پرسش خود را بپرسید

این سه بیت شیوا و نغز از جناب صائب را معنی کنید و مفهوم آنرا بیان نمایید

تاریخ
٣ روز پیش
بازدید
٧٢

گذشت عمر ازین خاکدان برآ  ای دل

چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل

شود به صبر دوا دردهای بی درمان

چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل

ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید

تو نیز از ته دیوار تن برآ  ای دل

 

صائب تبریزی

١١,١٧٤
طلایی
٣
نقره‌ای
٢٦٦
برنزی
٦٧٨

١ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل

چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل

جدا ز جسم چو بی اختیار خواهی شد

به اختیار نگردی چرا جدا ای دل

به باد داد هوا صد هزار سرچو حباب

چه می زنی به گره هر نفس هوا ای دل

شود چو پرده بیگانگی حجاب ترا

به هر چه غیر خدا گردی آشنا ای دل

جمال شاهد مقصود چشم برراه است

چرا نمی دهی آیینه را جلا ای دل

برون نرفته ز خود پشت رابه دنیا کن

مباد حشر شوی روی بر قفا ای دل

شود به صبر دوا دردهای بی درمان

چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل

ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید

تو نیزاز ته دیوار تن برآ ای دل

معنی و تفسیر :دل محل خواستن و نخواستن هست . ذهن تحلیلگر در دل ، موضوعات را جستجو و بررسی و تصمیم گیری می کند . در عامیانه می گوئیم : " دلم می خواد ، دلم دوست داره و .... " که یعنی دست خودم نیست ، تصمیم در دل گرفته شده . دل ، کور است و نادان و همچنین سیری ناپذیر . همچون میمون به این ور و آن ور می پرد و دائما به موضوعات می چسبد .   در جریان مراقبه و مشاهده گری ، سالک می بایست به نقطه ای برسد که نورِ جان یا آگاه بودن ، از پنج حس ِ بدن و حس ششم یا تفکر   جدا شود و از پیله نفس یا ایگو در دل خارج شود تا بتواند آگاه از موضوعات آسمانی یا مافوق این جهانی بشود . اما زمانهائی که سالک به مشاهده و حضور می نشیند دچار گفتگوی درونی خودخواسته و شنیدن صدای ذهن تحلیلگر می شود و می بیند و می فهمد که در دلش ، دائما پردازش موضوعات صورت می گیرد و نمی تواند به حالت بی فکری برسد . 

حضرت در حال شِکوه و پند دادن به دل هستند : 

ای دل ، عمر سپری شد از این خاکدان ، بدن جدا شو . از پنج حس جدا شو . ( بدن می بایست وارد حالت خلسه شود تا نورِ آگاه بودن یا شاهد،بتواند رها شود ) 

مانند سنگ سنگین شدی ( سنگدل) و به بدن چسبیدی .   مانند سنگ ، بی دست و پا شدی و یه جا افتادی .

در زمان مرگ ، بدون اینکه اختیاری داشته باشی ، از بدن جدا می شی  ( اشاره به نفس یا ایگو دارد که جایگاهش در دل است )

چرا با اختیار جدا نمی شی . چرا در جریان مراقبه و حضور و مشاهده گری ، وارد خلسه نمی شی تا رابطه ات با پنج حس قطع شود .

هوا یا خواهش در دل یا هوا و هوس و به دنیا چسبیدن ، هزاران عمر رو به باد داد . زندگی ها بر باد هوا و هوس و لذت جوئی همچون حباب سوار شد و به هدر رفت ، 

چرا هر نفس کشیدن و هر لحظه رو با دنبال کردن هوا و هوس بدن و هورمونهای بدن به هدر می دی . هر نفست رو با حضور در لحظه گره بزن و نه با دنیا . 

هر چه غیر از رسیدن به نور درون دل و وارد جانا شدن و به جانان یا خدا رسیدن ، بیهوده هست . با چسبیدن به بدن و دنیا و دورِ خودت رو با پیله نفس پوشوندن ، از نور حق جدا می افتی و بیگانه می شی . 

جمال   شاهد مقصود ، همان آگاهی مشاهده گر است که به آن سرو روان گویند . یعنی یک آگاهی شاهد زمانی به کمال می رسد که تنها دو عاملِ روانِ حضور در لحظه و تمرکز در دل حاضر هست . می بایست آئینه های دل از یادآوری خاطرات گذشته و آرزوهای آینده  پاک شود تا تنها نور و تصویر شاهد را منعکس کند تا دل به اتحاد برسد و قابلیت پدیدار شدن قمر یا جان را داشته باشد .        

ای که از خودت بیرون نمی آی ، در پیله نفس گیر افتادی 

نکنه که زمان مرگ فرا برسه و تو در قفا و در پیله خودت بمونی .

تنها با صبوری کردن و به مشاهده موضوعات در دل نشستن و عدم چسبندگی به موضوعات و تسلیم بودن در برابر هر موضوعی ( یعنی موضوعات به دل وارد می شوند و باید پذیرا و تسلیم بود و تنها آنها را مشاهده کرد . نمی توان موضوعات را انتخاب کرد ) هست که دوای دردها هست .

( پایان دادن به درد و رنج در دل با مراقبه و مشاهده ) 

چرا این دوا و داروی مشاهده گری و جدا بودن از موضوعات رو با چسبیدن به موضوعات بدن و دنیا ، آلوده می کنی . 

 غنچه از پوست خودش در اومد و لاله هم از مابین شکاف سنگها سبز شد 

تو نیز از غلاف نفس و تن ، بیا بیرون تا بتونی رها بودن رو تجربه کنی . 

شاد باشید 

rahnamaaries.blogfa.com 

  

٥٥٢
طلایی
٠
نقره‌ای
١٤
برنزی
١٠
تاریخ
٣ روز پیش

پاسخ شما