پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٥٠٧)
1. To/the/quite the contrary این اصلاحح هر جا باشه یعنی " برعکس" ، "اتفاقا برعکس" معنی میده و معمولا رلط دهنده دوتا جمله هستش نه فقط یک جمله. 2. بر ...
● اعوا کردن، القا کردن، واداشتن ● به دنیا اوردن بچه با خوردن دارو ( نه طبیعی )
مقتضیات، شرایط مربوطه
حصار شده، دیوارکشی شده
● ساختمان یا محوطه مربوط به یک مکان خاص ( رستوران یا مدرسه ) ● فرضیه ( به بریتیش البته )
● محتوا ● راضی، خشنود
● غرضمندی، جانبداری ● علاقه و استعداد ذاتی ● جانبداری کردن، تاثیر ناعادلانه گذاشتن
● حرفه ای ● کاربردی، به عنوان قسمتی از کار ● همراه با درامد
● دارایی، اموال موقوفه ● حُسن، امتیاز
the forces that decide price levels in an economy or trading system whose activities are not influenced or limited by government
● دور شدن ● مهاجرت کردن ■ معمولا وقتی با حرف اضافه from و off و towards می اید معنی "فاصله گرفتن یا بیرون امدن از چیزی ( مثل موضوع بحث ) " و یا "تغ ...
پارک بزرگ بازی ( از هر نوعی ) با داشتن وسایل و امکانات ماشینی بزرگ
عوام پسند کردن
مبتذل، بی نزاکت
● تصویب ● ایفا ( مثلا نقشی در یک نمایشنامه ) فعل enact هم به معنی تصویب کردن و یا ایفا کردن هستش
● جزیی، نامشهود ● ماهرانه ● موبین، موشکاف
● فاضل، خردمند ● دانش پژوه، محقق
شهادت ( قسم رسمی در دادگاه ) ، گواه
● باور، عقیده قوی ● مجرمیت
● طناب کشی ● کشمش، جنگ بر سر چیزی
● به نرمی و سریع لمس کردن چیزی * ممکن است این لمس با دست نباشد. به طور مثال وقتی جای از صورت زخم کوچکی ایجاد میشود و شما با تکه ای پارچه چند بار روی ...
به طور لاینفکی
پا را فراتر نهادن
برگرفتن، بدست اوردن چیزی از چیزی دیگر
● یک بار ● هر زمان که. . . ● قبلنا، یه زمانی □ at once یعنی 1. فوری 2. هم زمان
منعکس کردن * اگر با حرف اضافه on یا upon بیاید به معنی "نشات گرفتن" یا " متاثر بودن از" می باشد
به عنوان اسم: ● دسته، گروه ( همگی شبیه به هم ) ● لشگر، نیروی کمکی نظامی به عنوان صفت: ● وابسته ( مشروط ) به ( چیزی در آینده )
● ابراز ● گفته، بیان ● حالت
● دست و پا ● شاخه قطور درخت * out on a limb یعنی تنها، یک تنه
خودشناسی
وجه تمایز
someone’s idea that they are a separate person, different from other people یک تصویر شخصی از خود که هر کس میدونه اونطوریه و اونو از دیگران متمایز میک ...
● قاعده، دستور ● هنجار ● حد میانی یا استاندارد ( the norm )
1. دست به کاری زدن 2. روانه بازار کردن 3. به آب انداختن ( مثلا یک کشتی برای اولین بار ) 3. پرتاب کردن ( ماهواره )
کُری
تفاهم داشتن
سهم خود را ادا کردن
قیمت کردن، جنس دید زدن
به کشور دیگری سفر کردن خاموش شدن ( محو شدن ) آتش فرستاده شدن
● تصمیم گرفتن ● نتیجه چیزی را مشخص کردن، تعیین کننده چیزی بودن ● واداشتن، بر آن کردن ● رای صادر کردن
همان طور که از شکل فعل پیداست در حالت گذشته کاربرد دارد و به معنای " موفق شدن در انجام کاری" می باشد.
اگر به صورت فعل استفاده شود: 1. اگر بعد از آن if یا whether بیاید معنای " ممکنه. . . " یا " اشکالی نداره اگر . . . " و معمولا به صورت درخواست و سوالی ...
خفت شده، کسی که مورد زورگیری قرار گرفته
. . . It is high time وقت آن رسیده که. . .
سفت و سخت
از هم گسستن
خودسر، لجباز * صفت است
بی تربیت
ناقص، آشولاش
●هر زمانی مثال: It's been clear than ever before تمیزتر از هر زمانی شده است