سلام چند وقتی است تصمیم گرفته ام متضاد کلمات مختلف را پیدا کنم. این را می دانم که فلسفه به معنی طولانی و پیچیده کردن مسئله است. ولی هر چقدر فکر میکنم میبینم کلمه ای را که مخالف فلسفه باشد را نمیدانم چیست. سوال من این است، کلمه ای که در تضاد کلمه «فلسفه» است چیست؟
در کتب الهی آمده است که آن هنگام که پروردگار به فرشتگان گفت میخواهم در زمین خلیفه قرار دهم ، فرشتگان گفتند که .......الی آخر ، سوال این است آدم در آن هنگام کجا بود ؟ آیا آدم هم در این همه پرسی شرکت داشت ؟ آدم اعتراضی نکرد ؟ کسی اطلاعی دارد؟
دکارت پس از اینکه از جمله معروف خود ( من میاندیشم پس هستم) را برای اثبات وجود مطلق زتبیین کرد ، سپس از این طریق به اثبات اندیشه های فطری پرداخت و گفت چون هر اندیشه فطری اندیشه ای صادق است پس گویای حق ...
آیا هر عمل عقلانی که انجام میدهیم اخلاقی هم هست ؟ عده ای بر این نظر هستند که عقل به خودی خود به هیچوجه نمی تواند رفتار و اعمال ما را هدایت کند ، شخصی مثل هیوم خیلی هیجان انگیز میگوید : عقل برده انفعالات است و هر گز نمیتواند مدعی مقام و مرتبه ای جز خدمت کردن و سرسپردن به آنها باشد ، آیا راه حلی برای پایان منازعه عقل و احساس و اعمال خوب و بد وجود دارد ؟
الخیرُ فی ما وقع ، هر آنچه که در حال وقوع است خیر است ، هر تجربه ای و در هر چیزی ، آنچه در بدو امر به دیده و نظر ما می آید خیر است یا این فقط یک جمله اخلاقی ست که در نزد همه انسان ها و در همه زمان ها درست نیست و نمیتوان با قطعیت این جمله را گفت ؟
مکتب فلسفی تحققی در سایه روش تجربی نشأت یافت ، این مکتب بر فلسفه متافیزیکی سخت میتازد و نه تنها مثل تجربیون متافیزیک را متهم میکند ، بلکه قضایای فلسفی را کلاً برای حیات عملی انسان بیهوده می داند &nbs ...
با فرض اینکه اخلاق به همه موجودات متعقل مربوط میشود ، این پرسش مطرح میشود که این اخلاق چه چیزی را برای ما ایجاب میکند ؟ و یا شاید مثل کانت فقط بگوییم اخلاق ایجاب میکند به گونه ای عمل کنیم که از موجودات کاملاً معتبر انتظار میرود ،
چرا قدما بین معرفت و حکمت فرق می نهادند ، ؟
بنده به شخصه اولین کسی که خدا را قائل به شخصیت شده است ، دکتر اقبال لاهوری را یافته ام ، که در کتاب بازپروری اندیشه ،خدا را به شخص قائل میشود ، و از حدیث لا شخص اغیرُ من الله هم خیلی مدد گرفته است ، ...
وجودشقیقه و...درچه قاالب فلسفی می گنجد؟چرا؟نوضیح دهید.