پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣٠٨)
noun - countable : زنگ احضار زنگ اخبار زنگ هشدار زنگ روی پیشخوان ( زنگی که جهت هشدار دادن یا جلب توجه متصدی انجام کاری، به کار برده می شود. ) اسام ...
1 - noun - countable : گانگ ( یک فلز گرد است که درون قابی چوبی یا فلزی آویزان است و به عنوان سازی ضربه ای از آن استفاده می شود. برای به صدا در آمدن ا ...
Noun - plural : جمع کلمه kairos موقعیت های مناسب فرصت های مطلوب بزنگاه ها
Phrase : صدای چندبار نواخته شدن زنگ/ناقوس به صورت پشت سرهم به عنوان مثال : From the temple he could hear the peal of bells
British English - spoken : تلفن کردن به کسی تماس تلفنی گرفتن با فردی به عنوان مثال : I must give Vicky a bell later
Phrase - informal : جایی برای خوابیدن مکانی مناسب برای خواب به عنوان مثال : I left the keys in my workplace . So i need a place to crash
Phrase - informal - mainly American: Catch some z's خوابیدن به عنوان مثال : All I want to do is go home and catch some z's
Phrase - informal - mainly American: Get some z's خوابیدن به عنوان مثال : The big gator catches some z's on their porch
phrase : باتری خور با باتری کار کننده باتری دار نیروگیرنده از باتری کارکننده با باتری به عنوان مثال : A lot of children's toys are battery operated
phrase : battery operated کار کننده با باتری باتری خور باتری دار به عنوان مثال : A lot of children's toys are battery powered
noun - countable : فِرفِره کاغذی
adjective : wind - driven کار کننده به وسیله باد بادی حرکت داده شده با باد به عنوان مثال : a wind - driven generator
1 - noun - countable : آسیاب بادی توربین بادی به عنوان مثال: There was only one low hill in sight, and this had an old, disused windmill on it 2 - ...
1 - noun - countable - American English : clothesline washing line - British English : طناب رخت شویی ( طنابی که لباس های شسته شده و خیس را جهت خشک ش ...
noun - countable - American English : clothes peg - British English : گیره چوبی یا پلاستیکی لباس به عنوان مثال : Block light coming under your door ...
noun - countable : hanger رخت آویز چوب لباسی جا لباسی به عنوان مثال: Application Tell the students that chimes can be made by using a metal spoon in ...
Noun - countable - British English : سبد آشغال ( سبدی که برای نگهداری کاغذهای باطله، قوطی های خالی و . . . از آن استفاده می شود. ) Wastebasket - Am ...
1 - verb - transitive : مانع تراشی کردن برای دیگران کار دیگران را سخت تر کردن کاری را با مشکل مواجه کردن به عنوان مثال : An attempt to rescue the me ...
noun - plural : دوربین اُپِرا ( دوربینی کوچک و دارای بُرد دید پایینی است که تماشاگران اپرا یا تئاتر هنگامی که از صحنه نمایش و استیج دور هستند از آن ...
noun - plural : binocular دوربین شکاری دوربین دوچشمی دوربین جنگی به عنوان مثال : Those who stared through telescopes or field glasses saw how dras ...
Noun - countable - informal : ۱ - نامزد یا کاندید دریافت پاداش، جایزه، تقدیرنامه و . . . . . . به عنوان مثال : she isn't the only star to receive a ...
idiom - British - informal : کسی را ناراحت کردن آزرده خاطر کردن کسی کسی را رنجاندن دل کسی را شکستن به عنوان مثال : 1 - His chatter was getting on m ...
phrase - informal : به خوبی چیز دیگری نبودن به پای چیز دیگری نرسیدن به گرد کسی نرسیدن به گرد پای کسی نرسیدن به عنوان مثال : 1 - There is not one roc ...
Noun - countable : روان نویس
noun - countable : ballpoint pen خودکار ( قلمی که نوک آن یک توپ غلتان کوچک دارد و به کمک لغزیدن آن توپ بر روی کاغذ، جوهر قلم که از غلظت خاصی نیز برخ ...
noun - countable : خودنویس قلمی که توسط جوهر، پُر می شود. به عنوان مثال : On Wednesday after the selection committee meeting, I realized I'd left m ...
Noun - countable : ۱ - قلم مو قلم نقاشی برس نقاشی به عنوان مثال : Well, on opening the box, they certainly looked like artist's paintbrushes, finis ...
( Noun - informal ( Australian, New Zealand : نام اطلاق شده به انگلستان ( در کشورهای استرالیا و نیوزلند )
Noun - countable : پایرومتر پیرومتر یکی از انواع سنسورهای دمای غیرتماسی است، که با سنجیدن میزان نور ساطع شده از اجسام، میزان دمای آنها را اندازه گیری ...
اینقدر قضیه را بزرگ نکن اینقدر پیاز داغش را زیاد نکن اینقدر آب و لعاب به ماجرا نده اینقدر موضوع را پیچیده و حل نشدنی نکن به عنوان مثال : . A: I'll n ...
Noun - countable - British : Landing gear ( AmE ) ارابه فرود در هواپیماها به عنوان مثال : The control tower confirmed that the pilot was going to ...
Noun - uncountable : 1 - آرایش یا گریم خیلی زیاد ( به خصوص برای بازیگران و هنرپیشه ها ) 2 - vern - intransitive : ( یک نوع ) فرود آمدن اضطراری هو ...
Noun - countable : ۱ - فندک سیگار Cigarette gas lighter به عنوان مثال : More than half of the retailers we tested sold a gas lighter refill to a 1 ...
Adjective : Horrifying ترسناک وحشتناک دلهره آور شوکه کننده خیلی بد ناراحت کننده به عنوان مثال : He suffered horrific injuries, and few thought he'd ...
Adjective : Coal - fired زغال سوز زغالی هر چیزی که با سوختن زغال کار کند. به عنوان مثال: Additional generating capacity will be mainly coal - fir ...
Phrasal verb : Chop something ↔️off بریدن یا قطع کردن بخشی از چیزی با یک شی تیز ( به خصوص درباره اعضای بدن انسان ) به عنوان مثال: 1 - She'd had her ...
Phrase - informal : شخص یا چیز اصلی دردسر ساز عامل اصلیِ مشکل ساز دلیل اصلیِ به وجود آمدن مشکل به عنوان مثال : When the minister was forced to resig ...
Noun - countable : ۱ - شخصیت منفی ( در اصطلاح عامیانه : آدم بَدِ ) یا ضدقهرمان در یک فیلم، داستان، نمایش نامه یا کتاب به عنوان مثال : He’s just like ...
توبیخ کردن
امورات شخصی مسائل خصوصی
Phrase - usually in negatives or questions : Live with oneself با خودت کنار آمدن با وجدان خود ساختن دچار عذاب وجدان نشدن بعد از انجام کاری اشتباه، با ...
Phrasal verb : Take somebody's side طرفداری کردن جانبداری کردن طرف کسی را گرفتن به عنوان مثال : We were careful not to take sides for fear of gettin ...
Idiom : طرف کسی را گرفتن از کسی طرفداری کردن از کسی جانبداری کردن به عنوان مثال : When my sister and I fight, our dad always takes her side
زیر قول زدن قول خود را شکستن به وعده خود وفا نکردن عهد و پیمان خود را به جا نیاوردن
Noun - countable : ۱ - آدم غیر معروفی که با برنده شدن در یک مسابقه، به ناگاه همگان را شگفت زده می کند. زیرا هیچکس نه او را از قبل می شناخته و نه انتظ ...
Uk informal : خیلی خوب یا خیلی ماهر بودن به عنوان مثال : This skin cream really is the biz
Phrasal verb - informal : Rip somebody/something off ۱ - overcharge گران فروشی کردن چیزی را بیش از ارزش واقعی آن به کسی فروختن به عنوان مثال : The ...
adjective : سخت پوست ( متعلق یا مربوط به خانواده و تیره سخت پوستان ) به عنوان مثال : Governor Jay Inslee issued an emergency order on Wednesday tha ...
noun - countable : لحظه سرنوشت ساز لحظه مناسب و تعیین کننده موقعیت و زمان مناسب به عنوان مثال : 1 - When, after many attempts, Niebuhr failed to hel ...
phrase : strike/touch a chord ( with someone ) کسی را به شدت تحت تاثیر قرار دادن احساسات کسی را برانگیختن باعث همذات پنداری کردن دیگران با خودمان ...