تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پدربزرگ و همچنین با اسامی دیگر هم گفته می شود مانند grandad, grandpa, pops, grandfather

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پدربزرگ و همچنین با اسامی دیگر هم گفته می شود مانند grandad, grandpa, pops, grandfather

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادربزرگ و همچنین با اسامی دیگر هم گفته می شود مانند grandmother , granny, grandma, nana

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادربزرگ و همچنین با اسامی دیگر هم گفته می شود مانند grandmother , granny, grandma, nana

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادربزرگ و همچنین با اسامی دیگر هم گفته می شود مانند grandmother , granny, grandma, nana

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مادربزرگ و همچنین با اسامی دیگر هم گفته می شود مانند grandmother , granny, grandma, nana

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جمع پدربزرگ و مادربزرگ My grandparents on my dad's side live near us.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برادرزاده یا خواهرزاده My nephew is my brother's son.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برادرزاده یا خواهرزاده دختر My niece is my brother's daughter.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سمت I have cousins on my dad's side of the family, but we're not close.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خنداندن؛ باعث خنده شدن If someone is "fun" they're fun to spend time with, but if they are "funny" they make you laugh. "That comedian always make ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نقاشی کردن در حالت فعل My uncle is very creative. He paints beautiful pictures.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

We use the word "lazy" ( with a "z" ) to describe a non - active person.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شخصیت "She has a very outgoing personality; she loves meeting new people. " ( اون شخصیت خیلی برون گرایی داره؛ عاشق آشنا شدن با آدمای جدیده. ) "His ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غیر فعال "The volcano has been non - active for centuries, but scientists are still monitoring it. " ( آتشفشان قرن هاست که غیرفعال بوده، اما دانشمند ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خلق کردن؛ آفریدن؛ پدید آوردن: به وجود آوردن چیزی جدید که قبلاً وجود نداشته است، به خصوص از طریق تخیل یا کار سخت. "She loves to create beautiful pai ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نقاشی I think I'm creative because I write poetry and paint

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شعر I think I'm creative because I write poetry and paint

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماده یا موادی خنثی و غیر دارویی که با ماده دارویی ترکیب می شود و یک فرم دارویی مثل قرص را ایجاد می کند اما هیچ اثری بر بیمار ندارد فقط کمک کننده برای ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

تجویز برای دارو استفاده می شه

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غیر روده ای مثلاً دارویی که به شکل تزریقی به رگ خونی تزریق می کنیم به جای اینکه اون رو بخوریم پس غیر روده ای هست چون اگه بخوریم میشه روده ای

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موضعی که یک حالت مصرف دارو است ه به شکل پماد به روی پوست یا زخم می مالند

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

پماد که یک شکل دارویی است

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب و مرتب و منظم "untidy" means not neat or well arranged or not in order. "Please put the books back in order on the shelf. " ( لطفاً کتاب ه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تر و تمیز و مرتب "untidy" means not neat or well arranged or not in order. "Her desk is always so neat and organized. " ( میزش همیشه خیلی مرتب و م ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

نامرتب "untidy" means not neat or well arranged or not in order. My sister is very untidy. Her room is so disorganised. "His room is always so un ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تنبل We use the word "lazy" ( with a "z" ) to describe a non - active person. My dad can be a bit lazy sometimes. "My brother is so lazy; he neve ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی نظم ثلاً آدم بی نظم Lisa's mom is disorganised. She often loses her keys.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نامنظم کردن "My little brother loves to disorganize my desk right after I clean it. " ( داداش کوچیکم عاشق اینه که میزم رو دقیقاً بعد از اینکه مرتب م ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

صف شکنى کردن - تو صف جر زدن The word "rude" can be used to describe someone with bad manners ( for example, jumping a queue ) . "Hey, don't jump th ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صف شکنى کردن - تو صف جر زدن The word "rude" can be used to describe someone with bad manners ( for example, jumping a queue ) . "Hey, don't jump th ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صف؛ نوبت: یک ردیف از افراد یا وسایل نقلیه که منتظر کاری هستند یا در حال حرکت به سمت چیزی هستند. ( این معنی بسیار رایج در انگلیسی بریتانیایی است و در ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

طرز رفتار - آداب معاشرت - ادب و نزاکت The word "rude" can be used to describe someone with bad manners ( for example, jumping a queue ) . "I didn' ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

بی ادب The word "rude" can be used to describe someone with bad manners ( for example, jumping a queue ) . I was here first. You are rude!

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اجتماعی If someone is "shy", it means they don't tend to say much in social situations.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تمایل داشتن If someone is "shy", it means they don't tend to say much in social situations.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

یه خورده - کمی؛ تا حدودی؛ یه ذره "a bit" کاملاً می تواند با اسم های غیرقابل شمارش به کار رود تا "مقداری کم" از آن چیز را نشان دهد. My best friend ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

خجالتی My best friend can be a bit shy sometimes.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

"creative" means having the skill and ability to produce something new.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

سازنده My children are really creative.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کمک کننده و مفید "helpful" means willing to help someone else. My brother is very helpful.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

منظم و مرتب در حالت صفت "organised" means being able to plan things carefully and keep things tidy. My best friend is really organised.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مرتب و منظم "tidy" means having everything ordered and arranged in the right place. "The library keeps its books in a very ordered system. " ( کتا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سرگرم کننده - باحال ( در حالت صفت ) "fun" و "funny"کاملاً مترادف نیستند، اما می توانند در برخی موقعیت ها شباهت هایی در مفهوم ایجاد کنند که باعث سردر ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثبت Minh describes Sarah in a positive way. The speaker ( Mihn ) describes Sarah using the positive adjectives "kind" and "polite".

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دوستانه: کسی که رفتار و گفتار خوب، خوش برخورد و دلنشینی با دیگران دارد و به راحتی با آن ها ارتباط برقرار می کند. "The new neighbors seem really fri ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوستانه: کسی که رفتار و گفتار خوب، خوش برخورد و دلنشینی با دیگران دارد و به راحتی با آن ها ارتباط برقرار می کند. My sister's really friendly. "Th ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مودب He's so polite.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

به نظر رسیدن You seem really kind. "That new restaurant seems really popular. " ( اون رستوران جدید واقعاً محبوب به نظر می رسه. ) "She seems tired ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اجتماعی؛ خوش برخورد؛ معاشرتی "My brother is really sociable; he loves going to parties and meeting new people. " ( برادرم واقعاً اجتماعیه؛ عاشق رفتن ...