پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٥٠٧)
منسجم
1. Go on: ادامه دادن 2. Go on at: سرزنش کردن, گیر دادن 3. Go on with: به صحبت درباره چیزی ادامه دادن 4. Go on about: همش در مورد چیزی حرف زدن
معانی زیادی دارد، اما پرکاربردترین ها: 1. پرداختن به کاری، علاقه مندی به موضوع یا حرفه ای 2. در مورد پیشنهادات و مسایل، یعنی انجام کاری راجع به آن 3. ...
چشم انتظار چیزی بودن * فقط دقت کنید در موقع استفاده از این فعل ، بعد از to فعل بعدی ing دار است ( البته اگر اسم نباشد ) I'm Looking forward to my e ...
باخبر شدن از کسی، با کسی تماس برقرار کردن مترادف: catch up on
از کسی باخبر شدن، با کسی تماس برقرار کردن
1. اگر آخر جمله بیاید معنای " از آن موقع" می دهد. مثلا: They've been keeping us busy ever since 2. اگر وسط جمله بیاید معنای "از وقتی که" می دهد. مثلا ...
برام دعا کن!/دعا کن شانس بیارم!/ از ته دل بخواه که بتونم انجامش بدم
1. عصبیت، تندمزاجی 2. سرشت، خلق و خو
دست یافتن
نگه داشتن وضع کردن ( شدن )
شور رفتن، از نظر ابعاد و انرژی کوچک شدن یا تحلیل رفتن
1. خیلی داغ، خیلی گرم 2. هات ( کسی که حرارت جنسی بالایی دارد ) * دو مورد بالا در معنای صفت است، اما گاهی sizzling از sizzle به معنای "سرخ شدن" یا ...
برپا کردن
جمع کردن، جمع و جور کردن
Corporal
بی ثمر
ناکارامد
1. ترد 2. دردناک 3. پر مهر و دلنشین
باد هوا شدن ( کردن ) ، از جایی دور کردن، زدودن
راننده یک ماشین، راننده، سواره "با احترام، معنی موتورسوار درست نیست"
دررمورد انسان: 1. پیشرفته ( دررمورد تجهیزات و ماشین آلات ) 2. پخته، پرمغز، فرهیخته ( دررمورد انسان )
راحت طلب
Trainers
باور کن، جدی میگم I tell you هم میگن
محل تولید صنعتی یا نظامی ( کارخانه یا کارگاه )
خوشبختانه
معنای to در اکثر مواقع با در نظر گرفتن کلمات به کار رفته با آن مشخص است، اکثرا هم معنی "به" و " به سوی" می دهد. اما در برخی موارد به عنوان " به جای" ...
اسم: شجاع و دلیر فعل: روبرو شدن با مشکل یا مساله وحشت آوری
سرسری، گذری
از نظر احساسی سلامت و قادر به مواجه شدن با مسایل زندگی
زدودن، باور یا ایده غلطی را از بین بردن
به هر دلیلی
اغلب اوقات
جایی، فکری و یا نگرشی که به شما این امکان را می دهد هر کاری که دوست داشتید می توانید انجام دهید * صفت است This town has a can - do feel to it A can ...
به معنای واقعی، حقیقتا * برای تاکید به کار می رود
در مورد انسان یا حیوان: کمیاب در مورد نتایج : دور از دسترس، سخت دست یافتنی در مورد نظرات و افکار: مبهم
ناقص کردن، خراب کردن * در برخی موارد به عنوان صفت استفاده میشود ( marred ) به معنای ناقص یا مثلا در صنایع شیشه سازی به معنی " مات" ( شیشه غیر شفاف ) ...
1. افتادن تو چیزی ( منظور فعالیت خاصی مثل یه کار ) 2. قرار گرفتن 3. to move somewhere quickly by relaxing your body and letting it fall on something ...
1. Be bound to do something: محتمله که انجام بشه/ بده مثال: If you wear his jacket, he's bound to find out اگر ژاکتشو بپوشی، احتمال قوی میفهمه 2. Be ...
صفت: کوچکتر از اندازه نرمال یا اندازه ای که باید باشد اسم: 1. نقاشی مینیاتور 2. بطری کوچک مخصوص مشروب 3. In miniature : یعنی در ابعاد کوچکتر، در ابعا ...
اسم: چیزمیز، چیز ( ما تو فارسی چجوری به همه چی میگیم "چیز" ) فعل: 1. چپاندن 2. پر کردن * stuff به معنی چیز همیشه غیر قابل شمارش است مثلا: . He has ...
معادل این اصطلاح در فارسی: " دیگه کمه کمش. . . " یا " حداقلش اینه که . . . "
خودخواه، خودبین * با احترام ، این لغت در انگلیسی عموما به همین معنی مورد استفاده قرار میگیرد و برای واژگانی مثل "متکبر" و یا "مغرور" بهتر است از pro ...
عامیانه به معنی "بپّا"
"کِش دادن" چیزی
اسم: ماشه فعل: 1. باعث شروع به کار چیزی شدن، فعال کردن ( مثل بمب یا سیستم الکترونیکی ) 2. راه انداختن، موجب شدن ( به وسیله سلسله ای از رخداد ها )
مناطق جنگلی
تشنه زمین، شدیدا محتاج به داشتن زمین * در کل هر چیزی به اضافه hungry - یعنی بسیار تشنه آن چیز Power - hungry News - hungry
1. علوفه 2. چیزی یا کسی که فقط به درد یک کار میخوره ( از جهت منفی )