از خود آگاهی یداالهی کند از یداللهی شهنشاهی کند
' خود ' چیست ؟
و چگونه از خود ، آگاه شویم ؟
چرا از کلمه ' خود هشیاری ' ،استفاده نمی کنیم ؟
این بیت از شعر اقبال لاهوری در ستایش صفات حضرت علی ع.
٢ پاسخ
' خود ' ، بیشتر به ذهن بر می گردد ، اما نفس به ' من ' . گرچه که ' نفس یا من ' ، نیز در ذهن جای دارد .
خود ، میشود ذهن و عملکرد ان .
اما نفس یا من ، میشود برنامه ای که بر روی ذهن بارگذاری میشود .
یعنی ما در ' خود ' یکی هستیم اما در ' من ' متفاوت .
آگاه بودن ، قسمت نورانی و روشن ذهن در دل هست . یعنی باید نور باشد تا بر چیزی / موضوعی بتابد تا آن موضوع دیده شود و از ان آگاهی پدیدار گردد .
در یک اتاق تاریک ، از چه چیز آگاه هستید؟ هیچی . اگر چراغ روشن شود ، از وسایل در اتاق آگاه میشوید . دل نیز همینطور هست.
اما این نوری است ورای نورها .
خدا ، نورِ آسمانها و زمین است .
خدا ، جان است و از رگ گردن به آدمی نزدیکتر . او آگاه و شاهد و ناظر آدمی است .
این نورِ جان است که بر چیزی می تابد و آنرا به حیات می آورد .
در واقع ، در حقیقت ، اگر از چیزی آگاه نشویم ، آن چیز به حیات نمی آید .
پس ، الان از چه آگاهم؟ از خود .
خود ؛ شامل پنج حس بدن ، حس ششم یا فکر ، احساسات و برنامه ای که در ذهن ریخته شده یعنی ' من ' .
' من ' یعنی خاطرات رحم مادر تا الان .
آدمی یا ذهن، چیزی جز مرور و یادآوری خاطرات نیست .
پس هر آنچه که اکنون از آن آگاهی / دانستگی دارم را به تماشا و نظاره آن می نشینم .
ماهیت و ذات آگاه بودن ، همانا شاهد و ناظر و ساکت است . او ، تنها آگاه است .
پس پچ پچ درونی و افکار ، خود نیست ، اینها را مشاهده می کنم .
آنکه حس می کند ، فکر می کند ، با خود پچ پچ می کند و احساس دارد میشود آگاهی داننده یا ذهن داننده یا ذهن یادآور .
او که پس از یک آگاهی داننده پدیدار می شود و آن آگاهی داننده را نظاره و مشاهده می کند میشود آگاهی مشاهده گر .
تمامی اینها در دل است . جان در دل است .
پس لحظه به لحظه ، در حالِ آگاه بودن از خود .
خدا هم که آگاه و ناظر این خود بود .
پس با خودآگاهی ، یداللهی کند .
حالا شد دست خدا . چون در راستای فرکانس و انرژی او هست.
فرق هشیاری و آگاهی ؛
نخست موضوع ( حسی ) از درگاه دل وارد میشود ، نخست نور آگاه بودن بر آن می تابد و با ضمیرناخودآگاه ( خاطرات حسی ، احساسی بدن در ژن و دی ان ای ) مقایسه میشود وآگاهی یا دانستگی از موضوع پدیدار می شود . در دل .
حال مغز هشیار می شود . حالا موضوع با خاطرات رحم مادر تا الان در ضمیر ناهوشیار مقایسه می شود و از مغز ، تفکر و تعقل و تصور و تجسم و توهم و تخیل بر روی موضوع جاری می شود و هوشیاری پدیدار می شود .
پس در خودآگاهی میتوان بدونِ تفکر ، تعقل ، تصور ،تجسم ، توهم و تخیل از مغز ، از خود اگاه بود .
اما خود هشیاری ، یعنی از یک تصویر توهمی از خود هشیار هستم .
دچار این توهم هستم که بدن هستم ، فکرهای مغز هستم . نمی دانم و نمی فهمم و آگاه نیستم که بدن و فکر نیستم .
عملکرد مغز در ارتباط گرفتن با خدا ، می بایست خاموش باشد . منتها مغز فعالیت خود را دارد ، تنها تفکر و تعقل و توهم و تصور و تجسم و تخیل را بر روی موضوع بارگذاری نمی کند .
و حالا او از یداللهی به شاهنشاهی وجود خود می رسد .
خود آگاهی از جنس رفتن و رسیدن نیست . بلکه از جنس زدودن است مثل وقتی که سنگی بزرگ را یک مجسمه ساز میتراشد و از دل آن فرشتهای بیرون میآورد . وقتی اضافات و صفات رذیله وجودمان را بگیریم آنچه باقی میماند قابل تعریف نیست و در کلمات نمیگنجد .
مثال انسان معلق در فضا رو از ابن سینا تو نت سرچ کن و بخون . این کمکت میکنه بفهمی وقتی میگم اونچه که بعد از تراشیدن سنگ وجودت باقی میمونه چیه .
ابن عربی میگه لیس في الدار غیرهُ دیّار : در عالمها هیچ چیز نیست به جز او (خدا).
و وقتی بدونی تموم این چیزها که میبینی و میشنوی و لمس میکنی خداست ، دیدت به کل فرق خواهد کرد .
در کل نمیشه سوالت آنقدر بزرگه که نمیشه در قالب کلمات جوابش رو داد . فقط یه فهمه . ما در این دنیا وسیله ای نداریم که بتونیم فهم رو انتقال بدیم . ولی میتونم بهت منبع معرفی کنم که یه چیزایی دستت بیاد : گلشن راز شیخ محمود شبستری ، هشت رساله سهروردی ، مثنوی معنوی ، فیه مافیه . این کتابا کمکت میکنه به جواب سوالت برسی
ممنون . لطفا جواب سوالات رو بدید .
شما که فیلم دیدی و فهمیدی . و میدونی جواب ها در مثنوی و گلشن راز و . . . هست ، بفرمائید به ۳ سوال جواب بدید .
هر سه جواب ، قابل دسترس و گفتن و نوشتن هست . در چند جمله مختصر .
در مورد اینکه میفرمایید " بفهمی وقتی میگم اونچه که بعد از تراشیدن سنگ وجودت باقی میمونه چیه " . شما که فهمیدی بگو چیه ؟