پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٥٠٧)
در وزنه برداری به حرکت دوضرب میگویند
پروانه در حال چرخش در آب دارای پره هایی هست، این پره ها به هنگام چرخش حباب هایی در آب ایجاد میکنند که با برخورد پره ها به این حباب ها ( به دلیل ناهمگ ...
تغذیه کردن ( تامین کردن )
دارای پس رفتگی و پیش رفتگی
1. خصمانه 2. ضد، بر علیه 3. ناسازگار ( نامساعد به منظور دست یافتن به هدفی )
به طور ناگهانی، به یکباره
1. متداوم 2. زیست پایشی ( قابل استفاده یا تولید مجدد بدون آسیب رساندن به طبیعت )
1. کساد، راکد، بی رونق ( در مورد اقتصاد ) 2. ناخوش ( در مورد حال جسمانی )
●زیر قیمت فروختن ●تضعیف کردن، از تاثیر چیزی کاستن
مزدبگیر کار درامدزا
● وارد جاده شدن ●اقدام به سبقت کردن ● رفتن و ترک ایستگاه ( در مورد قطار ●دست کشیدن
●تندرو ( در سیاست ) ● اساسی، بنیادی ●دلچسب
هوادار
سنت، عرف
اصل اولیه، مقدمه موضوع
●جایگزین، جانشین ● راه چاره، راه دیگر
اقدام نصفه نیمه
شناساندن، متذکر شدن
ذاتاً
عامیانه ترین مفهوم برای . . . این است که
سنگدلانه
استعداد ذاتی ( مخصوصا در فهم مسایل )
بعلاوه، همچنین
سیاست ها، رویه ها
بالا گرفتن ( در مورد احساس یا هیجان )
بحث و جدل
منجر به چیزی بدتر شدن
دوستان دقت کنند که این کلمه اسم است نه صفت، به معنی "ناسزا" یا " حرف توهین امیز"
درخشان، باشکوه
Treat در معنای فعل یعنی " رفتار کردن" یا " درمان کردن"، اما همین فعل خود اسم نیز می باشد، سوای treatment که اسم همین فعل است و به معنای درمان یا رفتا ...
اسم: ●بمب ● عملکرد یا رخداد بد، ناکامی فعل: بماران کردن، ترکاندن خراب کردن امتحان، تِر زدن خیلی سریع رفتن یا رانندگی کردن ( عینهو جت مثلا )
● خویشتن داری ● بازدارندگی
● بیرون ریختن ● از چیز زاید یا غیرضروری خلاص شدن ● برگ ریختن ( گیاه ) ، پوست ریختن ( جانور ) ● پرت کردن، ول دادن ● ضد آب بودن، نفوذ ناپذیر بودن ( در ...
روی آوردن، متوسل شدن
سرسری گرفتن ( کاری یا موضوعی را )
معطل شدن، گیر کردن مستحکم شدن
تکرار کردن حرفی یا ادامه دادن به چیزی
به هم زدن ( رابطه عاشقانه )
●تدبیر کردن، پیدا کردن راه حل ● محاسبه کردن ● سر از چیزی درآوردن ● جور شدن، ردیف شدن، کم کم درست شدن
خو گرفتن Settle into نیز درست است
شروع به انجام کاری کردن ( که معمولا سخت و نیاز به انرژی فراوان دارد )
باهوش، زیرک ◇ همچنین برخی اوقات معنی "هوشمندانه" می دهد. I spent all of the money i'd earned, that wasn't clever
متمکن
متکبر، خودشیفته
ننر، بهانه گیر
خیره کننده، چیزی که شما را میخکوب میکند
عمیقا منقلب، غرق در احساسی شدید ( هم می تواند بار مثبت داشته باشد هم منفی )
بسیار شادمان، خوشحال از روی ذوق
خجالت اور, ضایع Not too embarrassing: نه خیلی ضایع
پوشیدن، تن کردن لباس خیلی سریع و شلخته