پرسش خود را بپرسید

هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو

تاریخ
٧ ماه پیش
بازدید
٧٦

مولانا در بیت

هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو

هر دو طفیل هست تو بر حکم تو بنهاده سر

چگونه مفهوم هستی و عدم را با هم ترکیب کرده و چه پیامی از وحدت هستی و نیستی در این تعبیر ارائه می‌دهد؟
 

٤,٢١٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٣
برنزی
٢٢١

١ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر

دیوانگان را می‌کند زنجیر او دیوانه‌تر

ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب

آری درآ هر نیم شب بر جان مست بی‌خبر

ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان

ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر

ای عشق خونم خورده‌ای صبر و قرارم برده‌ای

از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر

در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم

گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر

ما را که پیدا کرده‌ای نی از عدم آورده‌ای

ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در

هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو

هر دو طفیل هست تو بر حکم تو بنهاده سر

کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن

وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بی‌خطر

ای عشق چست معتمد مستی سلامت می‌کند

بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر

چون دست او بشکسته‌ای چون خواب او بربسته‌ای

بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر

منظور   حضرت ، همان نور جان / مه/ بت و ... هست که در دل رویت می شود . 

نور جان ، بازتاب آفتاب و پرتو نور جانان در دل هست ، بحاطر همین به آن قمر می گویند . 

کالبد بدن و نفس و احساسات  ، بخاطر نور جان به حیات می آید . 

الله نور السماوات و الارض .

یعنی هست بودن من ، بخاطر تو هست . 

و نیست شدن ' من '   یا نفس نیز بخاطر تو هست . 

باید که جمله جان شوی 

تا لایق جانان شوی

زمانی که ' من ' در جریان مراقبه و مشاهده گری ناپدید شود ، تنها جان می ماند و زمانی که جان در  جانان  ذ وب شود  

' من ' نیست می شود . 

پس هستی و نیستی ' من ' / نفس '، به جان وابسته است . 

باز تعابیر دیگری هم می توان آورد . 

زمانی که نور جان  به   انرژی تاریک برخورد کند آنرا به حیات می آورد . یعنی انرژی تاریک را از بالقوه به بالفعل می آورد . 

از نیستی ، به هستی می آورد . 

پس

هستی ، خوش و سرمست تو 

گوش عدم در دست تو 

٢,٢١٥
طلایی
٠
نقره‌ای
٣١
برنزی
٢٠
تاریخ
٤ روز پیش

پاسخ شما