آیا شما ریشه یِ واژه یِ " شالوده " را می دانید؟
باورِ من این است که " شالوده" ساخته شده از " بُن گذشته: شالود/شالوت" به همراه پسوند " ه" است؛ به دیگر سخن، ما می توانیم کارواژه یِ " شالودَن" را داشته باشیم. به روشنی این کارواژه " سببی(causative)" است؛ پس بُن کُنونیِ آن می بایست " شالای" باشد؛چنانکه در " مودن/مای"، " افزودن/افزای" ، " آلودن/آلای" و... می توان دید. چنانچه بتوان به ریشه ی آغازینِ این واژه دست یافت، ما به خوبی می توانیم برای واژگانِ " foundation/fundamental/Fundament/Grundlage و... " واژگانِ درخوری بیابیم.
پرسش: آیا شما ریشه آغازینِ واژه " شالوده" را می دانید که برپایه یِ آن بتوان گفته هایِ بالا را راست آزمایی کرد یا نه؟
٢٦ پاسخ
جناب فرتاش گرامی؛
بنده نیز بارها نوشته های شما را خواندم و از درون آن بهره هایی بردم . بویژه در حوزه زبان و واژه های اوستایی . که منجرب به نتیاج بهتری شده . همه دیدگاه ها رو میخونم و بهترینش رو الگو قرار میدم...
در زبان لاتین به تساوی یا برابری draw میگویند / از سمتی به کشیدن نیز drawing میگویند / چیزی ک پیداست اینست که در کِش که خاصیت کشسانی دارد همیشه از هر دوسمت به یک اندازه کشیدگی رخ میدهد یعنی حالت برابر. از اینرو نقاشی کشیدن را داریم یعنی نقش برابر زدن = طرح برابر زدن ؛ یعنی از کشیدن دو مفهوم ساخته شده یکی برای کشسانی آن و دیگری برای برابری آن = drawing که چون در نقاشی باید برابری بین چیزی ک دیده میشود و نقشی که زده میشد .... از اینرو به عمل نقاشی ؛ نقاشی کشیدن گفتند . حالا اینکه عرض کردم
کال = خشکی و تماما خشک از کُل / کَل آمده نتیجه سالها پژوهش ( پژوهیدن = پشو هیدن = به پس زدن چیزی = تحقیقات و کاوش) می باشد ؛ نمونه های قلندر = calandar یا تقویم که کار کلندران ستاره شناسی بوده / کلانتر ( که مشخص از از قلندر آمده ) همگی به تماما کل و کچل اشاره دارد
که یکی رابر ای خشک = کال
و. دیگری را برای همه و تماما = کُل و کُلا بکار بردند
واژه کِلی در کرککِلی یا کرک کالی در زبان مازندرانی یعنی خانه مرغ و چون خانه جای خشک و سرپناه دار است به این نام نامیده شد
همچنیندر زبان مازندرانی به جای آب بجر جوی یا جوب = جویب ؛ کیله او (او=اب) گفته میشود که باز نشان از خانه آب دارد = جایی خشکی آب
میانکاله = یعنی جزیره = یعنی خشکی در میان = خشکی در میان آب منظورش بو ده که باز نشان دهنده این موضوع است.
با سپاس
ما چیزی به نام شالودن نداشتیم بلکه ساخته شده از مدل افکاری هستند که خواهم گفت.
در برخی واژه های عمدتا دو واجی همچون نم / خم یا همان کم ( خمود) / رو ( رَوَد ) / بشو ( شو -> شَوَد ) / بشنو ( شنود ) گونه هایی را داریم که به ....+ود پایان میرسند ؛ یعنی برای شنودن که برابر شالودن از منظر مدل ساختار یافته جنابعالیست میتوان فهمید شنودن اشتباست و باید اصل فعل چیز دیگری باشد بر همین اساس میتوان به راحتی فهمید شالودن جنابعالی میبایست شالیدن بوده باشد... همانطور ک شنودن اشتباست و شنویدن یا شنیدن درست است .
مثال شما این است که بگوییم فالوده از فالیدن یا فالودن آمده در صورتی که
1- یا از شالیدن به معنای چیز نرم آمده
2 - یا از پالیدن و چیز های مرکب و جدا شده آمده
در برخی دیگر همچون خمیر / پنیر ( پَن ( هوا ) + یر ) به .... + یر میرسیم
از همان واژه خم که از کمش و کمیدن آمده بود خمیش و خمیدن ساخته شد و از خم و خمیر واژه خام ( نپخته = به دال نپخته بودن خمیر ) پس میبینیم آنچه بوده چطور به چیز دیگری دگریخته شده
واژه شل هم همینطور بوده گاها شَل/شُل/شِل و با همان نمونه گفته شده (خم به خام) از شل با شال دگریختگی یافته اما با چمار دیگری. همانطور که کم رپتی به خم از لحاظ معنایی ندارد و خم رپتی به ناپختگی و خام ندارد اما آهسته در گذر زمان از هر یک از آنها چمار و کاربردهایی ساخته شد در راستای نیاز های کلامی...
شال هم از شل آمده یکی به شل بودن اشاره دارد و دیگری یه سفت و پایه و اساس
خام هم از خم آمده یکی به ناپختگی اشاره دارد و دیگری به انعطاف و خَمِش
کال از از کَل و کُل آمده یکی به خشکی اشاره دارد و دیگری به همه گیری و تمامیت ( به کسی که کلا کچل شده باشد میگفتند کَل شده است) ( در کلان و کلانتر هم به کلیت و همه گیر تر بودن اشاره شده است که امروزه معنای بزرگ را پیدا کرده ؛اینکه میگفتند قلندر یکشبانه روز اشاره به تمام کردن یک چیز در طول یکشبانه روز دارد , بگذریم ک قلندران یا کلندران تمام رخ و ریش خودرا میتراشیدند و کل و کچل بودند )
برای شالوده که اصلی و بنیادی و پی ریزی شده معنی میدهد نمونه های زیر را داریم ...
شلوار =شَل + وار = پایه مانند که در زبان مازندرانی شِلوار خوانده میشود =شِل + وار
شَلمون = شَلمان (در زبان مازندرانی برای تیر برق = پایه برق بسیار زبانزد و کاربردیست )
شُل فارسی که در مازندرانی شِل خوانده میشود بعدها تغییر معنا یافت و به نرمی معنی شد مانند
شلاق = شل + اک = هر چیز نرم و شُلی را شلاک گویند ( خوراک / پوشاک و .... که همگی به ....+ اک میرسند نمونه های آنند و نمیتواند شل + لاق (لاک) باشد یعنی جای شُل ( مگر اینکه جای شل فرود اورندش ک معقول نیست )
چُلاق = گویا از همون شَلاق آمده یعنی انکه و انچه که از شُل آمده = برای انسان یعنی کم توان یا شُلدست
شال ( روسری ) = اشاره به شل بودن آن دارد یعنی روپوشیست زنانه که بافت شُل دارد.
شالی = گیاهیست خوراکی که همچون شال انعطاف و خمش به سمتی دارد همچون خوشه های گندم
شَل و پَل کردن = درگیری که منجرب به شل شدن کسی شود
شلنگ = شُل + لنگ = شُل + دراز ( لینگ / long / پا ) = وسیله ای ک شل و دراز است یا شل + انگ = شل جمع شونده
با توجه به نمونه های ایی ک گفته شود مشخص میشود شلوار همان شل مانند است چرا که لنگ های پارچه ای آن شق و سفت نبوده و شَل و راحت میباشند پس برای شالوده میشود = نرم آلود = خمیر / خمیرمایه که از همان شَل بودن آمده و خود واژه خمیر هم از خم ( کم / قُم و خَمود = نرم و منعطف خمار = منطعف شده و مست و ... ) آمده یعنی همان شُل پس شالوده = خمیر مایه یا خمیر تشکیل دهنده آن که امروزه معنای اصلی و اساسی را پیدا کرده ...
با سپاس از دوستان...
سپاسمند از سرور فرتاش
اگر در اوستایی واژههای ماناگ و هماناگ را بهچم مانند و همانند داشتهایم پس میتوانیم ریخت امروزی آنها را مانا و همانا بپنداریم، با چشمپوشی از چمهایی که امروزه واژههای مانا و همانا دارند،
آیا میتوانیم این دو واژه را بهراستی(بهگفتهی کاربر گرامی میم) بهجای واژهی معنی یا معنا بهکار ببریم؟
حتا با بودن چنین چمی برای واژهی ماناگ در اوستایی، بازهم من گمان میکنم پاسخ پرسش بالا [نه] باشد!
هرچند پندار زیر میتواند درست باشد:
[واژهی معنی یا معنا شاید از واژهی مانا برگیری شده به سخن دیگر، معنی تازیده(تازیشده،معرب) مانا است(نه مینو)].
چرا میگویم کاربرد واژهی مانا بهجای معنا درست و راست نیست؟
زیرا که بنواژ [مانند بودن] هیچگاه بهچم [معنی داشتن] نیست،مانند بودن=شبیه بودن، و چنین چمی هرگز درونمایهی [معنی داشتن] را نمیرساند،
بهنمونه میتوانیم بگوییم [سیب بهچم(معنی) اَپِل است] این گزاره درست است لیک اگر گفتیم [سیب مانند اپل است] این گزارهی درستی نیست.
میتوان گفت [سیب مانند گلابی است] (گزارهی درست)
لیک نتوان گفت [سیب بهچم(معنا،مانا) گلابی است] (گزارهی نادرست)
بنابراین بنواژ [مانا بودن=مانند بودن] را نتوان بهجای [معنا داشتن] بهکار گرفت.
گرچه بهشیوهی قراردادی میتوان، ما بهشیوهای قراردادی میتوانیم واژهی مانا را بهجای معنا بنشانیم و همان درونمایهای که واژهی معنا دارد را برای مانا(یا به هر ریخت دیگر مانند مینو و مانو و..) در نگاه بیاوریم، به سخن دیگر درونمایه و چمی که واژهی معنا دارد را به خورد مانا دهیم؛ این کاریست که در بسیاری از زبانها هنگام برابرسازی انجام میشود لیک این به گفتهی کاربر گرامی میم، آرمان پارسی نیست من هم با این آرمان همسو هستم که برابرواژهها بهجز درستی باید راست هم باشند و میدانم که شما هم با این خواسته همسو هستید.
ماناگ اوستایی نیست، میانه است. پاسخ پرسشِ شما : نَه. " مینو" با " مینیتَن" و معنایِ نخستِ ریشه اوستاییِ " مَن" یعنی " اندیشیدن، منظور بودن و. . . "پیوندِ معنایی دارد نَه با " ماندن".
سرور فرتاش با سپاس از شما
شما ریشهی [من] را در اوستایی به دو چم یاد کردید:
۱- اندیشیدن؛ و سپس واژهی معنی و معنا را برگرفته از این ریشه وبا همین چم (من=اندیشیدن) دانستید؛
پرسش: واژهی معنی چگونه میتواند از ریشهی [من] به چم اندیشیدن گرفته شده باشد.
۲- ریشهی [من] را سازندهی بنواژ [ماندن] دانستید؛ همانگونه که میدانید در پارسی نوین، بنواژ ماندن به دو چم است: ا) ماندگار بودن=باقی ماندن، ب) مانند بودن=شبیه بودن.
بنواژ [ماندن] که یاد کردید دربردارندهی کدامیک از چمهای بالاست؟
اگر ماندن بهچم مانند بودن باشد و بداویم(ادعا کنیم) که واژهی معنی از ماندن با این چم برگیری شده
۱) باید ریخت پارسی کنونی این واژه که چم معنی داشته باشد را آشکار سازیم که چه باید باشد آیا مینو درست است یا مانو؟
۲) پیش از انجام بایستهی نخست، باید برای این بایستهی ارزنده، چیم و چرایی خردپسند بیاوریم که چرا چنین واژهای(مینو یا مانو یا به هر ریختی) در پسگشتها و خاستگاههای اوستایی، پهلوی و پارسی دری به چم [معنی] نیامده یا اگر آمده و من ندیدهام چیست و کجا آمده؟
از سوی دیگر واژهی مینو را بهچم بهشت (و چمهایی همتراز با آن) در پارسی دری به فراوانی میبینیم، نیز این واژهرا در اوستایی به ریخت [مَینیو] و به چم روح و روحانی مییابیم ؛
اینک چگونه میتوان واژهی مینو که دوستان یاد میکنند را به چم[معنی و معنا] بدانیم؟
درود بر کاربر کشاورز گرامی.
من در پیامِ پیش نوشته بودم : اندیشیدن و. . . . ( تنبلی از من بود که . . . را پُر نکردم ) . " مَن" در این چم با واژگانِ " meinen" ( آلمانی ) و " mean" ( عن گلیسی ) از یک ریشه است. " اندیشیدن، تصور کردن، منظور بودن، معنی و منظور داشتن و. . . " است.
بخش دوم فرمایش شما گزینه ا : ماندن، ماندگار بودن است، هر چند که گزینه 2: مانند بودن را نیز بررسی خواهم کرد، چنانچه بدین چم آمده باشد، پیام می گذارم.
گمان نمی کنم ما واژه یِ " مانو" داشته باشیم. در پیرامون واژه یِ " مینو" به زیرواژه " ایده" بروید و پیامِ مرا ببینید.
" مینو" همانگونه که خود گفتید، به پدیده های معنوی ( =معنایی ) نشانش دارد و بنابراین باید از ریشه " مَن" ( از دسته 1 پیامِ پیش ) باشد. " مینو" در نوشته های بسیاری جایگزین " ایده" شده است نَه "معنا".
این که اینک گفتی چه بود فرتاشِ جان
آبِ پاکیِ گفتارِ من بر دَستانِ یاران؟
چه خوب که واژه ی معنا را پارسی خواندی. من هم همین(همخانواده با واژه ی همان از بنواژه ی ماندن) میگفتمُ دوستان پذیرنده نبودند. خب میپرسم که ریختِ نوشتاریِ درستِ این واژه ی معنا چه باشدُ از کدامین بنواژه ی پارسی امروزین است؟ مگر نه اینکه معنا باید از بنواژه ی امروزین ماندن باشد؟ پس چرا سخن از چمیدن به میان می آورید؟ از بنواژه ی چمیدن که واژه ی معنا درنآید که! بنواژه ی معنا، مگر میتواند از همین بنواژه ی ماندن نباشد؟ خب پس چمیدن چه کاره است در این میان؟
آن واژگانِ مَنُ مینیتنُ منشُ معناُ معنیُ مانینیتن که همگی از بنواژه ی امروزین ماندن درایند. ریختِ امروزین مَنُ مینیتنُ مانینیتن هر یک به جا خود مانُ ماندنُ مانانیدن است.
می ماند(از بنواژه ی ماندن) اینکه تو خود بگویی یک، ریختِ نوشتاری امروزین برای معنا چه باشد، دو، بنِواژه ی واژه ی پارسی مینو چیست، سه، چگونه باشد که مینو همان بهشت یا اندیشیدن باشد؟
شناخت واژگان پارسی امروز را مگر هیچ نیازی به واژگان نیاکانی اش هست که پیوسته از آنان سخن به میان آوری؟ این واژگان امروزی که از همان نژاد اند؛ واک ها همانند(از بنواژه ی مانانیدن )تنها آواها واگشته اند، همین. چرا شناخت واژگان امروزین پارسی را گروگانِ شناختِ زبان های نیاکانیُ بیگانه گرفته اید؟ چرا من هیچ نیازی به شناختن واژگان بیگانهُ نیاکانی نمی بینم تا که واژگان پارسی پارسیِ امروزینم را بازشناسم؟
آب پاکی؟! نَه، بیشتر می خورد کم آگاهی شما از پیوندِ واژگان باشد، گرامی، وگرنه پیشتر از من به آن می پرداختید. من بارها از دوستان ( کاربر کشاورز و دیگران ) در همین تارنما آموخته ام و آنها نادرستی گفته های مرا گوشزد کرده اند. همه ما ابزاری برای فرازَندگیِ زبان پارسی هستیم. کارنامه کاربران نمایانگرِ رویکردشان هست. کارنامه شما و هم اندیشانتان ازبرایِ نگرشتان پیرامونِ زبان پارسی آنچنان پویایی ندارد ولی کارنامه ناهمسویانتان پویا و پیشرونده است. ( اگر جز این است، پس نشان دهید که چه در چنته دارید. )
شما، دوستِ گرامی، چیزها را وارونه می پندارید. "ماندن" از پیِ " مَن" برآمده ، نَه پَژگونه. اینکه شما همه چیز را به خیکِ بنواژه " ماندن" بستید، نشانه چیست؟!
بخشِ بسیار بزرگِ واژگانی که در گذرِ تاریخ به تاریکی رفته اند، ازبرایِ همآوایی یا نزدیکی آوایی با دیگر واژگان بوده که اگر درست بمانندِ واژگانِ شکوفایی همچون ریشه یِ اوستاییِ " کَر" ( کار، کاشتن، زار ، چار، چاره ، کردن ، گاشتن ، چریدن، چراگاه، جُل/چُل در جُلگه و. . . " ) با دگرگونی های آوایی همراه بوده اند، چنین به تاریکی نمی رفتند، نَه شایستگیِ بنواژه ای همچون " ماندن". اگر " ماندن" برای واژگانی که فرمودید، بسنده می کرد، در زبانِ پارسیِ میانه بنواژه " مینیتَن" بکارگرفته نمی شد، جانم.
ما در اوستایی ریشه یِ " مَن:man" را به دو چم داشته ایم:
1- اندیشیدن و... ( برابر با denken و meinen در زبانِ آلمانی)
از همین ریشه ما واژه یِ " مینیتَن" را در زبانِ پارسیِ میانه داشته ایم و بهمچنین واژگانِ " مینیتاریه(= مین.یت.ار.یه) و " مینیشن(مین.یشن)" که همان واژه یِ " منِش" در پارسیِ نوین است. واژگانِ " معنا و معنی" تازی نیستند، بَرکه پارسی هستند؛ نیاز به یادآوری است که کُنونه یِ ( Praesens) ریشه " مَن" ، " مَینیَ:mainya " بوده که واژگانِ " معنا و معنی" از دلِ آن برآمده اند.
ولی ما می خواهیم بنواژه ای داشته باشیم که واژگان از بُن کنونی و بُن گذشته یِ آن ساخته شوند و باید و باید و باید از اینها بنواژه بسازیم چه خوشتان بیاید چه نه.
حتی ما واژه یِ " تَر مینیتَن" در زبانِ پارسیِ میانه داشته ایم که " تَر " در آن پیشوند است.
2- ماندن ( برابر با bleiben در زبان آلمانی) که در زبانِ پارسیِ میانه هم " ماندن" و هم " مانینیتَن(=مان.ین.یتَن)" را داشته ایم.
شما دوستانِ گرامی گفتگویِ خود را زیر همین واژه پی بگیرید و من نیز خواهم آموخت ولی بدانید که چه دوست داشته باشید چه نداشته باشید، من دامنه و گستره ی زبانِ پارسیِ نوین را فراخواهم بُرد و در این راه جوری فرهنگستان(=پشمکستان) را دور خواهم زد که خود در آن بمانند.نگران نباشید و همانگونه که گفتم این تازه گامِ نخستِ کارِ من است.
1-ما زبان را می خواهیم برای گفتگو.(و فرهنگ)
2-بخش بسیار ارزشمند زبان ،واژگان هستند.
3-برای پرتوان کردن زبان پارسی،افزون بر آنکه از واژه های کنونی باید بهره ببریم،باید از زبان های کهن تر پارسی نیز بهره ببریم.(اوستایی،پهلوی...)
4-باید آن واژگان کهن را به ریخت پارسی کنونی در آوریم تا با آنها بیگانه نباشیم و بتوانیم آسان تر گفتگو کنیم.
کاربرِ /Mim/،شما با کدام یک(یا چند) از این گزاره ها کنار نمیایی؟
با پوزش از سرور گرامی /فرتاش/.به گمانم بهتر است این گفتگو را در جایی دیگر،برای نمونه زیر یک واژه در آبادیس،دنبال کنیم.چون کاربر گرامی /فرتاش/ در این باره شاید دل آزرده شوند.
بِدرود!
از نیشُ کنایه های بیمزهُ لُوست که بگذریم.... نه تو چو ان کسانی که نوواژگان شکرین درانداختند، نه من چو ان کسان که با نوواژگان پارسی دشمن اند. من که سرهگرای سرسخت پارسی امُ تو گویا نبینی. اینکه فرتاشِ جان هم نوواژگانت را پسندیده که پارسیِ مرا بسنده نیست. من جویای راستی ام، ارمان پارسی، نه ان که انگار که درست بودنِ واژگان.
در باره واژه ی معناُ واژه ی چم نخست آن که باید پرسید که چگونه باشد که واژه ای با این همه کاربرد هیچ واژه ی پارسی به گوش اشنایی نداشته باشد؟ باید واژه ای باشدُ که تو درنیافته ای؛ در این تردیدی نیست. تو گویی که واژه ی مینو برای گفتن از بهشت بوده؟ بهشتُ مینو که خود واژگان بسیار کهن نیاکانی اند پس چگونه باشد که مینو همان بهشت بوده باشد؟ دو واژه ی پارسی برای یک پندار؟ این که میگویی دورغ است. دگردیسی واژگان مگر کم دیده ای؟ خب اشکار است که با دستور زبان پارسی به شایستگی اشنا نیستی، چه این را خودت بپذیری و چه نه. در پارسی آواها کموبیش آزادندُ واک ها پیرو دستور. بالاُ بُلند از بالیدن، مَرگُ میر از مُردن، وندُ پَندُ بندُ بُن از بستن، نماد از نمودن، ارمانُ ارمین از آراستن، اُ چه بسا ساختُ ساز از ساختن همگی نمونه های اشنایی از دگردیسی اند که بیشترشان در همین گفتگوی میان خودمان بارها به کار رفتندُ تو ندیدی. و بنابراین واژگان، مینو، مانا، مانی گویشهایی از هم اند. باز میپرسی بنواژه ی مینو چیست؟ اری همان مینیدن است ولی نه به این ریختِ آوایی، که به ریخت ماندن/مانانیدن چرا که مینیدن ریختُ گویشی است ناهنجار ولی سازگاری با دستور زبان پارسی است از ماندن. هماهنگیُ همخوانی واک ها مگر کم گواهُ نشانی ست از چیستیُ کدامین بودنِ واژگانِ پارسی؟ مینو پارسی هست یا نیست؟ اگه هست پس بنواژه اش کدام است؟ اگه مینو از ماندن/مانانیدن نیست پس از کدام بُن است؟ مینو تنها با مانانیدن(مانند شدن) همخوان استُ این مینو به راستی همان است که امروز در واژه ی معنا به کار رود. مینوُ معناُ mean درست همانی اند که جابه(جایی که خوب است) و جعبه هستند. هم همخوانی واک ها هم همخوانی مینو ها(معنی ها).
تو هنوز به این نرسیده ای که گاهی گزاره های دارای واژگان بیگانه نیازمندِ ویرایش ساختاری هم هستند؟ چون به گزارشی به مانند 'عقل خرد معنی میدهد' خو گرفته ای باید و باید چهار واژه پارسی با همین چیدمان گزارش کنی برای پارسی کردنش ان هم با همان چیدمان؟ پس گویا تو فریب خوردن را eat deceive گزارش میکنی به انگلیسی نه؟ با فریب داد چه میکنی؟
گفتی واژه میسازیُ به درستی به کار میبری. خب از گزاره هایی این چنین که میگویی بیشتر دریابم که منُ تو یک ارمان نداریم. تو جویای درستی ایُ من راستی.
من اسپهانی نیستم ولی اشکار است بواج گفتنِ اسپهانیان گونه ای گرامیداشتِ گوینده است که بجای انکه بگویند بگو، بگویند بواجُ آواز کن. این گونه که باشد بواج به مینوی راستین واجیدن بکار نرفته و واجیدن دارای مینوی درستین از گفتن گشته. گفتم که من به دنبال درستی نیستمُ جویای راستی ام. به جای بگو هم گاهی بگوییم بنال.
اری تو درست میگویی. ولی درستی مرا بسنده نیست. تو را دوست پندارم، دوستی اشوبگر.
سوگند یاد کنم؟ من از نادرستی های واژگان نوساخته گفتمُ ارمان پارسی نه آن که چو بهانه گیران خودسرانه نپذیرفته باشم. واژگان پارسی نه تنها باید درست باشند که باید راست باشند. واژگان شما شاید با دستور زبان ناسازگار نباشد ولی راست هم هستند؟ واژه ی هوانورد درست هم که باشد بسنده نیست برای پارسی نامیدنش چرا که هواپیما برای طیاره راست بود نه هوانورد. درستی یک واژه، تنها همخوانی ان است با دستور زبانُ راستی اش همخوانی هم با دستور زبان هم با مینوی بنواژگان. پس از من نخواه از انچه میکنید گله نکنم.
از واژگان شما پند میگیرم ولی خریدار نیستم. تو ارمانگرایی مرا خشم کور بخوان، من بر آن یک ارمان خواهم ماندُ نپذیریم که واژگان پارسی میتواند آراسته نباشد.
کمی آهستهتر، با کجا چنین شتابان؟ پیاده شو با هم بریم!
مینو=معنی! به همین سادگی و خوشمزگی♡
کاشکی همینجور بود!
پنداشتهای من که هیچ ولی هیچکس دیگری از کندذهنان واژهپران هم تاکنون آن را ندیده بوده گذشتوگذشت تا اینکه ناگهان چشم و هوش ژرفنگر استاد زمین و زمان فراتر از دیدگان نزدیکبینِ ناشایستگان، آن را یافته از زیر تهنشستهای چندهزار سالهی تاریخ بیرونش میکشد!
نه ای خوشنگر ، چشمان کمسوی ما هم این چیزها فراوان دیده ولی دگرسانیِ کسانی چون من و از ما بهترانی همچون شما درین است که ما نمیتوانیم بیچیم و گواه تاریخی بهسادگی به چنین انگارههای استوارنشدهای چنگ زنیم(وارونهی شما)
در کدام پسگشت تاریخی و خاستگاه ادبی حتا پهلوی مینو به چم معنی بهکار رفته؟ تنها همانندی میان واجها شد گواه؟
تاآنجا که چشمان آلبالوگیلاسچین ما میبیند واژهی مینو یا به بهشت چمیده شده یا در اوستا بهچم روح و روحانی بوده هیچ کاربردی بهجای واژهی معنی نداشته.
مینو از ماندن گرفته شده؟ خب باید میشد [مانوگ یا مانو] (با پسوند کناکی "وگ" که پسینتر "و" میشود) چرا مینو! مگر زبان تازی است که [ای،آ] به هم دگردیسه شوند؟ کارواژهاش چیست؟ مینیدن؟!
به نمونه: خرد، عقل میمیند!!!(میچمد، معنا میشود)
بهجای [یعنی] چه بگوییم؟
ما میآشوبیم یا شما؟
ما برای این خواسته، واژهی چم را بکار گرفتهایم چراکه از کاربرد این واژه با این معنا در پشتوانههای ادبی دلآسوده شدهایم نهاینکه سرخوشانه، گمانواژهای مندرآوردی بپرورانیم و در جهانِ پنداربافی رنگ درستی به آن بزنیم.
آری، بنواژ آن را هم سازگار با ساختار پارسی برمیسازیم و بهدرستی و نکویی بکارش میگیریم؛ شما نگران لرزهای که به ستونهای اقتصاد جهانی میافتد مباش!
مگر واژگان و بنواژهای پارسی را چهکسانی ساختهاند جز مردم کوچه و بازار در درازنای هزاران سال؟
پنداشتهای اندیشهپردازان و سخنسنجان شکمسیر در گذر چند نشست شب شعر شبانه آنها را ساخته و برنهادهاند؟!
.
واجیدن که از نگاه شما درست نبود گپیدن هم که همان گفتن بود پس سرانجام بهجای حرف زدن چه بگوییم؟
بنواژ [واجیدن] همچنان در گویشهای پهلوی پیرامون شهر ما اسپهان دارای کاربرد است هرچند که شوربختانه رو به فراموشیست: بواج= حرف بزن.
دربارهی گامیدن که پندار نادرستی داشتی، دربارهی واژهی شالوده و اینکه چرا نباید شالودن داشته باشیم هم که بیهوده وقت و نیروی دوستان را گرفتهای، که چه؟
.
درست است که واژگان زیبایی همانند دانشگاه و دادگستری و هواپیما و یخچال و.. را بزرگان دلیر و گستاخ سخن برساختهاند ولی چه بسیار بزرگتران خیراندیش بودند که با آنها از در ناهمسویی در میآمدند و با خشم یا ریشخند چوب لای چرخ سرهسازی میکردند، بنده در یک جایی که با سرور فرتاش دربارهی جستاری سخن داشتیم همین را نوشتم که بخشی را بازگو میکنم:
[شما خودتان بهتر می دانید که واژه گزینی که امروز به یاری گنجینه واژگان نو و کهن و برای جایگزینی واژگان بیگانه انجام می شود کاری ست بسیار نازکبینانه و همچنین واکنشِ منفیبرانگیز که اگر به درستی انجام نشود هرکس از راه رسد لِنگش کند، واژه های بسیار خوبی مانند پیشوند، پسوند و یا هواپیما، دادگستری و... که به دست فرهیختگان دورنگر فرهنگستان نخست ساخته و روامند شدند هم ستیزهگرانی سرسخت حتا از میان گروه ادیبان وفرهنگیان داشت چرا؟ چون برای گوشهای سنگینشان ناآشنا بود و تاب شنیدن نوواژه های پارسیی را نداشت که واژه های لنگر انداختهی از ما بهترانِ تازی را بفراموشاند یا هماورد رهاوردهای تاجِ سرانِ از فرنگ برگشته باشد، نزدیکبینان گسترهی ادب و سیاستِ امروز هم فرزندان همان سنگینگوشان دیروزند.]
آیا شما میتوانی سوگند یاد کنی که اگر همین امروز میخواستند بهجای حرف، کلمه، مصدر، فعل و...، واجو واکه، واژه، بنواژه، کارواژه و... بسازند از روی آشوبندگی ِ گمانبرانگیز که برای این نوواژگان میپنداشتی با آنها از در ناهمسویی در نمیآمدی؟
این واژگان زیبایند نه فقط چون زیبا ساخته شدهاند چون یکصد سال است در چشمها و گوشها خوش نشسته و در اندیشهها با برآوردن نیاز، جایگزین واژههای بیگانه گشتهاند.
من نمیگویم همه پیشنهادهایی که پارسیدوستان میدهند درست است و باید بپذیریم، که شاید بیشترش نادرست باشد و دانسته به غربال زبان هم نخواهند رسید که بخواهند زدوده شوند ولی بهجای رنجیدن و برآشفتن از آنها، به دیدهای خریدارانه به آنها بنگر و از هر کدام نکتهای دریاب، اینها چالهچوله و دستانداز که کسی با سر به درون آن افتد و خشم کور برانگیزاند نیست، پایههاییست برای گذر از چالهها و در کنه آنها تختهی راهنمایی میتوان دید برای نیفتادن در کورهراهها.
جوری از نامواژگانِ دادگستریُ هواپیماُ دانشگاه سخن به میان می آوری انگار که اینان پیشنهادهای کسانی چون شما بوده اند. خب زیباییُ درستی این نامواژگان را چه پیوندی ست با بودُ نبود شما؟ اوج هنرنمایی شما که پیشنهادُ پذیریش زخمواژه ی چم برای واژه ی پارسیِ مینو بوده. انچه گفتمُ میکوشم از درست بودنش بگویم این بوده که بس بسیارانی از شما دوستان را نسزد نوواژه پیش نهادن. ای کاش درد تنها نامواژه سازی شما بود.
پارسی میانهُ ان پیشنهاد های گوارش ناپذیرِ بسیارانی در ابادیس؟ نه که نه... نه، هرگزُ. هرگز تن به ان گونه واژگان هم نخواهم داد مگر ان که به آوای امروزی درایندُ بُنی در فهرست بنواژگان امروزی داشته باشند
شما با اندکی شناختی از مینوی اندک واژگانُ دستور زبانِ پارسیُ انگلیسی و بدون ریشه یابی واژگان در کارِ نه نامواژه سازی که در کارِ بنواژه سازی ایدُ این دو به هیچ روی یکسان نیستند.
ای کاش میدانستند که واژگانُ بنواژگان بسیاری در پارسی هستند که نمیدانید. او که واژگان زبان خویش را هم به خوبی نمیشناسد را چگونه سزد واژه ای نو پیش نهادن؟ ای کاش سری به شاهنامه بزنید تا خود ببینید که هزارن واژه پارسیِ چه بسا امروزی را هم نشناخته اید.
اگر از ده تن از کسان که پارسی اشفته کنند بپرسید سزیدن چیست بیش از نُه تن ندانندُ این واژه نمونه ای است بسیار کوچک برای نشان دادن ناسزاواریُ ناشایستگیشان.
گفتنی ها گفته شد. امیدوارم دوستداران پارسی به انچه گفتم بیاندیشندُ این پارسی دلخستمان را زخم تن نزنند.
پیش از آنکه به دیگران بتازید، نخست به خود نگاه کنید و از خود بپرسید که کارنامه یِ من تاکنون چه بوده است؟
من نمی دانم رویِ سخن شما چه کسی یا کسانی است و سنجه شما چیست ولی همین بَس که من واژگانِ پیشنهادیِ کاربر کشاورز را بسیار می پسندم و آنها را در جایِ خود بکارگیری کرده و خواهم کرد.
از نگرش مهرآمیزی که در پیوند با پیشنهادهای من دارید بسیار سپاسمندم.
لیک اینها از من نیست!
بارها گفته ام و بار دگر می گویم/که منِ دلشده این ره نه بخود می پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند/آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرائی هست/که از آن دست که او می کشدم می رویم
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید/گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
تَه سخن این دوست بزرگوار اینست که ما برای هر درونمایه و دریافتهای، دارای واژهی کهن و شایستهای در پارسی بودهایم که فراموش شده پس نیازی با واژهسازی(پَرانی) نیست و باید همان کهنواژگان زنده گردند؛
اگر به هر واژهی تازی در آبادیس سر بزنیم کسی را مییابیم(در هرجایی با یک نامی) که چند برابرنهاد از پارسیمیانه(پهلوی ) برای آن واژهی تازی یادآور میشود؛
میپندارم نگاه شما هم همین باشد که این واژگان زنده و کاربردی گردند و هرگونه واژهی پیشنهادی دیگری را در آنجا برنتابیده و آن را آشفتن پارسی میانگارید،
درسته؟
گمان میکنید رواگیابی آن واژگان شدنیست؟ چند درصد؟
بنشینیم دست روی دست به این امید و آرزو تا آن واژگان مردهی چند هزار ساله که دیگر به گوش هیچکس آشنا نیست شاید خودبخود زنده و روان شوند و رواگ یابند!
منم درین آرزویم و ایکاش پورسینا نمرده بود کاش فردوسی هم زنده بود! میتوانی آنها را برگردانی؟ واژگان مرده را هم بازگردان!
گمان کنم شما از کسانی هستید که اگر در زمان فرهنگستان نخست تیغتان برش داشت چون واژگان دانشگاه و دانشکده و پسوند پیشوند و دادگستری و شهرداری و هواپیما و ... کارشان آشفتهسازی پارسیست پس نباید باشند و همان بهتر که بگوییم یونیورسیته و کالج و مزید موخر و مقدم و عدلیه و بلدیه و طیاره و...
نگفتم باید که از زبان فردوسی شنیده باشیم. گفتم چون از زبان او نشنیده بودم، هرچند که شاهنامه اش را هم هنوز به شایستگی نخوانده ام، تردید میکنم در اراستگی برخی واژگان. این درست که پارسی دستور زبانِ خود را دارد، با این همه تنها سازگاری واژه ای با دستور زبان را برای پارسی نامیدن ان واژه را بسنده نمیدانم چرا که دستور زبان از مینوی واژگان چیز چندانی نمیداند. برای همین است که از بنواژهُ واژه پراندن ها برخی دوستان بسیار رنجورم. باور دارم فردوسی در تنگای آهنگِ واژگانی هم واژه ای بیپیوند نگفته است. برخی دوستان تنها از روی باورِ نادرستِ نیاز به همتایی یک به یک واژگانِ پارسی با واژگان زبان دیگر واژه می پرانند. ایا انگلیسی به دو واژه برای واژگان دورغُ کذب که هر دو در فارسی به کار روند نیازمند است یا تنها یکی؟
پیشتر گفته بودم که بنواژه ای به مانند زدن را زهرآگین کرده اند. حرف زدن نمونه ای از همان زهر است. بنواژه واجیدن، که اوردگاه واژه ی اواز استُ با کاربردِ واژه ی حرف زدن سازگار نیست. بنواژه گپیدن همجاُ همگون است با بنواژه گفتنُ در ان به همراه اندکی آوا ارایی واک های 'ف' اُ 'ت' در گفتن واک های 'پ' اُ 'د' گشنده اند در گپیدن. انگاه که حرف رابپذیرید، اهسته اهسته واژه ی واکُ بسیاری دیگر فراموش کنیدُ برایش بنواژهُ واژه ای ناپیوسته سازید.
اری. بنواژگان راستین پارسی درنگی داشته اند. هر چند میتوان با شناخت شایسته انان بنواژگان دُرُستینی ساخت بمانندِ گریختنُ ریختن از رفتن. شیوه کار شما هماهنگی پارسی، با چه دانم، ان انگلیسیُ سانسکریت است. این نیاز به هماهنگی یک دورغ است چرا که زبان های نیاکانی همتایی یک به یک نداشته اند.
به مانندِ واژه ی جابه که جعبه نوشتندشُ پارسی بوده است، واژه ی معنی هم مینو بوده از بنواژه ماندن/ماناندن/مانانیدن همخانواده با واژه ی مانند. بنواژه ی چمیدن را برای معنا دادن نادرست میدانم، هرچند که کم از بزرگان نشنیده ام این بنواژه ی چمیدن را. معنی یک واژه همان است که گفته شود که به چه واژی دیگری می ماند؛ شما ریشه ی خود واژه ی معنا را پژوهش نکرده بنواژه ای برایش میسازید از چمیدن در حالی که خودِ این واژه عربی شده واژه ی مینو بوده از بنواژه ماندن. کاری که بنواژه تراشان میکنند اشفتن زبان پارسی ست یا آراستنش؟ شما بنواژه ی ماندن را چمیدن کرده اید و این دوری است تباه. ایا نمیدانید شاید که واژه ای که تلاش میکنید برایش بنواژه ای تازه بپرانیدُ واژه ای نو دراندازید میتواند یکی از واژگان بسیارِ پارسی که به راستی نشناخته اید باشد؟
نه، پارسی با تنها یک نیشگون اشفته نمیشود. ولی گمان نمیکنم انچه شما میکنیدُ روندی که در پیش گرفته اید تنها یک نیشگون باشد.
پیشرفت دانش مگر کم به اشفتگی کشانده که اینگونه بیمهابا واژه بپرانیم؟ به بهانه پیشرفت دانش، واژگان نابخرادانه میسازیمُ زبان اشفته میکنیم. انچه فلیسوفان! امروز کنند مگر همان دستُ پا زدن در گنداب واژگان نابخردانهُ فراموشی خردواژگانُ ویرانگریِ همان نابخردواژگان نیست؟ کی ست که بداند اگر فراموش کنیم اخلاق! همان خو ست از بنواژه ی خواستن چه دورغ ها در اندیشه رخنه نکنندُ سر از ناکجااباد ها که در نخواهیم اورد!
انگار که شما الودن را، به نادرستی، ناپاکُ پلید کردن می پندارید در حالی که مِه-الودگی هوا ناپاکی پلیدی هوا نیست. الودن همپوشانی مینویی دارد با آمیختن. و باز هم میگویم که بیشتر ما مینوی بنواژگان را نه به شایستگی که هیچ نمیشناسیمُ تنها برخی از کاربرد ها را میدانیم و بنابراین بنواژه میپرانیم. 'ش' با شاه پیوند داردُ شاه با واژه ی واژه ی اندیشه نه با واژه ی بسیار. انجا میکوشیدم بگویم شالوده پیامد دستور زبان پارسی ست. از بنواژه ی دیگری هم امده باشد به هر روی پیامد دستور زبان پارسی ست.
گفتید گریختن از ریختن فرسنگها دور است. دور هم که باشند پیوندی هست در میان که فراموش شده هر چند من بدانمش. هر دو گونه ای از بنواژه ی رفتن اند، همان بُنی که آوردگاه واژه ی روز استُ روز از شب بگریزد. گاهی کاربرد واژگان ما را بفریبد که مینوی واژگان ننگریم وگرنه اختن چیست که پردَختنُ باختنُ شناختن چه باشند؟ گمان نمیکنم پیوندی میان پرسیدن و رسیدن نباشد.
برای من پارسی جهانی ست شگفتُ نیازمندِ بازشناسی هر انچه که پیشتر به درستیُ نادرستی شناخته شده، راهی پله پله به سوی راستی. بیراه نگفته ام اگر که بگویم پارسی را آسمانی میدانم. شما بنواژه میپرانیدُ از این پرانش ها پشتیبانی هم میکنید، خب به کدام سو میروید؟ به هیچ سویی. در دوری تباه گرفتارید. شما نیاز را با دورغواژگان میاکَنیدُ پُر میکنید، نیازهایی که خود پیامدِ شناخت ناشایسته واژگانِ در دسترس پارسی بوده اند. من از دورغ بس برنجم. راهی دیگر جُسته امُ آن میرومُ از دو سد دورغ به امید یک راست بپرهیزم.
درود بر بزرگواران
با پوزش از سرور فرتاش
سخنی با جناب میم!
نیک اندیش گرامی با برخی از باورهایتان همسوام ولی با بیشترش نه!
مگر برای زبانها درنگی برای بنواژسازی نهادهاند(بهنمونه برای پارسی تا هزار سال پیش!!!) که میگویی فلان بُن درگذشته بنواژ نداشته یا داشته؟ اگر گامیدن در دیرینگاه، بنواژ داشته(که داشته) خب چه بهتر ولی گیریم که نداشته اکنون ما باید دستوپایمان را در پوست گردو نگه داریم و بهناچار بگوییم [قدم زدن]؟ یا گام زدن یا راه رفتن؟
شه چینَش گفتا به ایران خرام
نگه کن بدانش به هر سو بگام.
یک بنواژِ ویژه سرانجام از یک زمانی از سوی یک کسی ساخته شده حتما آن کس باید فردوسی باشد؟ که شاید او هم در تنگنای قافیه، آن بنواژ را ساخته نه از روی نیاز دیگری!
* همهی بنواژها برساختهاند*
اگر کسی بهجای [حرف زدن]، بنواژِ واجیدن یا گپیدن را بکار گرفت باید بپریم یقهاش را بچسبیم که ها اینو از کجا آوردی؟! اگر بهجای بنواژِ معنی دادن(یعنی)، "چمیدن" بکار رود چگونه؟
آری چمیدن= خرامیدن بوده ولی این چم مال گذشته است و اکنون بیکاربرد شده، با معنای درخور و دلخواهی که واژهی چم برایمان از گذشته دارد [چم=معنی] چه سختی در بکارگیری چمیدن بهجای معنی دادن است آنگاه دستمان باز میشود که بتوانیم بهجای واژهی [یعنی]هم واژه برسازیم.
باید الا بلا فردوسی این را تو شاهنامه بیاورد یا گوینده رواداشتی از سوی آفریدگار در قالب وحی نشان دهد تا دهن ما بسته بشه؟ خب این حسی که در پارسیدوستان هست اینجا نیاز به داشتنِ یک بنواژِ سره بهجای حرف زدن و یا معنی دادن را پدیدار میکند گیرم واجیدن یا چمیدن در گذشته نبوده، نبوده که نبوده! اگر اینک برساخته شود و نیازی را برآورد چه دشواری دارد؟ باید آن را با دمپاییدن و تمرگیدن به ریشخند بگیریم؟!
[شگفت اینکه مردن و تمرگیدن را همتراز پنداشتهاید!]
مگر پارسی را در یخدان یخاندهایم(منجمد کردهایم) که با تلنگر یک نوبنواژ دچار آسیب و آشفتگی گردد؟
همه زبانها شاید تا همین امروز هم برای پاسخدهی به نیازهایشان اگر بتوانند واژه و بنواژ میسازند و خواهند ساخت؛ پارسیدوستانِ دانشور هرگز نباید در این روزگار پیشرفت برقآسای دانش و فناوری و آفرینش درونمایهها و دریافتههای پیچیده، توانمندیهای شگرف پارسی را نادیده گرفته و آن را نازا و ناپویا و سترون رها کنند؛ بنواژهایی مانند همایش، سرمایش، گرمایش و... در گذشته نبودهاند، تازهسازَند و هریک در جایگاه خودش باری از درونمایهها را بهدوش میکشد ولی با این دیدگاهِ شما، باید به این برآیند دست یابیم که سازندگان دچار لغزش شدهاند که اینها را ساختهاند و این برساختهها دگرسانی با دمپاییدن و دمپایش ندارد!!!
بنواژ شالودن که سرور فرتاش پیشنهاد دادند نیز در همین راستاست؛ شما گفتید که شالوده باید با آلودن در پیوند باشد با چه آرامدلی این داو را دارید؟ چه پیوندِ چمی میان شالوده و آلوده هست؟ شاهآلوده=بسیار آلوده؟ یا چیز دیگری؟ که به پشتوانهی این داوشتان شالودن را زیر سوال بردید؟
باز هم گیریم این داوش درست باشد و شالوده از آلودن برگیری شده باشد چه چرایی پدید میآید که شالودن را نپذیریم؟ گریختن از ریختن گرفته شده پس گریختن را در جایگاه یک بنواژِ جداگانه بکارگیری نشود؟ شالودن بنواژی با چمی جدا از آلودن خواهد بود همانگونه که گریختن از ریختن فرسنگها دور است و کاربرد جداگانهای میان آنهاست.
بهجای پایهریزی کردن(foundation) میتوان شالودن(شالایش) را برساخت و بکار بست چرا که نه؟
این واژهی انگلیک، هم بهچم [شالوده] است هم [شالودهریزی]، اینک اگر ما بهجز شالوده، شالایش(شالودهریزی) را هم داشته باشیم این بِچَمَد(یعنی) پربار شدن زبان و در این زمینه یک گام جلوتر از انگلیک بودن.
دوتریوم در زیگ بنیانها(جدول عناصر) نیامده چراکه ویژگیهای کیمیایی آن با هیدروژن یکسان است لیک شالودن و گریختن، دوتریوم و تریتیوم نیستند که در فهرست بنواژها نیایند برای خودشان مانند هلیم و سزیماَند و جایگاه ویژهو جداگانهای در فهرست بنواژها خواهند داشت.
با پوزشخواهی
درود بر کاربر " کشاورز".
من تا جایی با سخنانِ " Mim" همسو هستم، چراکه برخی در راستایِ سره سازیِ زبانِ پارسی، بنواژه سازی را با سیخِ جوجه کباب یکی پنداشته اند و چندواژه را بی آنکه گذشتگانمان از این شیوه بهره بگیرند، بهم چسبانده و بنواژه می سازند. ولی فراروندِ کارِ ما در پیامِ پیشین نهاده شده است و خودم هم روشهای بنواژه سازی ای را که در گذشته نداشته ایم، نمی پسندم. ولی همانگونه که شما فرمودید، باید بدانیم، آغازه یِ بازه یِ زبانِ پارسی که هزار و اندی سال پیش نبوده.
نه. نمیتوانی واگذاریُ بروی.
Vanish
در انگلیسی بنواژه ی 'وَنیش' هست. اگر به مینوی این بنواژه در واژه نامه ها بنگری خواهی دانست که این بنواژه نمیتواند 'وانیستن' نباشد. خب اینک که چنین بود پس تو باید بنواژه ی وانسیتن/وانستن را به فهرست بنواژگان پارسی بیافزایی؟ خب نه که اینگونه نباید باشد. اگه ونیش در انگلیسی را وانیستن در پارسی گزارش کرده ایم تنها از ان رو بود که وَنیش در انگلیسی رفتاری بنواژه-گونه داردُ از آن کارواژه دراوردند.. باید هوشیار بود که بنواژگان من-دراوردیُ نابجا پارسی را اشفته کنند. در پارسی، نه به مانند انگلیسی، یک بنواژه خود هسته ی نه تنها کارواژگان که واژگان بسیار دیگری ست. اگر بنواژه تازه ای بیافزایی(۱) که نیازی به ان نیست، ان بنواژه هسته ی واژگانِ چندانی نخواهد بود پس انچه کرده ای نه آراستنی که پارسی نامیده شود بوده، که انچه بوده آشفتن بوده.
۱. و منُ-تو چه میدانیم بنواژه چیست چگونه شد که بن شدُ چه باید بشود که بن شود!
اگه واژه ی شالوده را با ساختارُ دستور زبان پارسی بسنجیم میتوانیم آن را از بنواژه ی آلودن/ آلاندن/آلانیدن بدانیم، که هر سه همگونه اند با پسوند های بنیادینِ -دنُ -اندنُ -انیدن. از آن رو این میکینم که یک واژه بدون هماهنگی با یکی از بنواژگان زبان پارسی که در فهرست داریم ناهمخوان خواهد بود با این دستور زبان. از سوی دیگر درست به مانند واژه ی شایسته از بنواژه ی ایستادن، واژه شالوده هم میتواند از گونه بنواژه ی الودن باشد که در آن پیشوندِ 'ش' همانی است که درواژه ی شایستهُ بسا در واژه ی شاهکار هست؛ همانی 'ش' ای که در واژه ی شماره از بنواژه ی آماردن هم هست؛ شمارِگان، شاهان آماردن اند. پس واژه ی شالوده پارسی هم نبوده باشد، پیامد دستور زبان پارسی از یکی بنواژگانُ پسُپیشوندهایش هستُ پس میتوانیمُ باید که پارسی بدانیمش.
ولی تو رهیافت دیگری داشتیُ داری من برانم که اگر توانم آگاهت کنم که نداشته باشی. خب چه کردیُ چه میکنی؟ اینکه بنواژگان تازه ای چون شالودن به فهرست بنواژگان بیافزایی. با این افزایش خب واژه ی شالوده پارسی خواهد شد ولی به چه بهایی؟ افسوس به بهای سنگین. بنواژه ای که نه هرگز از آن واژگان دیگری در دست است و نه انکه از ان واژه های دیگری دراورده ایم که نیاز باشند. رهیافت تو مگر اشفتن پارسی نیست. هست؟ نه که نیست. انکه از آن واژه ی دیگری در دسترس نیست چگونه میتواند بنواژه نامید تا زمانی که با بنواژه ی آلودن همخوان است؟ چگونه شد که تو بنواژه ی شایستن را پیش از شالودن نیافتی؟ یا که یافته بودیُ من نمیدانم؟
چرا در فهرست دوره ای بنیانهای کیمیای، بنیانِ دوتریم نیست؟ چون رفتارهای کیمیایی این بنیان همان رفتار های هیدروژن است. پس همجا(ایزوتوپ) با هیدروژنُ است در فهرست بنیان ها کیمیایی نامی از ان نیست. بنیانِ مس ۲۹ همجا دارد. همجا ها ،که در فهرست دوره ای بنیانهای کیمیایی گزارش نمیشوند، تنها با افزودن یا کاستن یک یا چند نوترون(پیسوندُ پیشوند) به یا از هسته یکان های یکی از آنها بنیان ها که در فهرست جای دارند بدست خواهند آمد رفتار کیمیایی دیگری(مینویی دیگر) ندارند که در فهرست دوره ای بنیانهای کیمیایی نباشد.
این که پیشتر گفتی که در میان بنواژگانِ رسیدنُ پرستیدنُ ترسیدن، پیوندی نمیبینی انگار که گداخت هسته ای ست که هیدروژن را مس کند در ستارگانُ تو نمیبینی. چرا نمیبینی؟ شاید چون که نه در گستره ی دانش کیمیایی گری که در گستره گهانشناسی ست تو این یکی ندانی. اگر از آوا ها( آرایش الکترون ها) در واژگان چشم بپوشی خواهی دید که چیدمانُ آرایشُ واک ها در هسته ی بازمانده از واژگان(پروتون ها و کوارک های سازنده ی هسته ی یکانهای کیمیایی) پیوندی شگرف با مینوی بنواژگان(رفتارهای کیمیایی) دارند.
آه که تو باز نوای خویش مینوازی. به بهانه شگرفی پارسیُ کرانمندی مقز من کژروی اُ بنواژه میتراویُ آب را بنیانِ کیمیایی میدانی. نمیدانی زهری به پارسی کشنده تر از زهری که به دلِ بنواژگانِ داشتنُ زدنُ کردن ریخته شد تا در میان واژگان پارسی رخنه کنند ریخته نشده است. و باز هم باید بلندتر بگویم، هیچ زهری کشنده تر از آنی که در دلِ بنواژگانِ کردنُ زدنُ شدن ریخته اند در پارسی نیست.این همان زهری بودی که ما را بفریفتُ بنواژگان بسیاری فراموش کردیم.
آنچه تو در جهانِ پارسی میکنی همان است که چَپولان تندرو در جهان ِ کشورداری کنند. انها نمیسازند. تنها، دانستهُ ندانسته، ویران کنندُ وراندازند همه ی ارزش های راستین را به مانندِ ان 'هپتپنچیان' که کس نبودند مگر آنکه تو خود به خوبی میدانی. تو بجای آنکه واژگانِ مَردُ مارُ میرُ مرگُ بیماری را همگی در بنواژه ی مُردن بیاراییُ به آراستن که ارمانِ پارسی ست گرایی، بنواژگانِ مَرداندن، ماریدن، مرگیاندن، بیماراندن بیافزاییُ پارسی بیاشوبی.
واژه نامه ی دهخدا اوردگاه توست؟
همه ما کارواژه ی بتمرگ را شنیده ایم. ولی ایا همین بس که تمرگیدن به فهرست بنواژگان بیافزایم؟ پیشوپسوند برکندنُ پسوند -دن به ته برخی واژگان چسباندنُ بیدرنگ به فهرست بنواژگان افزودن هم شد هنر؟ من نمیگویم تمرگیدن بنواژه ی پارسی نیست. من میگویم زمانی بنواژه تمرگیدن به بفهرست بنواژگان بیافزایم که تمرگی را همچو سکوت کرده باشیم نه انکه هر واژه پپوستکنده ای بنواژه انگاریم.
ایا هنوز هم نمیبینی که مُردن و تمرگیدن همچو هیدروژنُ دوتریم اند، یکی همجا با دیگری؟ پیوندی میان رسیدنُ پرسیدنُ پرستیدن نیست که همگروه و همخانواده شان یا کند همچو سدیم و پتاسیم در یک گروه یا همچو سدیم و منیزیم در یک ردیف؟
هیدروژن و هلیم در فهرست دوره ای بنیاین ها درست به مانند بودنُ داشتن در فهرست بنواژگان نیستند؟
کوشیدم و باز هم بکوشم باز هم خواهم کوشید که ان کس که دوستار پارسی بدانمش از باید هاُ نباید هاُ پیامدِ کژپنداری ها بیاگاهانم. اگر تو، فرتاشِ جانم، دوستار پارسی نمیدانستم نمیرنجیدم از آنچه میکنی. تو نمیارایی تو میاشوبی.
با بنواژه تراشیدن بهشتِ پارسی نیارایی. شاخه ی خردواژگان شکنی. همین.
کشور همخانواده با کاش از بنواژه کشیدن/کشاندن/کشاندن
در پاسخ به کاربر " Mim ":
درود.کاربرِ گرامی، کرانه هایِ زبانِ پارسی به اندازه کرانه هایِ مغزِ من و شما نیست که هر بنواژه ای را ساختگی بدانیم. " گَم:gam" در زبانِ اوستایی همچون سانسکریت دارایِ "صفت مفعولی:PPfP" و " بنواژه: Inf" بوده است. همین بَس که در زبانِ پارسیِ باستان " gmata" ، در زبانِ اوستاییِ جوان " ɣəmata " و در زبانِ سانسکریت" gata" صفتهایِ مفعولیِ " گَم:gam" بوده اند. در زبانِ پارسیِ میانه ما واژه یِ " گامینیتَن" را داشته ایم که تکواژِ " ین" در لابلایِ آن نشانه یِ سببی ساز بوده است که به پارسیِ نوین " گامانیدن" می شود. همچنین برپایه فرهنگ دهخدا نیز " گامیدن" (فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 1003 )) را داشته ایم. با کمی جستجوی بیشتر می توان به چیزهای بیشتری دست یافت.
ما در زبانِ پارسیِ میانه روشهایِ بنواژه سازی ای داریم که در سپهرِ زبانهایِ جهان شگرف و نایاب است.
یکی از آنها بکارگیریِ پسوندِ " -آگ.ین.یتن /-وگ.ین.یتَن" است که من در زیرواژه " رواج" در همین تارنما کمی به آن پرداخته ام و با برابرسازیِ دانشی به زبانِ پارسیِ نوین به آسانی می توان آن را زنده ساخت بی آنکه ساختارِ زبانیمان دچار آشفتگی و ناسازگاری شود.
نمی توان دست و بالِ زبانِ پارسی را بست و گفت: اِ چرا زبانِ پارسیِ اوج نمی گیرد؟!
من پیرامونِ واژه یِ " شالودَن" و بکارگیریِ آن در زبانِ پارسی پرسیدم و شما دوستِ گرامی نیز دیدگاهِتان را فرمودید و آن را نپذیرفتید و در میانه یِ گفته هایِتان نیز فرمودید که " ش" در " شالوده" با " ش" در " اندیشه" و فلان و بهمان پیوند دارد. کاری به این گمانه ها ندارم ولی ای کاش آوندی(=دلیلی) استوار پیش می گذاشتید تا ما هم خرسند شویم.
پرسشِ من نیز در آغاز همین بود که اگر بتوان ریشه یِ "شالودن" را بجوییم، آنگاه ما می توانیم و باید آن را بکارگیری کنیم،چراکه ریشه بوده است و اگر هم ریشه یِ " شالودن" را نیافتیم، آنگاه دو گمانه باشندگی خواهد داشت و... .
...........................
فراروندِ کارِ ما در " بنواژه سازی" چنین بوده است:
1- ما از ریشه های اوستایی و شاید سانسکریت ( یعنی آن دسته واژگانی که دارایِ کُنونه،صفت مفعولی و بنواژه بوده اند)، بنواژه سازی در زبانِ پارسیِ نوین خواهیم کرد، چنانچه از نظرِ آوایی با واژگانِ پارسیِ نوین درهمرَوی نداشته باشند (نمونه ی پیشنهاد شده از سوی ما: مَستن با بُن کنونی مَد/ویستَن با بُت کنونی وید و... .
2- ما در زبانِ پارسیِ نوین از روشهایِ بنواژه سازیِ زبانِ پارسیِ میانه بهره خواهیم برد به گونه ای که تکواژهایِ آن زبان به شیوه ای سازگار با تکواژهایِ پارسیِ کُنونی همخوانی داشته باشد ( نمونه: گامینیتن به گامانیدن/مهینیتَن به مهانیدن و... .
3- ما از بنواژه هایِ زبانِ پارسیِ نوین که از همراهی با پیشوندها دور مانده اند، بهره خواهیم گرفت. بمانندِ " اَندر بودن،پیرابودن و..."
( گزینِشِ پیشوندها در گزینه 3 را تعریفِ آنها و کاراییِ آنها در زبانهای ایرانی و سپس اروپایی روشن می کند. )
.......................
اگر شما با بنواژه سازی دشواری دارید، می توانید از همین بنواژگانِ نوینِ اَندرشده،نامواژه یا صفت بسازید و سپس آنها را با بنواژه هایِ ساده تر " داشتن،کردن و..." بکار ببرید.
......................
بیش از این نیز من این گفتگو را به درازا نمی کشانم.با سپاس. بدرود
دوری کنم از پارسیدوستان؟ نه، هرگز چنین نکنم.
گفتم، هر پندار یک واژهُ همچنان همان گویم. گر نیک بنگری اکسپندُ اکستند نمونه ی ناسازگاری برای انچه گفتم نیست. اینان دو واژه اند که برای دو پندار اند نه یکی. گستراندن/گسترانیدنُ کشاندن/ کشانیدن میتواند برابرنهاد آندو در پارسی باشد هر چند که گهگاه با کاربرد نادرست واژگان به واژه ای دیگری در پارسی نیاز باشدُ دگر اینکه بنواژه های دو زبان به خوبی همنهشتیِ یک به یک در مینو یا کاربرد ندارند به ویژه این که شمار بنواژگان دو زبان شاید که برابر نباشد پس همنهشتی یک به یکشان شدنی نیست؛
بردن که چیزِ دیگری ست. نه کشاندن استُ نه گستراندن.
چه نیازی به دو واژه هست برای یک پندار؟ اگر این و آن یکی باشند، آن و آندیگری هم یکی باشند، پس این و آندیگری یکی هستند. انچه گفتم نمیتواند که نادرست باشد. پس نمیتوانید نمونه ای بیابید که ان بُنداشت را پایمال کند. برای هر پندار یک واژه بس استُ پنداری با دو واژه تنها هدر دادن واژگانِ یک زبان است.
گفتی در پیشوند 'فرا' ست؟ پیشوند، همانگونه که از نام آن براید، پیش از وند آیدُ اندکی مینوی واژه/بنواژه را بیالاید. وندُ بُن هر دو واژگانی از بنواژه بستن اند. مینوی یک واژه در دلِ بُنِ واژه ست نه پیشُ پسِ آن. از بنواژه ی بردن برای به زبان کشاندن پنداری که باید با بنواژه ی گسترانیدن به زبان کشانده میشد بهره گرفته ایُ پیشوند 'فرا' را نابجا بهانه کرده ای. اینگونه که تو گویی نیست. فرابردن، همچنان بردن است نه گستردن همانگونه که ترابری همچنان بردن استُ تراکنش همچنان کردن نه بنواژه ی دیگری.
گامیدن؟ برای همین است که می گویم بنوازه نتراوید. میدانم بنواژه ی گامیدن گزارش نشده در سخنان پیشینیان. هر چند به واکاوی بیشتری نیاز دارم تا بدانم بنِ واژه ی گام چیست، آشکار است که گامیدن به مانند دمپاییدن باید بنواژه ای باشد دروغین و من-دراوردی.
چه چیز بدی رخ خواهد داد اگر به جای چشم به سانسکریت و انگلیسی دوختن، اندکی بیشتر به خودِ پارسی نگاه کرد؟
فرهنگستان؟ او که نامی شده ست دورغین. من از دوستان خواهم نه از دشمنان.
۱. منُ شما بنواژه نخاهیم ساخت... هرگز چنین نخواهیم کرد.
۲. میکوشیم بنواژه های پارسی را خوب بنشناسیم.
۳. تنها اگر نیاز باشد واژه، نه بنواژه!، میسازیم اگر که به راستی پارسیمان نیازمندش باشدُ.
درودی دباره بر فرتاش گرامی.
پیشتر گفتم که بنواژه ساختن کار منُ شما نیست. میان بنواژه ها مینوهای فراموش شده ای هستُ تا زمانی که اون مینو رو بازنشناخته ایم نباید بنواژه بسازیم. بنواژه ها شکوفه های درختِ زبان فرهنگی مان در گذر هزاره ها نه یک ساله و ده ساله. نمونه ای از اون مینوها در میان بنواژگانِ رسیدنُ پرسیدنُ ترسیدنُ پرستیدن و در میان کندنُ آکندنُ پراکندن هست. وانگهی، پارسی با ساختار واژگانیِ پشوندُ بن ُ پسوند را چه نیاز به فراوان بنواژه داشتن؟ زیبایی پارسی در به کار گماشتنِ بهینه بنواژگانِ. کمترین شمار بنواژگان با بیشترین پوششِ پندار ها.
من تلاش دوستان برای واژه سازی رو در این باور نادرست میبینم که' برای هر واژه ی بیگانه ای باید یک و تنها یک برابرنهادِ پارسی داشته باشیم'. اینگونه نیست. برای هر پندار یک واژه، نه برای هر واژه ی بیگانه یک واژه پارسی. برای نمونه واژه ی نیچر در لاتین و انگلیسی همتا ست با واژه فیزیک در یونانی که اون هم در انگلیسی به کار میره. پس تنها یک واژه ی پارسی برای هر دو بسنده ست. بیشتر دوستان بدون اینکه بُنِ واژه ای در انگلیسی رو پژوهش کنند یا شناخت شایسته ای از مینوُ کاربرد اون واژه داشته باشند تلاش میکند واژه ای پارسی ای برای ان بسازندُ تازه مینوی بنواژه های پارسی رو هم به شایستگی نمیشناسند. شما میگویید تلاش میکنید واژگان ای که میسازید سازگار باشد. من میگم سازگار نیستُ من نمیتوانم نگران پارسیُ کژپنداری های دوستانم نباشم.
واژه ی فرابرش رو بکار بردی بجای واژه ی عربیِ بسط. این برابری نادرستِ. فرابرش، که از بنواژه بُردن و پیشوندِ 'فرا' ست، درست به مانند واژه ی ترابری از رفتنُ چیزی از جایی به جای دیگر به دستُ نیروی کسی یا چیزیِ؛ خودِ آن چیزِ که جابجا شود. بُردن، بزرگتر شدن رو بازنتاباند ولی واژه ی بسط می تابَاند؛
بزرگ از بنواژه ی ارزیدنُ پیشوندِ 'باز'
بنابراین فرابرش واژه ی شایسته ای برای بسط نیست. گستردنُ گستراندنُ گسترانیدن بنواژه ای ست برای پنداری که در پسِ واژه ی بسطِ نه بنواژه ی بُردن.در شگفتم که این واژه ی گسترانیدن رو خودَت بکار بردیُ درنیافتی ک بسط و فرابرش نمیتوانند برابر باشند.
بیش از آنکه از واژگان بیگانه بر زبانم بیزار باشم از واژگانِ نوساخته ی من-دراوردیُ نابجاُ ناشایسته نادرست بیزارم. شده واژی عربی نابجای بسط رو به زبان بیارم میارم ولی واژه ی پارسیِ نادرستِ فرابرش برای بسط رو نه.
امیدوارم دلِ فرتاشم با این همه نالهُ زاریُ سرکوفت نیازده باشم. در دلی بود پیش از ترکیدن.
درود. گرامی، آنچه که "فرابردن" را به "بسط" پیوند، میدهد، " بُردن" نیست، پیشوندِ " فرا" است. درست بمانند نمونه سانسکریت: " pra - yam" که از پیشوندِ " pra" ( همان "فرا" در زبانمان ) و واژه یِ " yam" ( همان " گام، گامیدن" در زبانمان ) بهره گرفته شده که من بسته به ساختارزبانیمان واژه یِ " بُردن:tragen" را به جایِ " گامیدن" پیش نهادم؛ اینکه شما میانِ واژگانِ " ترسیدن، پرسیدن، رسیدن و. . . " پیوندی می بینید، نشان از این دارد که من و شما از بیخ دیدگاههای ناهمسویی با هم داریم.
درباره یِ دیدگاهتان که فرمودید" برای هر واژه بیگانه یک و تنها یک . . . نادرست است" باید بگویم که سخن شما در گفتارهایِ روزانه و رواگمندانه شاید درست باشد ولی با آوردنِ نمونه ای نشان خواهم داد که در زمینه هایِ دانشی آنچنان هم درست نیست. نمونه: برای بسیاری از زمینه ها دو واژه یِ اروپاییِ " expand" و " extend" همچم هستند ولی در "نگره یِ مدلها" این دو واژه نایکسان هستند و باید برای این دو واژه ، دو واژه یِ همخوانده پیدا شود، وگرنه بافتارِ نگره دچار آشفتگی خواهد شد. نمونه هایی از این دست بسیار است.
پیشنهادهای من، ولو از دید شما نادرست و ناشایست، شما را نگران کرده ولی ناکارآمدیِ نهادِ فرهنگستان ( =پشمَکستان ) شما را نگران نمی کند؟! از همین رو، دوستِ گرامی، من به شما یک پیشنهاد می کنم، اگر پیشنهادهای من شما را دل آزرده می کند، از من دوری کنید، چراکه من تازه گامِ نخستِ کارِ خود را دارم پیاده سازی می کنم. خوش باشید. بدرود.
لغتنامه دهخدا
شالوده . [ دَ / دِ ] (اِ) بنیاد عمارت . شاید این لفظ ترکی باشد. (فرهنگ نظام ). شالُده . بنیاد. بنیاد نخست دیوار. أس و اساس . پایه . پی . بنلاد. بنوری . بنبری . بنبره . بنوره .
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دِ) (اِ.) = شالده : بنیاد، اساس
درود بر یاران مهربانم.
هر آنچه میگویم، تنها گمانِ من است:
واژه ی شالودن را باید بنواژه نامید نه کارواژه چرا که زمانی در خود نهان ندارد؛ واژه ی آفریدم کارواژه ستُ افریدن بنواژه.
ایا سزا ست ما که واژگانِ(اندیشه!) پیشینیمان را به شایستگی نمیشناسیم، بنواژه ای تازه ای بیافرینیم؟ فراموش نکنیم که ارمانِ پارسی، راستی ست(ایا ارمان، پارسی و راستی همگی از بنواژه ی اراستن نیستند؟!) ما نباید بنواژه بسازیم. همینان که به دستمان رسیده اند اگر که بسنده هم نباشند باز سزاوار نیست، ما که در آغاز راهِ شناختِ واژگانِ نیاکانیمان هستیم، بنواژه بسازیم. شالوده هر چه که باشید، نیازی به بنواژه ی شالودن نیست. برای راستی ازمایی، باید کاربردِ واژه در سخنان پیشینیان را واکاوی کردُ منِ نوآموز این واژه را در سخنان فردوسی ندیده ام.
من پبوندی می بینم میانِ 'ش' در شالوده با واژه ی 'اشه' در سروده های زرتشت؛ با 'ش' در اندیشه، با 'ش' در آتش، با 'ژ' در اژدها با 'ش' در شاه، با 'ژ' در واژه ی "واژه"
شالوده: آمیخته با اندیشه؛ استاره از پایداری و استواری
ایا 'ش' در شالوده همان 'ش' در شایسته نیست؟
با سخن شما پیرامون " بنواژه/کارواژه" همسو هستم و سپاس ازبرایِ یادآوریتان.
با فرمایشِ دومِ شما درباره یِ "نساختنِ بنواژه" تا آنجایی که روشِ ساختِ آنها ناهمسو و دربرابرِ بنواژگانِ نیاکانمان باشد، سخنِ شما درست است ولی کوششِ دستکم من برآن بوده که دامنه واژگانِ زبان پارسی به گونه ای گسترانیده شود تا با آنچه پیشتر آمده، ناهمسو و پادگویا نباشد ( ولی اگر جایی هم لغزه ای بوده، آن را بازگویم ) . در دیگر دانشها همچون فیزیک نیز چنین است که فرابَرشِ نگره ها ( =بسطِ نظریه ها ) چنین روالی را دنبال می کنند.
زبان پارسیِ نوین دنباله یِ زبانِ پارسیِ میانه و اوستایی است و نادیده انگاریِ این زبانها بمانندِ این است که در اثباتِ یک گزاره از برخی انگاره ( =فرض ) هایی که به اثباتِ آن گزاره می انجامند، چشم پوشی کرده و بر اثباتِ آن گزاره با انگاره های نابسنده ( فرضهای ناکافی ) خشنود باشیم که این به روشنی دشآوندی ( =مغالطه ای ) آشکار است.
من بندِ پایانیِ سخنِ شما: " من پیوندی می بینم . . . " را درنیافتم ولی بهرروی بسیار سپاسگزارم از پیگیری شما.
کامیاب باشید.
درود بر کاربر گِرامی /فرتاش/.
این دیدگاه تَنها گمانه من است.
به گَمانم واژه {شالوده} برگرفته یا همریشه است با واژه {شیلا} در سانکریت برابر {سَنگ} که میتواند نِشان دهنده {پایه،بنیاد} میباشد.
اگرچه در این باره نَبیگی ندارم،ولی تارنما هایی هستند که واژگان سانسکریت را برایشان برابر نوشتند(واژه نامه های سانسکریت)
برای نمونه،این فرتور ای که در زیر هست،از تارنمای wisdomlib.org میباشد که یکی از آنها است.
یا برای نمونه،برای اینکه دل آرام شویم،از "چَت جی پی تی" نیز کمک گرفته شد.(به واژه "Stability" بنگرید)
بنده نیز با شما هَمسو هستم که همانند {پالوده/آلوده} میتوانیم کارواژه {شالودن} را بِسازیم که برای واژگان در پیوند با {بنیاد،پایه،اساس} واژه سازی کنیم.
اگر هر جای این دیدگاه نادرستی دارد،خشنود میشوم به مَن آگاهی رسانی فرمایید،چون در زمینه ریشه شناسی واژگان،به هیچ روی چیره نیستم!
بِدرود!
درود
من گمان می کنم که نباید از " نمونه یا نمونه هایی" که بازنمایی کننده یِ ویژگی هایِ چیزی یا واژه ای هستند، به خودِ آن چیز یا واژه برسیم. در فتادهایِ نفی کننده می توان از نمونه ها بهره گیری کرد ( چیزی که "مثال نقض" می گویند ) ولی در فتادهایِ ایجابی یک دژآوند ( =مغلطه ) خواهد بود. به باورِ من پیگیری هایِ شما و دوستانِ دیگرِ پارسی دوست در زمینه یِ یافتنِ ریشه هایِ واژگانی از این دست، بسیار می تواند به پیشبردِ سره سازیِ زبانِ پارسی یاری برساند.
درود بر گرامی /فرتاش/.
آری، هَمسو هستم که آوردن واژه ای که یک ویژگی آن واژه را دارد برای ریشه آن واژه نادرست است و این یک دژآوند است. ( همانند دژآوند نمونه آوردن )
بنده تنها یک گمان دیگر دارم، که گرچه در این باره هم دل سرد هستم.
واژه {شالوده} میتواند همریشه باشد با {solid} در انگلیسی، و اینجا یِک دگرگونی آوایی ( س/ش ) رخ داده است.
آیا از نِگاه شما بزرگوار این درست است؟
بِدرود!
گرامی، بنابر آنچه برخی تارنماهایِ زبانشناسی آورده اند، واژگانِ همبسته و همریشه با واژه solid هنگامِ اَندرآیش به زبانهایِ ایرانی ( = از اوستایی به این سو ) با آوای " ه" پدیدار شده اند. ( دگرگونی اواییِ رواگمند "س/ه" در زبانهای " سانسکریت/اوستایی" ) . ولی باورِ من این است که با بازپسروی به ریشه یِ آغازینِ " شالوده" دستکم با دو دگرگونیِ آوایی روبرو هستیم> برای نمونه: س/ش و ر/ل. بنابراین گمان من این است که "شالوده" می تواند با واژه " سَر/سَرَ" ( اوستایی ) همریشه باشد.
درود به جناب فرتاش
گمان من این است که واژهی شالوده شاید با واژهی ساروج از یک ریشه باشد، ساروج در پهلوی چاروگ بوده که به ریخت چارو نیز گفته میشده.
ساروج یا چاروگ آمیختهای از آهک و خاکستر است که در پیریزی ساختمان(شالودهریزی) بهکار میرفته.
چارودن، کارواژهای پندارین و برساخته از چارو میتواند باشد به چم شالوده ریختن، و [چاروده] نیز نام کنیکی(مفعولی) آن،
با دگرگشت واجهای [چ/ش] و [ر/ل]، چاروده به شالوده دگردیس میشود.
گرچه همانگونه که گفتم این یک گمانه است لیک به هرروی میتوان بنواژِ شالودن را برساخته و شیوهای که در پیوند با بنواژهای آزمودن، آلودن و.. است را برای شالودن نیز پیاده کرد و واژگان کارآمدی را از آن بیرون کشید.
درود بر شما کاربر کشاورز گرامی و سپاسِ بیکران از شما بابتِ اینکه زمان گذاشتید و پاسخِ پیامِ من را دادید.
من هم بر این باورم که ریشه نخستینِ "شالودن" باید برآمده از دگرگونی های آوایی باشد که یکی از آنها " ر/ل" است؛ وهمچنین شاید " س/ش" ، یا آنچه شما گفتید" چ/ش" و یا دگرگونی هایِ آواییِ دیگری باشد.
درباره واژه " ساروج/چاروگ" نیز گمان من این است که " - وگ" در اینجا پسوند است ( پسوندِ کنندگی بمانند - َ نده ) .
بمانند " ترازوگ، گزوک و. . . .
این واژه پارسی است شالده از ریشه شلالsholal به چم فرو کردن ، شودن ( کاشتن )
شالده به چم کاشتن پایه دیوار.
باز نشر از سایت آبادیس: 👇
خواهش میکنم، آقای فرتاش عزیز.
شالیدن درست تر است