پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٨١)
منجر به چیزی بدتر شدن
دوستان دقت کنند که این کلمه اسم است نه صفت، به معنی "ناسزا" یا " حرف توهین امیز"
درخشان، باشکوه
Treat در معنای فعل یعنی " رفتار کردن" یا " درمان کردن"، اما همین فعل خود اسم نیز می باشد، سوای treatment که اسم همین فعل است و به معنای درمان یا رفتا ...
اسم: ●بمب ● عملکرد یا رخداد بد، ناکامی فعل: بماران کردن، ترکاندن خراب کردن امتحان، تِر زدن خیلی سریع رفتن یا رانندگی کردن ( عینهو جت مثلا )
● خویشتن داری ● بازدارندگی
● بیرون ریختن ● از چیز زاید یا غیرضروری خلاص شدن ● برگ ریختن ( گیاه ) ، پوست ریختن ( جانور ) ● پرت کردن، ول دادن ● ضد آب بودن، نفوذ ناپذیر بودن ( در ...
روی آوردن، متوسل شدن
سرسری گرفتن ( کاری یا موضوعی را )
معطل شدن، گیر کردن مستحکم شدن
تکرار کردن حرفی یا ادامه دادن به چیزی
به هم زدن ( رابطه عاشقانه )
●تدبیر کردن، پیدا کردن راه حل ● محاسبه کردن ● سر از چیزی درآوردن ● جور شدن، ردیف شدن، کم کم درست شدن
خو گرفتن Settle into نیز درست است
شروع به انجام کاری کردن ( که معمولا سخت و نیاز به انرژی فراوان دارد )
باهوش، زیرک ◇ همچنین برخی اوقات معنی "هوشمندانه" می دهد. I spent all of the money i'd earned, that wasn't clever
متمکن
متکبر، خودشیفته
ننر، بهانه گیر
خیره کننده، چیزی که شما را میخکوب میکند
عمیقا منقلب، غرق در احساسی شدید ( هم می تواند بار مثبت داشته باشد هم منفی )
بسیار شادمان، خوشحال از روی ذوق
خجالت اور, ضایع Not too embarrassing: نه خیلی ضایع
پوشیدن، تن کردن لباس خیلی سریع و شلخته
●رهبر یک گروه مافیایی ●پوشیدن کت یا کلاه سر کردن
کارت اهدای عضو
اهدای عضو
♧فعل ●مشترکا استفاده کردن ●سهیم کردن ●تقسیم کردن ●در میان گذاشتن ( با یک گروه یا افراد زیادی ) ●با هم جایی رو خریدن یا رهن کردن ♧اسم ●سهم
●مجموع، حاصل ( اسم ) ●بالغ شدن بر ( فعل ●کامل، تمام ( صفت )
میزان بارش، بارش
مجمع الجزایر، جزیره ها
باسن، لمبر
این اجازه رو به خود میدهند که شک کنند
●مهمانی ●دسته ( جمعیت ) یا گروه ●حزب
♧اسم ●زمین ورزشی ●شدت ●قیر ♧فعل ●با قدرت پرتاب کردن ●بالا و پایین رفتن دماغه کشتی یا هواپیما
●عیار، درجه، میزان ●ترازو، وسیله سنجش ●بالا رفتن ( به مکان مرتفعی )
مداری، به صورت دایره ای ( نه حتما دایره ، حتی بیضی شکل )
دست آورد بزرگ
راسخ، مصرانه
منتفی کردن، نامیسر ساختن
تحت محاصره دراوردن
بازداشتن کسی از انجام کاری
1. دقیق و قطعی مشخص کردن ( فهمیدن ) 2. قادر به جابه جایی نبودن به خاطر فشار حملات ( در جنگ ) Be pinned down
1. مشخص شدن ، روشن شدن ( موضوعی که در موردش تحقیق میکنید ) 2. طبق انتظار بودن ( به وقوع پیوستن )
اختلاف زاویه دید
1. متروکه ( در مورد مکان ) 2. مسکین و بی نوا ( کردن ) ( در مورد انسان )
ادعا کردن
موقع وقت ( زمان انجام کاری ) موقعیت ( به هیچ عنوان به معنی شانس و فرصت نیست، منظور تنها موقعیت زمانی و مکانی است )
در معنای فعل: کم کم و در مسیر مشخصی حرکت کردن
سرم به کار خودم گرمه