبری این گروه را هوارد باسکرویل، بر عهده داشت.در تاریخ آمده است که هوارد ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ و در آنزمان تصمیم گرفت کلاس درس خود را از مدرسه به خط مقدم جنگ منتقل کند.بر اساس روایات تاریخی، باسکرویل گفته است: ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺎﻟﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ دارم ﻣﺸﻖ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯم
ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﯾﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺳﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺷﺮﯾﻒﺯﺍﺩﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﯾﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺎﺳﮑﺮﻭﯾﻞ ﺍﻭ را انچنان متاثر و خشمگین کرد ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﺴﺮ ﮐﻨﺴﻮﻝ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺻﻒ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺟﺪﺍ ﺷﻮﺩ، ﺿﻤﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﺎﺳﭙﻮﺭﺗﺶ ﮔﻔﺖ: ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﻕ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ، ﺯﺍﺩﮔﺎﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ
این مصرع را با ادامه ی " مارا ز سر بریده می ترسانی؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم_ در محفل عاشقان نمی رقصیدیم" به غلط منتسب به خیام شده است.
انقلاب مشروطه سیصد نفر مردم تبریز
یک نفر آمریکایی بنام باسکرویل معلم تاریخ شاغل در تبریز که به مشروطه خواهان پیوست و کشته شد
معلم 23 ساله آمریکایی بنام هوارد باسکرویل به دعوت مدرسه ای در تبریز برای تدریس به این شهر می آد که جنبش مشروطه و قیام ستار خان شروع می شه....باسکرویل به در خواست سفیر آمریکا برای بازگشت جواب منفی می ده و چون دوره سربازی رفته بود گروه شبه نظامیان مشروطه خواه رو راه اندازی می کنه....در نهایت باسکرویل و گروه 300 نفره اش شهید می شن...
پیروز باشین
مربوط به زمان مشروطه هست که 300 نفر در تبریز به رهبری یک معلم آمریکایی قیام کردند تا محاصره تبریز رو بشکنند ولی کشته شدند...