پیشنهاد‌های میثم علیزاده لشکانی (٢,٥٠٧)

بازدید
٦,٤٣٤
تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٠

منسجم

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٦٩

1. Go on: ادامه دادن 2. Go on at: سرزنش کردن, گیر دادن 3. Go on with: به صحبت درباره چیزی ادامه دادن 4. Go on about: همش در مورد چیزی حرف زدن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٩٥

معانی زیادی دارد، اما پرکاربردترین ها: 1. پرداختن به کاری، علاقه مندی به موضوع یا حرفه ای 2. در مورد پیشنهادات و مسایل، یعنی انجام کاری راجع به آن 3. ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٨٦

چشم انتظار چیزی بودن * فقط دقت کنید در موقع استفاده از این فعل ، بعد از to فعل بعدی ing دار است ( البته اگر اسم نباشد ) I'm Looking forward to my e ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٧

باخبر شدن از کسی، با کسی تماس برقرار کردن مترادف: catch up on

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٧

از کسی باخبر شدن، با کسی تماس برقرار کردن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣٨

1. اگر آخر جمله بیاید معنای " از آن موقع" می دهد. مثلا: They've been keeping us busy ever since 2. اگر وسط جمله بیاید معنای "از وقتی که" می دهد. مثلا ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٧

برام دعا کن!/دعا کن شانس بیارم!/ از ته دل بخواه که بتونم انجامش بدم

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٩

1. عصبیت، تندمزاجی 2. سرشت، خلق و خو

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٥

دست یافتن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥

نگه داشتن وضع کردن ( شدن )

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤

شور رفتن، از نظر ابعاد و انرژی کوچک شدن یا تحلیل رفتن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. خیلی داغ، خیلی گرم 2. هات ( کسی که حرارت جنسی بالایی دارد ) * دو مورد بالا در معنای صفت است، اما گاهی sizzling از sizzle به معنای "سرخ شدن" یا ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٩

برپا کردن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٥

جمع کردن، جمع و جور کردن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤

Corporal

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥

بی ثمر

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٤

ناکارامد

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٠٣

1. ترد 2. دردناک 3. پر مهر و دلنشین

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٧

باد هوا شدن ( کردن ) ، از جایی دور کردن، زدودن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٩٠

راننده یک ماشین، راننده، سواره "با احترام، معنی موتورسوار درست نیست"

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٣٩

دررمورد انسان: 1. پیشرفته ( دررمورد تجهیزات و ماشین آلات ) 2. پخته، پرمغز، فرهیخته ( دررمورد انسان )

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٢

راحت طلب

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٤

Trainers

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٧

باور کن، جدی میگم I tell you هم میگن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٨

محل تولید صنعتی یا نظامی ( کارخانه یا کارگاه )

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣

خوشبختانه

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

معنای to در اکثر مواقع با در نظر گرفتن کلمات به کار رفته با آن مشخص است، اکثرا هم معنی "به" و " به سوی" می دهد. اما در برخی موارد به عنوان " به جای" ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٨

اسم: شجاع و دلیر فعل: روبرو شدن با مشکل یا مساله وحشت آوری

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤

سرسری، گذری

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤١

از نظر احساسی سلامت و قادر به مواجه شدن با مسایل زندگی

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥٤

زدودن، باور یا ایده غلطی را از بین بردن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٨

به هر دلیلی

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

اغلب اوقات

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢١

جایی، فکری و یا نگرشی که به شما این امکان را می دهد هر کاری که دوست داشتید می توانید انجام دهید * صفت است This town has a can - do feel to it A can ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٧

به معنای واقعی، حقیقتا * برای تاکید به کار می رود

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٥٨

در مورد انسان یا حیوان: کمیاب در مورد نتایج : دور از دسترس، سخت دست یافتنی در مورد نظرات و افکار: مبهم

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣

ناقص کردن، خراب کردن * در برخی موارد به عنوان صفت استفاده میشود ( marred ) به معنای ناقص یا مثلا در صنایع شیشه سازی به معنی " مات" ( شیشه غیر شفاف ) ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٠

1. افتادن تو چیزی ( منظور فعالیت خاصی مثل یه کار ) 2. قرار گرفتن 3. to move somewhere quickly by relaxing your body and letting it fall on something ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

1. Be bound to do something: محتمله که انجام بشه/ بده مثال: If you wear his jacket, he's bound to find out اگر ژاکتشو بپوشی، احتمال قوی میفهمه 2. Be ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٨

صفت: کوچکتر از اندازه نرمال یا اندازه ای که باید باشد اسم: 1. نقاشی مینیاتور 2. بطری کوچک مخصوص مشروب 3. In miniature : یعنی در ابعاد کوچکتر، در ابعا ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٢

اسم: چیزمیز، چیز ( ما تو فارسی چجوری به همه چی میگیم "چیز" ) فعل: 1. چپاندن 2. پر کردن * stuff به معنی چیز همیشه غیر قابل شمارش است مثلا: . He has ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣١

معادل این اصطلاح در فارسی: " دیگه کمه کمش. . . " یا " حداقلش اینه که . . . "

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢١

خودخواه، خودبین * با احترام ، این لغت در انگلیسی عموما به همین معنی مورد استفاده قرار میگیرد و برای واژگانی مثل "متکبر" و یا "مغرور" بهتر است از pro ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٦

عامیانه به معنی "بپّا"

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٦

"کِش دادن" چیزی

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٧١

اسم: ماشه فعل: 1. باعث شروع به کار چیزی شدن، فعال کردن ( مثل بمب یا سیستم الکترونیکی ) 2. راه انداختن، موجب شدن ( به وسیله سلسله ای از رخداد ها )

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢١

مناطق جنگلی

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥

تشنه زمین، شدیدا محتاج به داشتن زمین * در کل هر چیزی به اضافه hungry - یعنی بسیار تشنه آن چیز Power - hungry News - hungry

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

1. علوفه 2. چیزی یا کسی که فقط به درد یک کار میخوره ( از جهت منفی )