greasy

/ˈɡriːsi//ˈɡriːsi/

معنی: چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه
معانی دیگر: روغن مالی شده، گریس دار، پرروغن، گریس مانند، لیز

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: greasier, greasiest
مشتقات: greasily (adv.), greasiness (n.)
(1) تعریف: covered with grease, as clothes or machine parts.
مشابه: lubricated, oil, oily, soiled

(2) تعریف: containing much grease, as a food.
مترادف: fatty
متضاد: lean
مشابه: buttery, oily, oleaginous, pinguid

(3) تعریف: slippery or oily.
مترادف: oily
متضاد: dry
مشابه: lubricious, oleaginous, slick, slimy, slippery

جمله های نمونه

1. i hate greasy food
از غذای چرب بدم می آید.

2. it has a greasy feel
حالت چرب و لغزنده دارد.

3. the mechanic scoured his greasy hands with hot water
مکانیک دست های روغنی خود را خوب با آب گرم شست.

4. don't touch my clothes with your greasy hands!
دست های روغنی خودت را به لباسم نزن !

5. During the summer, my skin sometimes gets greasy.
[ترجمه گوگل]در طول تابستان، پوست من گاهی اوقات چرب می شود
[ترجمه ترگمان]در طول تابستان پوستم گاهی چرب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The sink was piled high with greasy dishes.
[ترجمه گوگل]سینک پر از ظروف چرب بود
[ترجمه ترگمان]ظرف شویی با ظرف های روغنی پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. You loathe the smell of greasy food when you are seasick.
[ترجمه گوگل]وقتی دریازدید از بوی غذای چرب متنفر هستید
[ترجمه ترگمان]وقتی دریا زده شد از بوی غذای چرب بدت میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She loathed the sight of greasy food.
[ترجمه گوگل]او از دیدن غذای چرب متنفر بود
[ترجمه ترگمان]از دیدن غذاهای چرب نفرت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Someone had smudged the paper with their greasy hands.
[ترجمه گوگل]شخصی با دستان چرب خود کاغذ را لکه کرده بود
[ترجمه ترگمان]کسی کاغذ را با دست های روغنی پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The combination of rain and greasy surfaces made driving conditions treacherous.
[ترجمه گوگل]ترکیبی از باران و سطوح چرب، شرایط رانندگی را سخت کرده است
[ترجمه ترگمان]ترکیب باران و سطوح چرب شرایط رانندگی را خطرناک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His hair was lank and greasy and looked like it hadn't been washed for a month.
[ترجمه گوگل]موهایش پرپشت و چرب بود و انگار یک ماه شسته نشده بود
[ترجمه ترگمان]موهایش صاف و چرب بود و انگار یک ماه شسته نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He wiped his greasy mouth on his sleeve.
[ترجمه گوگل]دهان چربش را روی آستینش پاک کرد
[ترجمه ترگمان]دهانش را با آستینش پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The sight of the greasy stew made his stomach turn / turned his stomach.
[ترجمه گوگل]دیدن خورش چرب شکمش را برگرداند / شکمش را برگرداند
[ترجمه ترگمان]همین که چشمش به آن سوپ چرب افتاد شکمش تبدیل به شکمش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Police say the rain's making the roads greasy.
[ترجمه گوگل]پلیس می گوید باران جاده ها را چرب کرده است
[ترجمه ترگمان]پلیس می گوید که باران جاده ها را چرب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's a rather unattractive man with long greasy hair and pasty skin.
[ترجمه گوگل]او مردی نسبتاً غیرجذاب با موهای چرب بلند و پوست خمیری است
[ترجمه ترگمان]مردی جذاب و جذاب با موهای بلند و پوستی زرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چرب (صفت)
adipose, fatty, fat, oily, greasy, sebaceous, smeary, unctuous, tallowy

روغنی (صفت)
oily, greasy, buttery, oleic, oleaginous, olive, unctuous

روغن دار (صفت)
greasy

چاپلوسانه (صفت)
greasy, silky

انگلیسی به انگلیسی

• covered with grease; resembling grease; oily, fatty; slippery, slick
something that is greasy is covered with grease or contains a lot of grease.

پیشنهاد کاربران

greasy 3 ( adj ) =producing too much natural oil, e. g. long greasy hair
greasy
greasy 2 ( adj ) =cooked with too much oil, e. g. greasy french fries
greasy
greasy 1 ( adj ) ( ɡrisi ) =covered in a lot of grease or oil, e. g. greasy hands
greasy
چرب، روغنی، پرروغن، روغن دار، گریس دار/مانند، لیز، چاپلوسانه oily, fatty
( of a person or their manner ) unpleasantly or insincerely polite or ingratiating
چاپلوس
متملق
خودشیرین
به آدمی که ظاهر خوب ، موجه و با شخصیت داره اما باطن پلید و بد ذاته هم می گن
greasy ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: ماسنده
تعریف: ویژگی مادۀ غذایی ای که روغن آن در دهان از حالت مایع به حالت جامد نزدیک می شود
چرب و چیلی
Covered with ( a lot of ) grease = oily
سلامی به گرمی نگاه مادر
دوستان گرامی معنی این کلمه روغنی یا چرب است🌹🌹🌹❤️🤩
روغنی، چرب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس