پیشنهاد‌های میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٦٩)

بازدید
٢,١٦٦
تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٧

1. افتادن تو چیزی ( منظور فعالیت خاصی مثل یه کار ) 2. قرار گرفتن 3. to move somewhere quickly by relaxing your body and letting it fall on something ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥١

1. Be bound to do something: محتمله که انجام بشه/ بده مثال: If you wear his jacket, he's bound to find out اگر ژاکتشو بپوشی، احتمال قوی میفهمه 2. Be ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

صفت: کوچکتر از اندازه نرمال یا اندازه ای که باید باشد اسم: 1. نقاشی مینیاتور 2. بطری کوچک مخصوص مشروب 3. In miniature : یعنی در ابعاد کوچکتر، در ابعا ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٢

اسم: چیزمیز، چیز ( ما تو فارسی چجوری به همه چی میگیم "چیز" ) فعل: 1. چپاندن 2. پر کردن * stuff به معنی چیز همیشه غیر قابل شمارش است مثلا: . He has ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٢٨

معادل این اصطلاح در فارسی: " دیگه کمه کمش. . . " یا " حداقلش اینه که . . . "

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

خودخواه، خودبین * با احترام ، این لغت در انگلیسی عموما به همین معنی مورد استفاده قرار میگیرد و برای واژگانی مثل "متکبر" و یا "مغرور" بهتر است از pro ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٦

عامیانه به معنی "بپّا"

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

"کِش دادن" چیزی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧٠

اسم: ماشه فعل: 1. باعث شروع به کار چیزی شدن، فعال کردن ( مثل بمب یا سیستم الکترونیکی ) 2. راه انداختن، موجب شدن ( به وسیله سلسله ای از رخداد ها )

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

مناطق جنگلی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤

تشنه زمین، شدیدا محتاج به داشتن زمین * در کل هر چیزی به اضافه hungry - یعنی بسیار تشنه آن چیز Power - hungry News - hungry

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

1. علوفه 2. چیزی یا کسی که فقط به درد یک کار میخوره ( از جهت منفی )

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

Culminate in/with something: ( با چیزی ) به پایان رسیدن، به نقطه انتهایی خود رسیدن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

حکایت، روایت حکایتی، روایتی * با اینکه اخر کلمه پسوند "ive" دارد اما هم صفت است و هم می تواند اسم باشد.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥

دامپروری

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٩

فعل: 1. پروراندن 2. سرپرستی کودکی را پذیرفتن ( مدت مشخص - فرزند خود شخص هم محسوب نمی شود ) اسم: هر یک از والدین غیر واقعی کودک که سرپرستی او را به ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٦٥

اگر اسم باشد: 1. سیب زمینی سرخ کرده ( به بریتیش ) 2. چیپس ( به امریکایی ) 3. تراشه اگر فعل باشد: 1. ریز ریز کردن 2. لب پر کردن ( باعث بشی قسمت کوچ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. شلوغ پلوغ کردن جایی یا فضایی 2. به هم ریختگی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦٢

خطر ، ریسک * دقت کنید که اسم است نه صفت

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٦

1. در مورد آمال و آرزوها یعنی "محقق نشده" 2. در مورد انسان یعنی "ناراضی" یا "مستعصل"

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. غیر اخلاقی 2. بی عفت، دارای انحراف جنسی * اگر قید باشد: از روی انحراف اخلاقی/جنسی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

اثر منفی گذاشتن * حرف اضافه این فعل نیز on یا upon است

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٥

1. مصالحه/سازش ( کردن ) 2. از چیزی گذشتن/ زدن به خاطر چیز دیگه ای ( که معمولا اون چیزی که ازش گذشتیم مهمتر بود ) ، عدول کردن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٢٤

1. ایجاد مشکل کردن 2. ژست ( گرفتن ) برای عکس یا خودنمایی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

متاثر

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤١

Surrounding میشه اطراف، نزدیک اما surroundings میشه محیط

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٩

جدا کردن ( دو چیز مرتبط به هم، نه حتما جداکردن فیزیکی، بلکه ممکن است جدایی ارتباطی منظور باشد ) It cuts me off from my family

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

اشتراک گرفتن/ خریدن * فقط فعل است

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

متعصب، تبعیض گرا

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦١

این برنامه هایی که اول صبح کانالای ایران نشون میدن رو که دیدین، همونا رو میگن soap opera, در مورد جامعه و زندگی مردم هم گزارش میگیرند

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. متوسط 2. رسانه، جمعش میشه media یا mediums به معنی رسانه ها

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

معادل فارسی: " صاحب اختیارید" یا " البته"

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٩

میگن که. . . ، شنیدم که میگن . . . ، حرف تو حرفه که. . . ، شایعه شده که. . .

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣

چرت و پرت

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤١

1. کسب کردن، به دست آوردن 2. در مورد شرایط، سیستم و قوانین به معنای " همینجوری موندن" معنی میشه

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٣

1. متمدن 2. راحت و لذت بخش

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠٧

فعلی که نیاز به مفعول ندارد ( نننننندارد ) ، فعل لازم * فعل متعدی یا transitive نیاز به مفعول دارد

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦

همگن سازی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨

تنها خوبی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢١

نوار، روبان، نشان افتخار نظامی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٧

مشقت آمیز

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

1. بی خطو خال، بدون لکه 2. بدون خدشه، مثل Unblemished reputation

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٤

1. نفیس، گرانبها 2. باحال و خنده دار ( غیررسمی )

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٨

باور غلط

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٢٠

زمینه ساز، پیش مقدمه

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٧٨

1. انداختن، چیزی رو جایی ول کردن یا پرت کردن 2. بهم زدن ( رابطه عاطفی ) ، تمام کردن یک رابطه * دقت کنید که اینجا حرف اضافه ندارد. مثلا : He dumped ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٩

1. فرو ریختن 2. غش کردن، نقش بر زمین شدن 3. در مورد شش ها و رگهای خونی، یعنی از بین رفتن ( توانایی نگهداری خون یا هوا را دیگر نداشتن ) *البته این ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣١

گیرنده عصبی مثلا taste receptor یعنی حس چشایی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

1. کارگر، کارگری 2. زایمان In labour یعنی شخص در فرایند زایمان هستش و در حال به دنیا آوردن نوزاد

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

دنباله، مسیر، مجموعه از اقداماتی که به منظور خاصی انجام می شوند.