پیشنهادهای محمدجعفر نقوی (٣٨٩)
اِسْپَنْگ: در گویش گوغر گیاهی خودرو را گویند که فروردین ماه درمیان مزارع می روید ومعمولا آن رابا ریشه از زمین در آورده وبا نمک قسمت سبزی اش را می خور ...
اِسْپِریچو: دذگویش مردم گوغر به شخص لاغر ومُردنی گویند.
اِسْپِریس : درگویش گوغر گیاهی را گویند با گل های مایل به سرخ که حدود یک متر قد می کشد وبه عنوان علوفه چهارپایان هم بصورت تازه وهم خشک شده اش استفاده ...
اِسْپار: درگویش گوغر به دوغ جوشیده شده سرد شده ای گویندکه آماده ی درست کردن کشک است .
اِسّالِه : درگویش گوغر به زگیل ودانه ای که پشت دست می زنه گویند قدیمی ها می گفتند چون ستاره ها را شمرده پشت دستش اِسّاله زده پس احتمالا با واژه ستاره ...
اِسْاق: درگویش گوغر گوسفند ماده ای راگویند که در طول یک سال نزاییده است. ( فرهنگ گویش گوغر اکبر نقوی )
اِزوچِز کردن:نالیدن وملتمسانه چیزی خواستن.
اِزْگُم :درگویش گوغر حالت تهوّع را گویند. برای نمونه گاهی که میگن داره اِزگُمم میده یعنی حالت تهوع دارم
بارانک: این واژه از ترکیب یک اسم ( باران ) پسوند تصغیر�ک� ساخته شده. نم نم باران نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: سبوی حافظه سرشار /وباز ریزش بارانکی است ...
اَرْغَوانَک: این واژه مشتق از ترکیب اسم ( ارغوان ) پسوند تصغیر یا تحبیب�ک� ساخته شده. ارغوان کوچک دوست داشتنی نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: تامگر فتد به ...
: این واژه مشتق از ترکیب یک اسم ( سیما ) پسوند تشبیه � چه�. صورتک. روبند. نقاب نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: در میان آذرخش و تندر و طوفان/که همه سیماچه ...
:این واژه مشتق از ترکیب واژه برگ به اضافه پسوند تصغیر ساخته شده. برگ کوچک. برگک. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:هرگیاه وبرگچه در آستانه سحر/آن صدای سبز را ...
: این واژه اسم مشتقی است که از ترکیب کلمه �سو�به اضافه یک پسوند ساخته شده است. بی جهتی. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:بر طرح آجرفرشِ نمناکی/می بینمت آنج ...
نَرگِسانِگی: این واژه اسم مشتقی است که نرگس به اضافه دو پسوند مشتق ساز ساخته شده ومعنای حاصل مصدری دارد. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: بر رودخانه ای که ...
: این واژه اسم مشتقی است که از ترکیب اسم مصدر زاری به اضافه پسوند� انه � ساخته شده. عامل ضجه وشیون. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: زاری وزاریانه انسان ب ...
فَراخا:این واژه از صفت فراخ وپسوند مشتق ساز �ا� ساخته شده. گستره وفراخنا. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: در هرم نیمروز /خیل هزارگان ملخ ها/این مرکبان تن ...
نَرْما: این واژه مشتق از دو جزء صفت نرم وپسوند مشتق ساز �ا�ساخته شده. قسمت آرام وملایم وهموار. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:روانه در شطِّ نور ونرما/ترا ...
خامُشا:این واژه از یک صفت یعنی خامش وپسوند اشتقاق ساز �ا� ساخته شده. بخش تاریک وآرام و بی صدا نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: بر برگ های روشن دیدار /آن چه ...
نَهانْ سو : این واژه ژرف ساختش یک ترکیب مقلوب وصفی است. راستا وجهتِ پنهان ومخفی. نمونه: سبزیِ سرو قد افراشته کاشمر است/کز نهانْ سویِ قرون /می شود در ...
نَهانْ جا: این واژه ترکیب مقلوب وصفی است. جای مخفی وپنهان. مخفی گاه. نمونه: کجا می بری از نهانْ جای خاک /درآن هجرتِ جاودانی مرا؟ ( هزاره دکتر شفیعی ...
کوتَهْ رَه: این واژه ترکیب مقلوب وصفی است. گذرگاه وطریق کوتاه. نمونه:از این دریچه تا لب حیرت/ کوته رهی است جشن بهار و/ شادی زدست خیمه و خرگاه. ( هزار ...
کوتَهْ بار: این واژه ترکیب مقلوب وصفی است. بارِ محدود ومختصر. نمونه: از پس کژبار کوته بار/ می تکاند خویش را از یاد/نیمه ای ملموس ودیگر نیمه اش تجرید ...
کَژ مَژْ بار:این واژه دراصل یک ترکیب وصفی مقلوب است. بار خمیده وناراست. نمونه: گاهی سرود کهنه ای راتا سحرگاهان/ در زیر باران های کژ مژ بار می شستیم. ...
کَژبار: ساختار واژهء کژبار ترکیب وصفی مقلوب است. بار کج وناراست. نمونه:از پس کَژْبار کوته بار/می تکاند خویش را از یاد/نیمه ای ملموس ودیگر نیمه اش تج ...
شومْ شیون: این واژه ترکیب مقلوب وصفی است. ناله ء وزاری نامبارک. نمونه: تسبیح ایزد است به پندار عامیان/آن شومْ شیون چو نعیب غرابتان ( طفلی دکتر شفیعی ...
رَوشَنابَرگ:این واژه ترکیب وصفی مقلوب است. برگ روشن ونورانی. نمونه: او می سراید/ در تمام روز چون من/غربت یک قدس مهجور الاهی را/در روشنا برگ شقایق ها ...
تَشنه سال:این واژه ترکیب مقلوب وصفی است. سال بی آب وعطشناک نمونه: شمشیرهای تیز شده با حماسه ها/درتیرگی چو قفل درِ آسیای ِ پیر/در تشنه سال مزرعه وخشکی ...
پیشْ طُرّه: این واژه ترکیب مقلوب است. گیسوی پیش. موی جلو پیشانی. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: از پیشْ طُرّه می نگرم سوی دوردست/گردو بنان حاشیهءباغ/شب ...
خُنیا: نغمه. آواز. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:مرغی که پیشْ نغمه باغ است/در لحظه ء شکفتن وگفتن /ناگاه بر بلندترین شاخه های باغ/خنیای نای خود را آغاز م ...
پیشْ نغمه: این واژه یک ترکیب مقلوب است . آوای آغازین. پیش آواز. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:مرغی که پیشْ نغمه باغ است/در لحظه ء شکفتن وگفتن /ناگاه بر ...
پیرْیَخ:این واژه ترکیب مقلوب وصفی است. یخ جاافتاده وحسابی یخ زده. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: بعد از دی دیوانه وآن سردی دیرند/وان پیرْ یخ نیمهء دی ما ...
بَرْگینه جامه:این واژه ترکیب وصفی مقلوب می باشد یعنی دراصل جامه ی برگینه بوده. لباس برگی. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:درمتن لاجوردی وبی ابر بامداد/درت ...
سُرانیدن: کشیدن چیزی در جهت شیبدار. لغزاندن چیزی. نمونه: آلاجاقی دست بر چوب یکسره ء کنارپله ها می سُرانید. ( کلیدر ج۱۰ص۲۸۱۰ )
گُلِه:انبوه. توده. نمونه: وجابجا گُلِه نور کم جانی کناره های خیابان را روشن می کرد. ( کلیدر ج۱۰ص۲۸۰۷ )
:کم توان. کم مقدار. نمونه:دیگر این آزادی چس نفس هم فاتحه اش خوانده شد. ( کلیدر ج۱۰ص۲۸۰۶ )
دَندان جِرانیدن:دندان قروچه رفتن. از شدت خشم دندان ها را به هم فشردن. نمونه: مهدی دندان جرانید وگفت ( کلیدر ج۱۰ص۲۸۰۵ )
واپُرس:پرسش دوباره. سؤال. پرسش. نمونه: حتی از پاسخ به این واپرس پوشیدهء خود نیز عاجز بود. ( کلیدر ج۱۰ص۲۸۰۰ )
: با دعا وافسون به خاموشی اجباری گرفتار آمدن. باجادو از بان افتادن وقدرت تکلم را موقتاًاز دست دادن. نمونه: او خود گویی زبانبند شده بود. ( کلیدر ج۱۰ص ...
پَسین ْ هنگام: موسم عصر. وقت بعدازظهر. درگویش گوغر کمی پیش از غروب را گویند. نمونه: بال های پالتو تیره اش در باد سرد پسین هنگام روز می جنبید. ( کلید ...
: به سختی گرفتار درونیات خود بودن. به شدت در اندیشه وافکار غرق شدن. نمونه:او بر سکوی زیر طاق مصلا چمباتمه زده وچنان در خود گره خورده ودر گذشته گرفتا ...
یَوْم النَحس:روز شوم وبدفرجام. نمونه: درآغاز تباهی بروز کرده و نکبت نشانه زده بود یوم النحس. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۸ )
:کم آوردن. درجمع ضایع شدن. مثل تبری از دسته افتادن. نمونه؛: این شکست نبود؛ خیط شدن بود؛ یخ کردن. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۸ )
خَلِش:فرو رفتن شیء تیزی در چیزی. نمونه: اما تدبیر را قلب خونین خاک به خَلش دشنه ای، چهره ء نیلی آسمان را آتش زد ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۷ )
دلْ سیاهی: دل چرکین بودن. نمونه: دلْ سیاهی ستار هم از این روی بود. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۲ )
شَعْری باف:جولاهه. بافنده. نمونه: من یک شَعری باف هستم وتو هم یک پینه دوز. ! ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۱ )
خودْازیادبُرده: ( صفت ) خودرافراموش کرده. نمونه:خودْازیادبرده ونگران، چشم به نیمرخ ملتهب مرد می نگریست. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۱ )
:احتمالا مخفف خواهان . خواستار. نمونه:: فرهود به راه افتاد وخواهای پاسخ خود نگاه به او داشت. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۰ )
اَرْچِن: درگویش گوغر نوعی درخت جنگلی را گویند که از تنه وشاخ وبرگش بعنوان سوخت استفاده می کنند ومیوه اش رابادام تلخ یا اَلوک گویند.
اَدَسّی: درگویش گوغر به معنی غیرعمدی وبه شوخی به کار می ره مثلا وقتی کسی میگه اَدسّی زدمش یعنی به شوخی اورا زدم.
اِذیَّتی: جنّی شده. مورد آزار واذیت جن واقع شده.
اَخْم:درگویش گوغر علاوه بر معنی متداول گاه به معنی نشمینگاه به کارد می رود مثلا وقتی میگن: تیپا زد تو اَخمش یعنی لگدی زد تو باسنش. ( برگرفته از فرهنگ ...
آوُسْ: در گویش گوغر زن آبستن را گویند.
آمُخْتِه: در گویش گوغر عادت کرده به انجام بعضی کارها.
آلُفْتِه:بر وزن آشفته. در گویش گوغر زنی که حرکات وسخن فریبنده دارد ( برگرفته از فرهنگ گویش گوغر اکبر نقوی )
آغِز:درگویش گوغر همان شیراولیه از گاو وگوسفند تازه زاییده را گویند که صورت تغییر یافته آغوز است.
آشْکو: درگویش گوغر به معنی سقف به کار می رفته. احتمالا بر گرفته از آشکوب باشد.
آراگیرا:درگویش گوغر به معنی آرایش کردن مو وصورت است.
آراشْت: درگویش گوغر ریزه های پارچه در خیاطی را گویندکه احتمالا تغییر یافته ی آرایش یا آرایشت است. ( برگرفته از فرهنگ گویش گوغر اکبر نقوی )
آدور: درگویش گوغر به خار گیاهان آدور گویند. به نوعی بوته خاردار نیز درگویش گوغر آدور گویند
آجور a'jur: درگویش گوغر به معنای بیدار . وشخصی که با اندک سر وصدایی از خواب بیدارمیشه.
آپارْسْ: درگویش گوغر به معنی ورم کردن پیرامون دهان به جهت دندان درد. شاید این واژه برگرفته از آبسه باشد.
:باد شدیدِ تاریک کننده هوا. گردباد. البته باد می تونه استعاره از هوا وهوس باشه دراین صورت بادٍهوا وهوس به دیو تشبیه شده نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: ری ...
ترانه ْ مرد: این واژه که خود ترکیبی است اضافی ، به مرور زمان کسره ء اضافه اش حذف شده. ترانه مربوط به مرد. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:چون بنگری، درآنج ...
آ ذَرَخشْ واژه: ترکیب مقلوب اضافی. واژه ی آذرخش. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: با آذرخشٰ واژه ی شعرم/فریاد می زنم که مبادا/ اینجا/فردا کتیبه ای بنویسند ...
آتشٰ بوته:ساختار واژه، ترکیب اضافی تشبیهی مقلوبی ست که بصورت یک واژه به کار می رود نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: دیگر نخواهد رُست دراین باغ /خونْ برگ آ ...
خونْ بَرگ: برگ سرخ. برگ خونین. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: دیگر نخواهد رُست دراین باغ /خونْ برگ آتشْ بوته ای /چون قامت یادِ شهیدانش ( آیینه ۱۹۹ ) //خ ...
سَرْآواز :شروع نغمه خوانی. مقدمه آواز. آوازخوانی شاید منظور، صدای خوشیه که از حنجره ( سر ) مخاطب بیرون میاد. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: رونقِ ساز وس ...
باغْ انار: پردیس انار. بوستان انار. انارستان. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:ناری درشت وسرخ براین شاخ سر بجاست/صدباغْ انار را به نگاهیش خون بها. ( هزاره ...
گُنگ ناله: ناله ی مبهم. نمونه: گنگ ناله ای از کام می واکند. کُر غنج. ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۸۳ )
:ناله سگ وشغال. آوای سگ وشغال. نمونه: دیله هایی وهمناک از دور؛ دِیلهء شغالان و گرگ ها. ( کلیدر ج ۱۰ص ۲۷۸۳ )
:بادِ همراه با شن وماسه. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: نیمیش از حقیقت ونیمیش ز یادها/ شهری است در محاصرهء ریگْ بادها ( هزاره ۳۰ )
سرْنامه: عنوان نامه. مقدمه نوشته وکتاب. سرآغاز نامه وکتاب نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: اگر سرنامهء کار هنرها دانش وداد است/تویی رأس فضیلت ها که آغاز هن ...
راهاب:آب گذر. آبراهه. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: پشت آن پنجره در ابیانه /زنی استاده ومی خواند راهابِ رهایی را ( هزاره ۶۳ )
:جویبار. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: برگی که باد بردش، می گفت با جوانه/ ماو تو گر نباشیم این جوکنار باقی است. ( ) طفلی ۱۹۰
دُم لرزه: دم جنبانی. با آرامش وخوشی دم راتکان دادن . نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: مرد ایستاده است و / نمی خواهد/ دررهگذار خویش بر هم زند/آرامش موقّر س ...
گِردو بُن: درخت گردو. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: گردوبنان حاشیه ء باغ/شب را میان روشنی وظلمت /تقسیم می کنند. ( هزاره ۲۸۰ )
غوکْ جامه:گاوْآب. جلبک. خزه نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:وین غوکْ جامه های چو دستار تازیان/ یک یک شود به گردن نازک طنابتان ( طفلی ۷۳ )
شاخْ سَر: قسمت بالایی درخت که پُر شاخه است. شاخسار. . نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: ناری درشت وسرخ براین شاخْ سر بجاست/صد باغ نار به نگاهیش خونبها. ( ه ...
سوک ْ جامه: رخت عزا. لباس عزاوماتم. نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: آنجا که مورچگان/ روی نرده ها/در سوکْ جامه ای سیه/ در صفی طویل /روزِ مرا/هنوزِ مرا/چون ...
سوختْ بار :پشته سوخت. بسته توشه آتش. نمونه دکتر شفیعی کدکنی: آن چرب دست ِ سحر طرازی که ساز او /شد سوختْ بار جرگه تا تار ( هزاره ۷۹ )
:زادْراه . نمونه ای از دکتر شفیعی کدکنی:هرچند/اقلیم کیمیایی آن را ندیده کس/این ورد جادوی/ ره توشه تو بس ( هزاره ۱۹۵ )
خاکْ پُشته: کوز. کُردو. گودالی که انگور درلبه اش کارند . قسمت خاکی برآمده کَرت در کشاورزی. نمونه در شعر دکتر شفیعی کدکنی: بر خاکْ پُشته تاکِ جوان، س ...
چینه جا: دانه دان نمونه از دکتر شفیعی کدکنی: فنجان آبِ فنج هایم را عوض کردم/وریختم در چینه جای خردشان ارزن/وان سوی تر ماندم / محو تماشاشان. ( هزاره۲۸ ...
سِتاک: شاخه نوراک. شاخ تازه روییده. نمونه از شعر دکتر شفیعی کدکنی: می پرسم اینک زین سِتاک تردِ بادام/وز تاکْ برگ نورس این باغ بیدار/کان سویِ روزانِ ...
تاکْ بَرگ: برگ انگور . سارونه برگ. برگ رز. نمونه از شعر دکتر شفیعی کدکنی: می پرسم اینک زین سِتاک ترد بادام/وز تاکْ برگ نورس این باغ بیدار/کان سویِ ر ...
:تازیدن گاه اسب. دویدن گاه اسب. محل تاخت وتاز. نمونه:در کلام دکتر شفیعی کدکنی آمده: باختر سو تاختگاهم ( آیینه ۱۱۰ )
بیدبُن: در شعر استاد شفیعی کدکنی به معنای درخت بید آمده. نمونه: اندام بیدبن ها درامتداد جوی از دور سبز می زند. ( آیینه ۳۴۶ )
:مغرب. غرب . نمونه از دکتر شفیعی کدکنی:باخترسو تاختگاهم دشت های روم /مرز خاور سوی فرمانم دیار چین ( آیینه ۱۱۰ )
:کنایه از تحریک کردن. ورباد انداختن. وادار کردن. نمونه: رو چوبش کرده اند ؛ وادارش کرده اندتا شکوهء ما را ببرد به مرکز. کی روچوبش کرده؛ کی ها وادارش ...
ساباندن :زدودن. مالیدن. پاک کردن. ساببدن. نمونه با سنگ ودانهء شور دست ها وپاهایش را می ساباند. ( کلیدر ج ۱۰ص ۲۷۶۴ )
دیشلَمَه:حبه . چیده. نمونه:خان عمو دیشلمهء قند را درون چای پیاله خیساند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۶۳ )
:گردباد. تندباد استوانه ای شکلی از گرد وخاک. درگویش گوغر دودلاخ را دولَخت یا دولَخ گویند. نمونه: نفس اسب ها و باد پیچیده درغبار ودودلاخ پسین غروب ( ...
:مأوا. اقامتگاه. سکونتگاه. نمونه: مصلحت در این که حاجی سلطانخرد خرسفی، خانمان وبودگاه خود را واگذارد وبرود. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۶۰ )
اُرُق :درگویش گوغر بادی را گویند که از دهان خارج شود. آروغ
آفُن: درگویش گوغر پاروی برف روبی را گویند. برف افکن.
در گویش گوغر :قطعه ی فلزی میخگونه ضخیمی است که در شکاف هیزم قرار داده می شود وبا ضربات محکم پُتک برآن هیزم رابه قطعات کوچکتر تقسیم می کند.
آغو: در گویش گوغر خوارک تقویتی ویژه زنان تازه زایمان کرده تهیه شده از روغن حیوانی و نبات وسبزیجات معطر و. . . .
آبادو:درگویش گوغر به شعر گونه های محلی درباب مسائل فرهنگی، اجتماعی بویژه عشق وازدواج . به نظر می رسد آبادو تشکیل شده از :آی ( حرف تنبیه ) بادا ( فعل ...
جَلاور: درهیچ یک از لغتنامه های معتبر یافت نشد . بی آرام وبی قرار. درخشان وزیبا. . نمونه: فزون براین چشم وچهره جلاور از باده خوشگوار باشد. چنانکه جی ...
مُشْت کوبگاه:محل زدن ضربه ی مشت. جای وارد کردن کوبه. نمونه: اما نه دیواری تا این گره مشت کوبگاه خود بیابد. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۵۹ ) محمدجعفر نقوی
:پاک کننده ی غلات. کَمدار. نمونه: خوشه وخرمن وبوجار، آسیاب وآرد وتنور و. . . ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۵۸ )
پِنَم: آب پس زده وجمع شده پشت آبْ بند. درگویش گوغر به پس زدگی آب جوی در ناهمواری هاوسرپیچ ها پٍدُم گویند. نمونه: نهر از دانه های قاطی گندم ودیگر غلات ...
:آب ومایعاتی که خودبه خود وبدون اراده شخص از بخش گوارش به دهان بازگردانده می شود. بالا آوردن . نمونه: طاهر بیهوده می کوشید تابر زوراب پی در پی روده ...
هَمخیزی :در دو کسی را همراهی کردن. همراه کسی گام های تند وبلند برداشتن. نمونه: واز شدت شتاب که در همخیزی با اسب بر او اعمال شده بود، وجنات مجانین را ...
تُرپیدن:به شدت حرکت دادن ودواندن. بیگ محمد از فرودست به خرسف تُرپیده بود. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۴ )
کَش برداشتن: به حرکت درآمدن. کشیده شدن. نمونه: چارپایان ورعیتْ مردم نه از دشت به خرسف که از خرسف به بیرون قلعه کش کرده بودند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۳ )
:عامه مردم. دهوندان. نمونه: چارپایان ورعیتْ مردم نه از دشت به خرسف که از خرسف به بیرون قلعه کش کرده بودند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۳ )
کَندو: خُم گلی بزرگ. تاپو. کندوله. نمونه: جوال ها وتایچه ها دارند تمام می شوندمی ماند کندوها ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۲۲ )
:جوال کوچک. یک لنکه خورجین. نمونه: جوال ها وتایچه ها دارند تمام می شوند می ماند کندوها. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۲ )
گُم از نگاه شدن:از دیدرس دور شدن. نمونه: به کوچه ی فرودست گم از نگاه شد. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۳۲ ) محمدجعفر نقوی
مُنْج:گونه. مانند. فام. نمونه: پیشانی سرخ مُنج نجف به عرق نشسته ( کلیدر ج ۷ص۱۹۹۹ )
وَلّ وَل : در هیچ لغت نامه ی معتبری با فتح واو دیده نشد ظاهرابرای تاکید بر زیبایی وشکوه ستاره هادرکلیدر به کار رفته. نمونه: ستاره ها، قندیل های نقره ...
یِکرویِگی: بی پرده و رک بودن. صاف وپوست کنده حرف زدن. نمونه: دختر رنجیده از یکرویگی مارال، دیگچه اش را برگرفت. ( کلیدر ج ۱ص۵۲ ) محمدجعفر نقوی
خِطَب :چوبی ست بکاررفته در بخشی از هَوید ( جهاز یا زین یا پالان ) شتر واحتمالا گردنه خطب شکن درحوالی مرنجاب نیز به این دلیل که هنگام عبور کاروان ها ا ...
:در گویش گوغر به چادرنشینان گله دار وکشاورز آبادی های کوچک تر که ساده زیست تر وبی شیله پیله ترندگفته می شود. درکلیدر نیز به عنوان صفت دختری صحرانشین ...
: نگهبان زندان. زندان بان. . نمونه: دوستاقبان است، خطیب است. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۳۰ )
:نهان کاری. نمونه: با بیم بافته شده اند با پنهان خویی خو گرفته اند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۲۸ ) محمدجعفر نقوی
آفتابْ وَرآمَدان: خورآیان. خاور. مشرق. نمونه: تختبامش در آفتابْ ورآمدان مشرف به حیاط بیرونی بود. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۱۵ )
بُرّه بُرّه:دارای چین خوردگی های نزدیک به هم. خیزابی وناهموار شدن. نمونه: آبگیر در وزش باد بُرّه بُرّه می شد. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۱۴ ) محمدجعفر نقوی
فُروهُرّانیدن: بی نظم به حرکت درآوردن. بی هدف وبه شدت لگدمال کردن وبه دور وبر پهن وپاش کردن. نمونه: وخرمنی خاک وکلوخ رابه زیر دست وپای اسب خود فرو ه ...
خالپاره:قطعه ی کوچک. جزءِ خرد. تکه ای ریز وخرد. نمونه: وآن سوی خالپاره هایی خشک وشخم ناخورده. . . دیده می شدند. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۱ ) محمدجعفر نقوی
پُسار:زمین خیس خورده آماده شخم. نمونه زمین های پُسار پاره پاره سیاهی می زدند. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۱ ) محمدجعفر نقوی
آبچَر: آبخورگاه گله. نمونه: واز چپ به میدان مشاع پاوال گله و آبچر. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۱ ) محمدجعفر نقوی
:جای خواب واستراحت گله برای دوشیدن. درگویش گوغر پاوال را پیوال گویند به معنای فضله حیواناتی چون گاو والاغ. نمونه: واز چپ به میدان مشاع پاول گله وآبچ ...
فروگِلّانیدن:فروغلطانیدن. پخش وپلا کردن. نمونه: سمدستهایش پاری کلوخ وخاک را فرو گلانید. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۰ ) محمدجعفر نقوی
آغوشکه: پنجره چوبی مشبک . نمونه:آغوشکه مشبک بالاخانه ء حاجی سلطانخرد جلوه ء خود را به رخ می کشید. . . . . . . بیگ محمد بی آن که نگاه از آغوشکه بالا ...
دَهَنفَره: مظهرقنات. گلوگاه قنات. نمونه: پنج سوار قبراق و استوار بر کنار دَهنفره کاریز ایستادند. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۰ ) محمدجعفر نقوی
پِرپِری: ( درگویش گوغر پِرپِرو ) . کم سو . کم نور. سوسو کننده. نمونه:به این آفتاب پِرپِری که اطمینانی نیست. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۰۷ ) محمدجعفر نقوی
آبچِکان: آب پاشان. آب چکنده. قطره قطره آبریزان. نمونه: کاکل هایش هنوز آبچکان بود. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۰۷ ) محمدجعفر نقوی.
پَرهیزان: خودداری. دوری. اجتناب . نمونه: خان عمو پروای برانگیختگی گل محمد و پرهیزان از جدل پیاله چای رابه لب برد. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۰۷ ) محمد جعفر نقوی
قِلِق:لِم. فوت وفن. روش. شیوه نمونه:عروس را به قِلق خودمان به حجله می آوریم. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۰۷ ) محمد جعفر نقوی
لیفَه : بستنگاه بند شلوار. بندگاه کش شلوار. نمونه: خان عمو لیفه ی تنبانش را بالا کشید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۷۰۲ ) محمدجعفر نقوی
عروس خانه. زفافگاه. نمونه: باید سر میدان بکوبند تا خبر شاه شدن داماد از حجله گاه برسد ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۷۵ ) محمدجعفر نقوی
با موفقیت بکارت عروس راگرفتن. سربلند از حجله بیرون آمدن. پیروزمندانه دوشیزگی عروس را درحجله گرفتن. نمونه: باید سر میدان بکوبند تا خبر شاه شدن داماد ...
هَرا: صدای محزون. فریاد یٱس آمیز. نمونه: هَرای گریه ی عباسجان را درخود فرو خورد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۷۳ )
قاطی کِرد:آمیخته. آغشته. نمونه: این چنین که قدیر قاطی کِرد زندگانی بندار شده بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۷۱ ) محمدجعفر نقوی
خَپانیدن: پنهان کردن. درخود فرو بردن. نمونه: صدای قدم های گودرز بلخی، با دیگر او را در خود خپانید. ( کلیدر ج ۹ص۲۶۵۴ ) محمد جعفر نقوی
سارِغ: سفره پارچه ای. دستار خوان. بساط پارچه ای نان. مارال در کار بستن گِرده های نان ساج میان سارغ بود. ، ( کلیدر ج۸ص ۲۲۶۷ )
کَجکارد: نوعی دشنه. گونه ای خنجر. نمونه: دشنه! دستی دیگر غلاف کجکارد را در تسمه ی کمر مرد برآراست. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۶۸ )
جیغ رس: مسافتی که جیغ وفریاداز آن شنیده شود. صدارس. گوش رس. نمونه: بل به یک جیغ رس درمیانه، اسب را به تاخت در آورد. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۵ ) محمدجعفر نقوی
توفیدن: شور وغوغا کردن. خروشیدن. نمونه تن به جنون می پیچاند وکله پرباد و آشوب می توفیدو می گذشت. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۸ )
گِرَنگ؛: مچل. علّاف. فیلم شده. حیران. نمونه: بی خود خودتان را گرنگ اینها کرده اید. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۸۷ ) محمدجعفر نقوی
چالیدن: رفتن. روان شدن. نمونه: اسب درشت خان عمو باسینه فراخ و ورزیده از شیب کال به بالا چالید. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۸۷ ) محمدجعفر نقوی
دَزِه : کناره رود. نمونه: جوانی از دَزِه ء کال بالا کشید. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۹ ) محمدجعفر نقوی
مُشتامُشت:مشت مشت. به اندازه چند مشت. نمونه:پلکها بسته و روی از کوبش مُشتامُشت شن وخاک ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۸ ) محمدجعفر نقوی
بُرّ:دسته. جداشده وبُرّخورده. نمونه:ما می توانیم این بُرّ آواره را نادیده بگیریم. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۹۲ ) محمد جعفر نقوی
هَراسه:داهول. اَفچه. مترسک. نمونه: روی به عباسجان که چون هراسه ای سر جایش ایستاده بود گردانید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۱۰ ) محمدجعفر نقوی
وَیل :چاهی در پست ترین جای جهنم. معادل وای فارسی برای بیان افسوس ودرد. نمونه:با چشمانی که انگار به چاه ویل گشوده می شود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۹۸ ) محمدجعف ...
چَزیدن: برشتن وآب شدن چربی دراثر حرارت زیاد . نمونه: چزیدن تخم چمشها، زبان لال راهم می گشاید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۹۶ ) محمدجعفر نقوی
هَپَکَه:مات ومبهوت. مات زده . حیرت زده. نمونه: چرا هَپَکَه ات زده؟ ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۸۳ ) محمدجعفر نقوی
بِتَمَرگ: مترادف تحقیر آمیز بنشین از مصدر تمرگیدن. معادل اهانت بار بنشین. نمونه: امانم را بریدی توای ناکس؛ بگیر یک گوشه ای بِتَمَرگ دیگر. ( کلیدر ج ...
پُرسا:سؤال برانگیز. نمونه:درسکوت پُرسای گل محمد خان عمو عنان اسب را سست کرد. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۹۲ ) محمدجعفر نقوی
:یک لا قبا:مجازاًفقیر، نادار، بی چیز. نمونه: تو هم خیال داری طرف این یک لاقبا ها را بگیری! ( کلیدر ج۸ص ۲۲۹۲ ) محمدجعفر نقوی
پاش دادن: پاشیدن. ریختن. افشاندن. نمونه؛: چرا دنبال سرمان این همه تخم دروغ پاش می دهند؟ ( کلیدر ج۸ص ۲۲۹۳ ) محمدجعفر نقوی
اَرژَن: چوبدست ارچنی ته میخی. عصایی که از چوب ارچن ( ارژن یا بادام کوهی تلخ ) ساخته می شود. نمونه: دیگر نمی خواهم ارژن هشتپر دست ناکس هاییمثل آلاجاق ...
لایاب[ساخته شده از :لای آب]. گِلاب. گل نرم لزج کف رود وجوی که به بدن می چسبد. نمونه: آن سوی رود پیاده ها می توانستند به خشکانیدن لایاب از ساق ها و ز ...
سَلاندن:به آرامی رفتن. باتٱنّی حرکت کردن[با سلانه سلانه بمعنی آرام آرام هم خانواده است]. ( درهیچکدام از فرهنگ های معتبر این مصدر دیده نشد البته بسلان ...
کَلِّه پُربادی: خودبزرگ بینی. تفاخر. غرور. نمونه: درشکست هم حتی دست از فخرطلبی وکلّه پربادی نمی توانست بکشد. ( کلیدر ج۸ص ۲۳۰۰ ) محمدجعفر نقوی
جُلّیدَن: لولیدن. جنبیدن ِ بر جای. نمونه: چند کودک ریزه وخردسال به سان موریانه ها در خود می جُلّیدند. ( کلیدر ج۸ص ۲۳۰۵ ) محمدجعفر نقوی
سینه کَش : سربالایی. شیب تند کوه. نمونه: بر سینه کش پر سنگلاخ ونوزای فردا. ( کلیدر ج۸ص ۲۳۱۶ ) محمدجعفر نقوی
تازه زا. نو ظهور. نو پدیدار. نمونه: بر سینه کش پر سنگلاخ ونوزای فردا. ( کلیدر ج۸ص ۲۳۱۶ ) محمدجعفر نقوی
ماندگاری: پایداری. دوام. ماندن. بقا نمونه:ماندگاری نه بر مانداب کهنه دیروز. ( کلیدر . ج۸ص ۲۳۱۶ ) محمدجعفر نقوی
مانْداب: زمین باتلاقی پست. مرداب. گنداب. ایستاآب. ماندگاری نه بر مانداب کهنه دیروز. ( کلیدر . ج۸ص ۲۳۱۶ ) محمد جعفر نقوی
مَا عَرَفْنَکَ حَقَّ مَعْرفَتِکَ:ترا نشناختیم آن گونه که شایسته شناختن تو بود. سزاوار شناختت ترا نشناختیم.
مٌا عٌرٌفّنٌاکٌ حٌقٌْ مٌعّرفٌتٍکٌ: تورا آن گونه که شایسته شناخت توست نشناختیم. /نشناختیمت آن گونه که شایسته شناختت بود. تورا آن گونه که باید نشناختیم
کسی را بر دوش نشاندن. برشانه نشاندن کسی. دوش سواری دادن. نمونه: پسرک گل محمد راکه قلمدوش می کرد گفت. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۵ ) محمدجعفر نقوی
دَرونکِناره:کرانه داخلی چیزی. گوشه وکناره اندرونی چیزی. نمونه: با انگشت اشاره اش ته ودرونکناره پاتیل را پاک می کرد ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۱ ) محمدجعفر نقوی
پِشِنگیدن: ترشح. افشاندن مایعات. پاشیدن. نمونه: لکّه ای حنا از لای انگشتانش برون جست وراست بر چشمش پشنگید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۱ )
گام برداشتن ابتدایی کودک به کمک وتشویق والدین. راه رفتن کودکانه. نمونه: کودک نوپا اکنون درحدفاصل میان بلقیس وگل محمد تاتی می کرد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۰ )
گویه:گویش. گفتن. گفتار. نمونه: هم به گویه ای کودکانه پسرک را به راه رفتن، واداشت. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۰ ) . محمدجعفر نقوی
هَرای:بانگ. آواز مهیب. فریاد ترسناک. نمونه: وواداشتن سوار را هم هنگام هَرای برکشیدند. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۰ ) //وهَرای گریه عباسجان رادر خود فرو خورد ( ...
هَم هِنگام:همگاه. همزمان . نمونه: وواداشتن سوار را هم هنگام هرای بر کشیدند. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۹۰ ) محمدجعفر نقوی
تیرْپَرتابی: . تیررس. مسافتی که تیر تواند پیمود. نمونه: هرچند تیر پرتابی مانده به خرگاه سوار بیرق سپیدبرافراشته بود ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۸۹ )
پَرواگُسلنده: از بین برنده ترس. ترس زدا. قهرمان پرور. نمونه: با نیرویی پرواگسلنده چنین اش به بی باکی واداشته بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۸۹ )
وسط. میانه. بینابین. نمونه:بر میانجای در خانه های بندار و سید تلفنچی سایه واره هایی درآمد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۵۵ )
خیزه کردن:خزیده پیش رفتن. خَزخزورفتن. نمونه:به نزدیک در بالاخانه خیزه کرد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۶۴ ) محمدجعفر نقوی
ریز ریز. پاره پوره. تکه تکه. نمونه:پوشیده درقبایی کهنه وشینه شینه. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۹۲ )
وَق:بیانگر بیزاری وانزجار و تنفر. نمونه: می رفت تا به قواره ای وق درخود منجمد شود ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۴۱ ) محمدجعفر نقوی
شاباش: [درگویش گوغر �شَواش�] مخفف شادباش. آنچه، از پول و نُقل و دیگر چیزها، که در مراسم عروسی بر سرِ عروس و داماد ریزند. نمونه: سپس داماد را به مجلس ...
پاتَختی: مراسمی که در پایان شب عروسی اقوام وخویشان به داماد که بر صندلی یا تختی نشانده شده هدایایی می دهند. . مراسم فضل ( یابذل ) درساعات پایانی عروس ...
کَفشپولی: پاناز. پول یاهدیه ای که هنگام عروس کشان خانواده داماد به عروس می دهند. نمونه: کفشپولی! خاله اندام کفشپولی می خواهد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۴۸ ) مح ...
حال بُر: بتنگ آمده . درمانده. بریده. نمونه: زنکه شورابی که از ماندگی حال بُر شده. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۴۳ )
کَلِّگی:سرانداز اسب و. . . - آنچه بر سر چهارپایان زنند و افسار را بدان متصل کنند. نمونه انتهای ریسمان رابه کَلِّگی شتر بند کرد. . . . . . از زیر سی ...
شَمخال: تفنگ سر پر و سنگین. نمونه: بی پیر مثل شمخال چه گرد ودودلاخی به هوا بلند کرده. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۲۲ )
قاتمه: بزمو. رشته ی پشمی. نخ پشمی یا کنفی. نمونه:یک پشت ناخن پرده، نخ قاتمه که نیست ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۳۹ ) محمدجعفر نقوی
گلوگاه آب. مَقسَم آب. نمونه: برویم یک دم سر پاییناب بنشینیم. ( کلیدر ج ۹ص )
غوش کشیدن؛ به سرعت حرکت کردن. باشتاب ازبلندی به زیر آمدن. نمونه: بندار از پله ها به پایین غوش کشید وبه شدت از کنارسید گذشت. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۲۲ ) محمد ...
بِهِّلْتو: حیف ومیل کردن. سهمیه دهقانی اش را بِهِّلتو کرده بودند. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۱۵ ) محمدجعفر نقوی
کُلاه غیره: نام یک بازی کهن ایرانی است که تا چندی پیش قسمت شمال شرق کشور رواج داشته . نمونه:گروهی به میدان. . . تُرنابه خط وکلاه غیره را براه بینداز ...
تُرْنابه خط: نام یک بازی کهن ایرانی است که تا چندی پیش در شمال شرقی کشور رواج داشته . نمونه:گروهی به میدان. . . تُرنابه خط وکلاه غیره را براه بینداز ...
کُنجگاه:[گاه پسوند مکان ] گوشه. کناره. نمونه:تا مگر کُنجگاهی در بغلتاب آتاب گیر بیاورد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۱۲ ) محمدجعفر نقوی
بَغَلتاب: سمت تابش آفتاب. آفتابگیر. نمونه: تا مگر کنجگاهی در بغلتاب آفتاب گیر بیاورد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۱۲ ) محمدجعفر نقوی
لُنگ. نمونه: میرزای دلاک فوطه را به دور گردن اصلان گره زد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۰۷ ) محمدجعفر نقوی
فِرَت: دستگاه زمینی_پایی پارچه بافی. نمونه: نزدیک گلگود قدیمی فِرَت نشسته ومشغول گره زدن بند تنبانش بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۳ ) //سر گلگود فِرَت به کار ...
مِنجول: سُم میش وبز. نمونه:گوسفند در بریدگی دیوار آغل منجول هایش را در خاک نشانیده بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۹۲ ) محمدجعفر نقوی
کِرّی: گوسفنددارای گوش کوتاه وکوچک. گوسفندگوش بریده. درگویش گوغر به به چنین گوسفندی � مُرّو�گویند. نمونه:برخیز باید آن بخته ی کِرّی راهم سر ببریم. ( ...
اَسْتاق: گوسفندی که برای کارد آماده می شود. گوسفند سترون ونازا[استاغ]. نمونه: حق هموست که چهل تا استاق پروار ببندد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۷ ) محمدجعفر نق ...
نوس: بینی. [به این معنی درهیچ منبعی یافت نشد]. نمونه:عباسجان که نوس ونفس به دست های قدیر چسبانیده بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۲ ) محمدجعفر نقوی
لُگْچِه:لُکّه. ناهموار راه رفتن. نمونه:پس به ناچار بر سکوی در خانه روی پاهایش لُگچه زد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۱ ) محمدجعفر نقوی
خَن: آتشدان حمام. گلخن. نمونه: ولابد خَن هنوز روشن نشده بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۱ ) . محمدجعفر نقوی
گُلْخَن:آتشگاه گرمابه. توشکان. تون وآتشدان حمام . نمونه: به گلخن حمام رفت. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۶۱ ) . محمدجعفر نقوی
اَیاسی:سرد سوزناک. هوای همراه با باد سرد واستخوان سوز. نمونه:درآن شب برف بر زمین نشسته ویخ زده بود. هوا اَیاسی بودوباد از رویه یخ برف می وزید. ( کلی ...
اَخکوک: کال. نارس. زردآوی نارس. نمونه: بید است واخکوک نمی دهد ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۵۷ ) محمدجعفر نقوی
چِرْکمُرد: چِرکو. بد شسته شده طوری که هیچوقت چرکش پاک نشود. نمونه: کربلایی خداداد که سر وگردنش را در شال چِرکمُرد شتری رنگش پوشانیده بود. ( کلیدر ج ...
پیلی پیلی:تلو تلو خوران. نامتعادل راه رفتن. مست وملنگ رفتن. نمونه: دارد پیلی پیلی می رود نخورده مست کرده. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۷۲ ) محمدجعفر نقوی
ترنبیدن:ازهم پاشیدن. فروریختن. نمونه: مگر آسمان به زمین فرود می آید؟ آسمان می ترنبد؟ ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۷۰ )
شامیدن:بوکردن. بوییدن. نمونه: باشامیدن عطر پلو بندار نیز از بالاخانه به تختبام آمد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۶۴ )
آقایانه: مردانه. بخش آقایان. نمونه: شیدا را به خدمت مهمانان آقایانه اش واداشته بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۶۴ )
بی ناخن:پست بی خیر. خودخواه بی انصاف. نمونه:ای رذل بی ناخن. ( کلیدر ج ۹ص۲۵۶۴ ) محمدجعفر نقوی
سَنگوارگی: مثل سنگ بی حرکت وجمود شدن. مجسمه شدن. نمونه:راستی که سنگوارگی پدر پنداری که اثری آنی وناگهانی بر عباسجان گذاشته. ( کلیدر ج ۹ص۲۵۴۰ )
پیچازی:شطرنجی. خانه خانه ای. چهارخانه ای. نمونه:بقچه پیچازی حمامش را زیر بغل جابجا کرد. ( کلیدر ج ۹ص۲۴۴۶ ) محمدجعفر نقوی
چَراک: شکاف ریز. تَرَک. روزن. نمونه: نور نیمه جان از چراک چند چادر. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۳۴ ) محمدجعفر نقوی
خوراژ: بازجاوی. نشخوار. نمونه: خسب وخفت اسب ها، دم سایی قره، خوراژ بادی. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۳۴ ) محمدجعفر نقوی
قَناویز:قسمی پارچه ابریشمی. نوعی پارچه نخی رنگی خط دار. نمونه: میان رختخواب قناویز خانه ام خوابیده ای. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۲۷ ) محمدجعفر نقوی
پَرما: کُتْکَن. برمه. مثقب. مته. نمونه:به بالای چشم های گل محمد که پرمایی در پیشانی او بو. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۲۶ ) محمدجعفر نقوی
خَلاشه: خاروخاشاک. خلنگ. تکه پاره های کوچک سرشاخه های درختان. نمونه: بیخ دندان ها را به خلاشه ای خلال می کرد. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۱۶ ) //آدمیزاد است دیگر، ...
مِصقَل دادن :تیز کردن. بُرّان کردن. نمونه:قدیر کاردش را صیقل دادتا بعد از آن مانده ی گردن حیوان را از تنه جدا کند. ( کلیدر ( کلیدر ج ۹ص۲۵۳۶ )
مِصقَل:کارد تیز کن. بزداغ. سوهان. نمونه: قدیر کاردش را صیقل دادتابعد از آن مانده ی گردن حیوان را از تنه جدا کند. ( کلیدر ج ۹ص۲۵۳۶ ) محمدجعفر نقوی
دَسْتَمْبو: دستنبو. شَمّامه. نوعی خربزه خوشبوی کوچک به رنگ نارنجی مایل به قهوه ای . نمونه: لپ هایش بیش از پیش باد کرده وبه دو دستمبوی لهیده می مانست ...
نَفَسگَردان:اصطلاحی ست در نوازندگی سازهای دمشی دهنی مانند نی وسرناکه نوازنده بی آن که ساز را ازلب دهان بردارددرحین نواختن نفس تازه می کند . نفس گیری. ...
تیماج: چرم خوش رنگ وبو. نمونه:گل های خوش نقش تیماج سرخ که درهر گامش. . . . نمایان می شد. ( کلیدر ج ۹ص۲۴۴۶ ) محمدجعفر نقوی
بانوج:گهواره. نَنو. درگویش گوغر �گاچو�. نمونه:سروشانه اش چون بانوج این سوی وآن سوی تاب می داد. ( کلیدر ج ۹ص۲۴۴۱ ) محمدجعفر نقوی
شَرَنگ:جشن وپایکوبی. سروصداوهیاهوی شادی. نمونه: نتوانسته است وضعیت شرنگ رااز پس دیوار باز شناسد. . . . گویا که درحال وهوای شرنگ اصلاً نبود. ( کلیدر ...
شَخ : زمین سخت. خاک خشت زنی و اندودکاری به رنگ آجر گداخته. نمونه:رخت جوان به رنگ خاک شَخ بود. ( کلیدر ج ۹ص۲۳۹۱ ) محمدجعفر نقوی
تَنگ کُنجایی: دارای گنجایش اندک . کم ظرفیتی. نمونه: از سر جلافت وتنگ گنجایی بر او که میهمان خوانده شده بود، بپرد ( کلیدر ج۸ص ۲۲۰۹ ) محمدجعفر نقوی
جِلافَت:تو خالی بودن. بی مغزی مجازاً:نادانی. درشتخویی. نمونه: از سر جلافت وتنگ گنجایی بر او که میهمان خوانده شده بود، بپرد ( کلیدر ج۸ص ۲۲۰۹ ) محمدج ...
خَفدود کردن:کشتن کسی با دود در فضایی بسته. خفه کردن کسی با دود. نمونه: کاشکی توهم پیش از خَفدود کردن آن دو رعیت فلک زده، جرعه ای آب به گلویشان ریخته ...
لُخم:گوشت خالص ِخالص. گوشت بی استخوان وچربی ورگ وپی وزوائد. درگویش گوغر لخم را �مِزْگ�mezg گویند. نمونه: گوشت واستخوان را به غیر از پاره های لُخم گ ...
لَخه دوز:پاره دوز. وصله گر کفش. پینه دوز. نمونه: اگر من کشته بشوم لَخه دوز، توهم جان سالم از این ولایت در نمی بری. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۱۳ )
مَجمَعه:پیشیاره مسین. سینی مسی. نمونه: چیدن پیاله ها. . . وفراهم آوردن ظرف وجاگا و مجمعه؛ بزرگترین مجمعه تا بتواندگوسفند راسته را درخود بگنجاند. ( ک ...
مُجمُجا:پیش لرزه های نرم قبل از یک بیماری. نمونه:خودم خبرم می شود وقتی تب می آید کمی هم مُجمُجام می شود. ( کلیدر. ج۸ص۲۲۰۴ ) محمدجعفر نقوی
پَریژ کردن:اندیشناک ودلمرده شدن. درخود فرو رفتن ودژم شدن. نمونه:تو چرا این جور پریژ کرده ای، ستار ( کلیدر. ج۸ص۲۲۰۲ )
کَلغَر::یا کَلقر نوعی درخت که ازتنه وشاخه هایش به عنوان هیمه استفاده می شود وقد آن تاچهار هم متر می رسد . نوعی هیزم . نمونه: غیچ و کَلغر بیاورید چه ...
گُرگی نشستن: نشستن برروی دوپا طوری که سنگینی بدن روی ستون دست ها که به زمین و. . . تکیه داده شده احساس شود. ( کلیدر. ج۸ص۲۱۹۳ ) محمدجعفر نقوی
گَهگیر: گذرا. زودگذر. نمونه: به دور از پندارهای آنی و گَهگیر ( کلیدر. ج۸ص۲۱۹۳ ) محمد جعفر نقوی
جاگا:خُنور. ظرف مثل کاسه، جام و. . . . آوند. نمونه: آنگونه که زن های محله ظروف وجاگاها پر آب می کردند. ( کلیدر. ج۸ص۲۱۹۳ ) محمد جعفر نقوی
کِیله:پیمانه. نمونه: کِیله ماست وسبد تخم مرغ رااز دست های زن گرفت. ( کلیدر. ج۹ص۲۳۸۱ )
بَخْته:گوسفند نرِ اخته. گوسفند نرجوان خایه کشیده. نمونه: ببین چه گاو و شتر و بخته ای که برایش پیشکش بیاورند.
کُرْغَنْج: حالتی آمیخته از لذت ودرد. خوشی نالی. نمونه:بی تابی مکن، برارکم کُرْغَنج مکن ناشتایت را می آورم. ( کلیدر. ج۹ص۲۳۵۴ ) محمدجعفر نقوی
هَتَرَه هَتَرَه خوران:تلو تلو خوران. پیل پیلی روان. مستانه وگیج ومنگ نامتعادل رفتن. نمونه:صحن قهوه خانه را به قصد بیرون شدن از در، هَتَرَه هَتَرَه خ ...
خَرَند:خشتکاری پیرامون باغچه و کنار صفه و ایوان . ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند. نمونه:دشواری درک وباور این که او از خ ...
هوچ:نام آوا. اسم صوت . نمونه:در گرگ ومیش سپیده دم به انتظار جو صبح هوچ از کام می کند. ( کلیدر ج ۹ص۲۳۵۱ )
کَپّان:پلاس واره ای که روی تن برهنه اسب و. . . اندازند. گلیم واره ای پشمین که بر اسب لخت اندازند. نمونه:اسب سپید نادعلی پوشیده درکَپّان کبود پشمین. ...
گَدگی: پادویی. پیشخدمتی. نوکری. نمونه: هیچ به این اندیشیده ای؟ گَدگی! ( کلیدر ج ۱ص ۳۶۷ ) محمدجعفر نقوی
کُغز:میان. مغز. درونه چیزی. نمونه: اندیشه هایی همه درد، . درونه وکُغزِ شوکتِ دردمندانه. ( کلیدر ج ۱ص۲۸۳ ) محمد جعفر نقوی
لُکّه:قسمی حرکت اسب میان یورتمه وقدم. یورتمه. نوعی از راه رفتن اسب است که به آن دو ضرب می گویند؛ در این حالت دست و پای مخالف اسب با هم به زمین می آی ...
یورغه: حرکت آرام ونرم اسب والاغ، نرم وهموار رفتن اسب. نمونه: رشمه وار به دنبال هم یورغه ولُکه می رفتند. ( کلیدر ج ۱ص۱۶۶ ) محمدجعفر نقوی
بُزرو:راهی باریک دردل کوه که بز وگوسفند ازآن می رود. کوره راه. نمونه:سوار را به باریکه راهها، بُزروها می کشاند. ( کلیدر ج ۱ص۱۶۶ ) محمد جعفر نقوی
خَرپُشته: تپه بزرگ. ماهور. تل بزرگ . نمونه: بر گرده ی خرپشته ای یله داده بود. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۸۹ ) محمدجعفر نقوی
بُقبَند:پشتی پیچیده در چادر شب. کرباسی که رختخواب درآن پیچند. پوشش دور رختخواب. نمونه:مرد چوپان تکیده و کشیده تر از معمول می نمود تکیه به بقبند داده ...
نَوالِه:گلوله خمیر. چونه خمیر . مقداری از خمیر گِردلِه شکل که خوراک شتر وسگ و. . . . است. نمونه:به کار فراهم آوردن آب ونان ونواله از جای برخاست. ( ک ...
تُنُک کردن: پهن کردن. گسترانیدن. نمونه زیور مانده ی ساج ها را. . . روی صندوق و رختخواب پیچ ها تُنُک کرد. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۸۵ )
چُس خور: بخیل. پست. فرمایه . گدامنش. نمونه: دیگر ما با حکومت طرفیت داریم نه با چهار تا ارباب چُس خور. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۸۰ ) محمدجعفر نقوی
وادَرانیدن: چاکاندن. پاره پاره کردن. شکافتن. نمونه:به کار وادرانیدن ساج ها بود. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۷۸ ) محمدجعفر نقوی
خیک:مشکِ پشم نسترده. چرم وآوند پوستی. نمونه: گلوی خیک را بست ( کلیدر. ج۸ص۲۱۷۸ )
یَلِگی:رها شدگی. آسودگی . تنهایی . یکّگی. نمونه:بنداربیمناک یَلِگی او دلاور را همراه کرده است. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۷۷ )
ساج:تابه نان پزی. نانی پهن ونازک که روی ساج یا تابه پخته می شود. یوخا. نمونه:بر سفره ساج وقیماق لقمه از پی لقمه بر می گرفتند. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۹ ) //ز ...
نیش چَرانی:گزیدن کنایه زخم زبان زدن و طعنه زدن. نمونه:نمی توانست مجال نیش چرانی بدهد. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۹ ) محمدجعفر نقوی
تیار کردن:درست کردن، . آماده کردن تهیه کردن. حاضر کردن. نمونه:برای عروس تیار کردی تو. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۸ )
تَکِّه: نُهاز. نُخراز. بُز نر پیشرو گله. نمونه: شیرو بود که تَکِّه خان عمو وچند بزدیگررا به پرتاب کلوخ از. . . . واپس می راند. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۷ ) م ...
تَلخه:شُبرُم. گیاهی با دانه ای تلخ و خرد وگرد. نمونه: کلامشان به تلخی تخم تلخه بود. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۱۳ ) محمدجعفر نقوی
چِلیک:چَلَک. پیت حلبی نفتی. خمره حلبی. حلب نفت نمونه:کار جابجایی عرق از شیشه ها به درون چِلیک خالی نیمه کاره مانده بود. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۱۲ ) محمدجعفر ...
بَرَک:چوخا. پارچه ای از کرک گوسفند و بسیار نفیس و اعلا که از آن جبه و سرداری دوزند. نوعی پارچه ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و ...
قیچ: نوعی کمربند. میان بند. نمونه: جهن کمربندی پهن بسته برمیان، گل محمد قیچی حمایل قطار بر قطار فشنگ. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۱۰ ) محمدجعفر نقوی
قَِمچی:تازیانه. شلّاق. چین چین. تابدار. نمونه: خطی سیاه بینگار که قمچی بر راه می رمد. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۰۹ ) محمدجعفر نقوی
دوک:مِغزل. دَراره. چوب پشم ریسی. مجازاًلاغر ومردنی نمونه:برای چی خودت را کرده ای یک دوک ( کلیدر. ج۹ص۲۳۷۳ ) محمدجعفر نقوی
زِبَک:آرگاه. فک. آرواره. نمونه: خود تو هم پیر شده ای زِبَک هایت زده بیرون. ( کلیدر ج۹ص۲۳۷۲ ) محمدجعفر نقوی
یَِکّگی:تنهایی. بی همراهی دیگری. تکی نمونه:من یکّگی را دوست دارم. ( کلیدر ج۹ص۲۳۷۱ ) محمدجعفر نقوی
گَزَن:چاقو. کاردچه. شَفرَه. گزلک. نمونه: گزن از بیخ تسمه کمر بیرون کشید. ( کلیدر ج۸ص ۲۳۳۷ ) محمدجعفر نقوی
ذِلّگی:کلافگی. خستگی بیش ازحد. به تنگ آمدگی. به ستوه آمد نمونه: چرا که ذِلّگی نجف چنان بر او اثر کرده بوده ( کلیدر ج۸ص ۲۳۳۶ ) محمد جعفر نقوی
لاخ:تار ( مثل تار مو ) . رابط ( واحد ) شمارش هرچیز باریک مثل ساقه غلات، وترکه. نمونه:لاخ های بی برکت گندم را همچو موهایی از کله کل از پشت خاک بر چین ...
دستکاله:جاخسوک. داس علفبری وغلّه بری. داسگاله مگر ما همه اش چند تا دستکاله داریم؟ زیور هم باید با بایتی درو کند. ( کلیدر ج۱ص۱۰۰ ) محمدجعفر نقوی
دستْ آزاد:دست خالی. بدون آن که چیزی در دستش باشد. نمونه: شیرو سر نورد از دست مادر واستاند وبرشانه خود گرفت وبلقیس دستْ آزاد پیش رفت. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶ ...
بَرار: برادر. داداش. نمونه:برارهام، برارهام صبرخان آن ها خیلی بد کینه اند. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۴ ) محمدجعفر نقوی
کُپ:
کُمَه:فرآورده ای شبیه ماست ولی کمی سفت تر از آن. ماست سفتِ از دوغ تهیه شده. خوراکی تهیه شده از آرد وشیر وپونه تازه. نمونه: سمن تکه ای نان آغشته به ک ...
پَسانه: ازپس. به دنبال. پیرو. نمونه:زیور پسانه به راه شدن بلقیس اکنون خود را. . . . مشغول داشته بود. ( کلیدر ج۸ص ۲۱۶۰ )
شَلیته:دامن چین دار وگشاد. نمونه:می رفت با چرخ وتاب شلیته اش به دور پاها. ( کلیدر ج۸ص۲۱۶۰ ) محمدجعفر نقوی
باوردار:معتقد. استوار بر نظر خویش. نمونه: بلقیس باور دار کاری که انجام داده بود ( کلیدر ج۸ص۲۱۶۰ ) محمدجعفر نقوی
رَشمه:طناب باریک. رسن. نمونه:مچ دست هایش با رشمه بسته شده بود. ( کلیدر. ج۸ص۲۲۸۸ ) //رشمه را به دور تنه درخت پیچید ( کلیدر ج۸ص۲۱۵۶ ) محمدجعفر نقوی
لِکّ:شکم. ناف. نمونه:آب به لِکّ ام بند نمی شود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۲ )
خُچانیدن :مایع پارچه یا چیزی را فشردن. چقاردن. نمونه: بلقیس فتیله را در روغن جوشان پیاله خُچانید. ( کلیدر ج۸ص۲۱۵۹ ) محمدجعفر نقوی . کلیدر
گَزلیک: قدّارک. قمه کوچک. خنجرک. نمونه:گَزلیک تیز در دست های زبر و درشتش. ( کلیدر ج۷ص ۲۱۵۳ ) محمد جعفر نقوی
چَلیدن: تکان خوردن. به حرکت درآمدن. جنبیدن. . نمونه:بر پهنای دشت خمان و چمان می چلد. ( کلیدر. ج۸ص۲۱۵۲ ) محمد جعفر نقوی
سِکَندَری:نامتعادل رفتن وسرنگون شدن. به سردرآمدگی دراثر گیرکردن پا به چیزی. نمونه:مست دربرکه کاسه ها، گیج وسکندری می رفت. ( کلیدر . ج۸ص۲۱۵۱ ) محمدج ...
گازل ( درگویش گوغر گازر ) :گوسفند ماده ی جوان وچشم نواز. نمونه:آن گازل به چنگ زیور. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۹ ) محمدجعفر نقوی
خَلمَه: ( درگویش گوغر خِلِمِه ) بزغاله وبره های کوچک. دام سبک خردسال. نمونه:تاصدای خلمه درصدای رمه هوش را کلافه نکرده است. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۹ ) محمدجعف ...
خلُور: . خاشاک. خس . خلنگ. نمونه:دست بر خار وخلور خشک بیابان بگستراند. ( کلیدر. ج۸ص۲۱۴۹ ) محمدجعفر نقوی
خوارنده:هائن. ذلیل کننده. خوارکننده. نمونه:این غربت مرگ ماه سلطان مایه داده بود به خوارندگانش. ( کلیدر ج۶ص۱۸۵۳ ) محمدجعفر نقوی
کاز:مغاره. کندجای درکوه یابیابان برای شبْخواب چهارپای. نمونه:چند برّه - بزغاله ی کُرپَه در کاز از سر وکول یکدیگر بالا می روند. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۹ ) مح ...
شِندِرَه:شرحه شرحه. پاره پاره. نمونه: قلب تو بود که بر خاربوته های پاییزی شِندِره می شد. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۷ ) محمد جعفر نقوی
باشگان:مفرد آن :باشه. باز شکاری. قرقی. قوش. نمونه:لاشه وار بر کناره ی راه، سفره ی عَفِن باشگان وددان شدن. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۷ ) محمدجعفر نقوی
عَفِن:بوی ناک. بدبو. گندیده. نمونه:لاشه وار برکناره راه، سفره ی عَفِن باشگان وددان شدن. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۷ ) محمد جعفر نقوی
کَلپیسه:. چلپاسه. کلپاسه. مامولک. درگویش گوغری �کَلْپَک�راگویند. . نمونه:به کَلپیسه ای بیل خورده مانند. ( کلیدر ج۷ص۲۱۳۴ ) محمدجعفر نقوی
جُلُمْبُر:[جُلُنبُر]:کهنه پوش. ژنده پوش . نمونه:می باید گلوله ای در پیشانی این پینه دوز جُلُمبُر خالی کند. ( کلیدر ج۷ص۲۱۳۱ ) محمدجعفر نقوی
سُمدست: کفشک دست چهارپا. حافر. سُم چهارپیان. نمونه:سُمدست اسبان در نرمه خاک فرو می نشست. ( کلیدر ج۷ص۲۱۲۸ ) محمدجعفر نقوی
خانگان:قرارگاه. جایگاه. منزل. نمونه:نقش لاجوردی خانگان خدا. ( کلیدر ج۷ص۲۱۳۶ ) محمدجعفر نقوی
بودی:زندگانی. حیات وجود. هستی. نمونه:بودی به بود تو یافته اند. ( کلیدر ج۷ص۲۱۳۶ ) محمد جعفر نقوی
لُمْباندن:با شتاب لقمه های بزرگ را بلعیدن. با عجله فرودادنلقمه های بزرگ ونرم ونیم جویده. . نمونه:نواله اش را لمباند. ( کلیدر ج۶ص۱۶۲۶ ) محمد جعفر نق ...
سَبد:باقی گیاه. نوعی گیاه خاردار. نمونه :خارستان. بوته های سبد وچرخه وگلخچ. ( کلیدر ج۷ص۲۱۲۸ ) محمدجعفر نقوی
چَرخه:بوقناق. شُکاعی. بوته ای دارویی و ساقه باریک و بسیارسست. نمونه :خارستان. بوته های سبد وچرخه وگلخچ. ( کلیدر ج۷ص۲۱۲۸ ) محمدجعفر نقوی
سِلمِکی:چرم نگارین لبه عقب کفش. چرم نقش دارپاشنه پای افزار. نمونه:پا بر پاشنه ی سِلمِکی چسبانید تا گیوه از پای به در آورد. ( کلیدر ج۷ص۲۱۰۹ ) محمدجع ...
پُلگره: گره حلقه ای. نوعی گره. نمونه:همین پُلگره ها که چیزی ازشان نمی فهمم ( کلیدر ج۷ص۲۱۲۴ ) محمدجعفر نقوی
بِیْله:تعداد زیاد. عده. جمع. گروه دسته. نمونه:رمیدن بال های بیله ی درناها بر ناهمواری های تمام زمین. ( کلیدر ج۷ص۲۱۲۰ ) محمدجعفر نقوی
عَگال:چِدار. مهاربند چهارپا. زانو بست شتر. پابند شتر واسب و. . . نمونه؛ تو من را فردای همان روز های خوب عگال به پا زدی. ( کلیدر ج۷ص۲۱۱۶ ) محمدجعفر ...
تَناس بسته ( صفت ) :پوسته یا لایه خشک وورم کرده ای که دراثر تشنگی یا باد برلب ایجاد می شود . نمونه:لبان خشک وتناس بسته اش ( کلیدر ج۷ص۲۱۵۰ ) باصدای ...
چَلاندن ( درگویش گوغر با کسر چ ) :محکم فشردن چیزی طوری که آبش فرو ریزد. درگویش گوغری معادل چِقاردن. مجازا سخت گرفتن به کسی یا درتنگنا گذاشتن کسی. نم ...
کَلَف:دندان خانه. دهان. نمونه:گوشت کلف سگ شده ام به دندان این دنیا ( کلیدر ج۷ص۲۱۰۹ ) محمدجعفر نقوی
خَلاندن:به زور داخل کردن چیزی. فرو کردن چیزی تیز ونازک دربدن و. . . نمونه: بهتر آن می دید تاهم امشب خار سخن درجان یار بخلاند. ( کلیدر ج۷ص۲۱۰۴ ) محم ...
کج پالانی: کنایه از :تغییر رویه وعقیده دادن. شنوای حرف دیگران نبودن وسواری ندادن. گمان ستار را گل محمد می رفت تا کج پالانی کند. ( کلیدر ج۷ص۲۱۰۰ ) مح ...
قیقاج:کج. اریب. خم نمونه:پنجه در یال ابریشمین اسب، سینه به سینه، گرما با گرمای تن قره آت. پیچ وقیقاج ( کلیدر ج۷ص۲۱۰۰ ) محمد جعفر نقوی
پیشْ چینی: زمینه سازی. مقدمه سازی. تمهید. نمونه: طریق سخن دیگر کرد و بی پیشْ چینی گفت. ( کلیدر ج۷ص۲۰۹۲ ) محمدجعفر نقوی
پاییدن:کسی را زیر نظر داشتن. پنهانی مراقب ِ کار کسی بودن. نمونه: خیال نمی کردم که من را داری می پایی. . . . . تو را نمی پاییدم من. ( کلیدر ج۷ص۲۰۸۸ ) ...
ساختکار:آفریده. دست ساز. درست شده. ابداع شده. نمونه:ازآن مایه که تندیسگری در ورز و پرداخت ساختکار خویش. ( کلیدر ج۷ص۲۰۸۷ )
کاکُل؛:موی جلو سر. زلف بالای چیزی یا به قول گوغری ها کُلالَک چیزی. نمونه:کاکُل گل محمد، آن پاره که از بر کلاه بیرون مانده بود. ( کلیدر ج۷ص۲۰۸۶ ) ما ...
سَقیَّثَر:گول زنگ . درگویش گوغری گول زنکو. آنها لب طاقچه ام نشانده اند ویک سقیّثر به دستم داده اند. ( کلیدر ج۷ص۲۰۸۲ ) محمدجعفر نقوی
قَباسوخته:کنایه از:غمگین به ظاهر خندان. متظاهر به شادی. شادی نما. لبخند های قباسوخته تحویلم می دهند. ( کلیدر ج۷ص۲۰۸۱ ) محمدجعفر نقوی
چوخا:بالاپوش پشمین روستائیان. تن پوش پشمی وخشن چونانان وبرزیگران که بر دوش اندازند. نمونه: چوخایش از روی شانه هایش پس افتاد. . . . . دست ها راکه به ...
دندان کِروچاندن: به هم فشردندندان ها. سائیدن دندان ها به هم. کنایه از شدت خشم وعصبانیت. نمونه:گل محمد بی نگاه به برادر، دندان برهم کروچاند. ( کلیدر ...
یَساوُل:پاسبان چوب به دست. نگهبان چماقدار. نمونه:چرا خود تان را این جور یساول نگاه داشته اید. ( کلیدر ج۷ص۲۰۷۵ ) محمدجعفر نقوی
قَشو کشیدن:باشانه ی ستور پشت اسب و. . . را خاراندن. با برس مخصوص ستور ( قشو ) بدن اسب و. . . را برس کشیدن. نمونه: خان محمد زیر شکم اسبش را قشو می کش ...
شِپات:لگد. ضربه ی محکم بادست وپا به کسی. نمونه:من رابا یک شِپات زمین بینداز وبرو. . . . . نه با یک شپات مادر را بر خاک افکند. ( کلیدر ج۷ص۲۰۷۰ ) محم ...
زِهار:شرمگاه. بخش زیرین شکم متصل به آلت تناسلی که رستنگاه مواست. نمونه:پس چرا چشم هاتان رادوخته اید به پشت زهارتان ( کلیدر ج۷، ص۲۰۶۸ ) محمدجعفر نق ...
کِز کردن:جم وجورومادرمُردهوو نشستن. نمونه:خان محمد به سان کلاغی در سرمای شاخه ها کز کرده. ( کلیدر ج۷ص۲۰۶۸ ) محمدجعفر نقوی
سنگاب: مِهراس آب. هاون بزرگ سنگی که گنجایش آب زیادی داردسنگ آخُر. نمونه:بیگ محمد وخان عمو، تکیه به سنگاب نسشته بودند. ( کلیدر ج۷ص۲۰۷۳ ) قدم به سوی ...
تیجاندن: با دست پنبه یا مو و. . . راازهم گشودن. به هم فشاردن وپیچیدن. نمونه: وزیر ریزش بنواخت آب، زلف وموی انبوه بیگ محمد را برآشوبید، تیجاند. ( کلی ...
کَِشاله رفتن:برزمین خزیده شدن چیزی. کشیده شدن چیزی بروی زمین. نمونه:بال های قبایش بر پس پاهادر باد بی امان کشاله می رفت. ( کلیدر ج۷ص۱۹۱۹ ) محمدجعف ...
بائو:چهار چوب در. هریک از چوب های طرفین چهار چوب که درحکم نگهدارنده وبازوهای درب می باشد. نمونه:گل محمد مانده به انتهای دیواردست بر بائوی در بهاربند ...
بَزّه کُش:ضعیف چزان. زیردست آزار. ضعیف کش. نمونه:دوستمحمد بَزّه کُش نبود ( کلیدر ج۷ص۲۰۳۹ ) محمدجعفر نقوی
تَرید:ریزه ریزه کردن نان. تکه تکه کردن نان درظرف غذا. درگویش گوغری �تِلیت� می گویند . نمونه:برایش درون پیاله ای ترید درست کند. ( کلیدر ج۷ص۲۰۳۴ ) مح ...
گَده: پادو. پیشخدمت. نوکر. نمونه:دیگر او گده نبود وگدا هم نمی توانست که باشد. ( کلیدر ج۶ص۱۸۱۳ ) محمدجعفر نقوی
فیض: بخشش. جود. اهدایی کشاورزان ازمحصولات به درویش وسید نمونه:خرمن کوچکی از دسته های فیض فراهم می آورندوهرروز نیز برتلاش خود درپیش ستاندن فیض از دست ...
تَپاله: پِهِن. فضله حیوانات سم داری مثل اسب وگاوو. . . . درگویش گوغری �گاه گَو�را گویند نمونه:خمیرکردن تپاله ها وجز آن. ( کلیدر ج۶ص۱۸۱۲ ) محمدجعفر ن ...
واهلیدن:رها کردن . یله کردن. نمونه:ناتوانی تن اورابرشیب کهولت واهلیده. ( کلیدر ج۶ص۱۸۱۲ ) محمد جعفر نقوی
گریه بخشکیده:کسی که اشک چشمش نمی آیدوخشک شده. کسی که از فزونی درد نمی تواند بگرید. کنایه از بی درد وعار نمونه:بجای همه گریه بخشکیدگان درپناه چشمان می ...
مَصَب:موضع. مذهب و روش. نمونه:دراین میانه و براین مصب، خود نادعلی که افت وخیزی سرگیجه آور یافته بود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۵۳ ) محمدجعفر نقوی
چو بدار:کسی که در خرید و فروش گوسفند و چهارپایان است. جلّابخر. خریدارچهارپایان از دهات وفروشنده آن در شهر وککشتارگاه ها. مگر دو مرد چو بدار جلّابخر ...
جَلّابخَر:خریدار گاو وگوسفند. مگر دو مرد چو بدار جلّابخر غروب هنگام به قلعه چمن رسیده. ( کلیدر ج۶ص۱۸۵۵ ) محمدجعفر نقوی
زُلفی: زرفین. حلقه ی نصب شده بر در که زنجیر در آن اندازند. چفت در. نمونه:از دالان گذشت وپشت در ، زنجیر از زلفی برداشت. ( کلیدر ج۶ص۱۸۵۱ ) محمدجعفر ن ...
شَخی: بلند. رفیع نمونه:اکنون بر تپه شخی ایستاده بودند مشرف به دشت. ( کلیدر ج۶ص۱۸۵۷ ) محمدجعفر نقوی
نَسَق: سهم کشاورز اززمین های زراعتی ده. مقدار زمین های تحت تصرف وکشت کشاورز براساس قانون اصلاحات ارضی. نمونه: پس حق نسق من چی می شود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۶ ...
عَلقَر: فرورفتگی میان دو بام گنبدی. نمونه: خودش را از علقر بام روی سینه پیش کشانید. ( کلیدر ج۶ص۱۸۶۲ ) محمدجعفر نقوی
خَـنازیر:بیماری ایجاد غدد سخت در ناحیه گردن وگلو که درصورت تشدیدمنجر به جراحت شود. نمونه:از چرک و کثافت دارند خنازیر می گیرند. ( کلیدر ج۶ص۱۸۶۹ ) مح ...
خُلواره:ته مانده آتش. خاکستر همراه با ریزه پلوک های آتش. نمونه:خلواره ای أتش درونش را بی تاب می داشت. ( ) کلیدر ج۶ص۱۸۷۰ ) محمدجعفر نقوی
جرقاندن:برافروختن. روشن کردن. . نمونه:ارباب ها همان آتش زیر خاکستر را می جرقانند ( کلیدر ج۶ص۱۸۷۳ ) محمدجعفر نقوی
چزاندن: سخت رنجاندن کسی. سخت آزردن کسی. درون کسی راسوزاندن نمونه:ناچار و نادارمردم را چزانده ای ( کلیدر ج۷ص۲۰۰۶ ) محمدجعفر نقوی
پیخ:بریده های خشکیده محصولاتی چون گندم بدون خوشه. ریزه های خشکیده ساقه های محصولات کشاورزی . نمونه:شده که یک پیخ کاه از انبار اربابی. . . حرام _حلال ...
کُمای: آنغوزه. بادیجه. گیاهی دارویی بسیار بدبو . نمونه:برو گم شو ازدم نظرم برو گم شو کُمای . ( کلیدر ج۷ص۲۰۱۶ ) محمدجعفر نقوی
گامْ آرام:با تأنی. آهسته. نرمک نرمک. نمونه:گام آرام از سیاهی هشتی بیرون آمد. ( کلیدر ج۷ص۲۰۱۵ ) محمدجعفر نقوی
گُرگرفته:بی تاب شده از گرمی وآتش. شعله ور شده. مجازاً خشم آلود وازکوره دررفته نمونه:نجف ارباب هم بدان گونه که پیش از این گُر گرفته می نمود. ( کلیدر ج ...
قالتاق:قلدرِشارلاتان. زورگوی هفت خط. بزن بهادرِ کلّاش نمونه:همیشه خدا قالتاق ها و کلاش هاما مردم را بازی می دادند ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۱ ) محمد جعفر نقوی
غیژ گرفتن:سرعت گرفتن چیزی طوری که صدای غیژ تولید کند، تند شدن حرکت بیش از حد چیزی همراه با صدای غیژ یاغژ نمونه: جوی های آتش، جوی های گریزان و سراسیمه ...
نِهالی: تشکچه. زیرانداز نمونه:همچنان چندک زده، بر نهالی چرکین خود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۹ ) محمدجعفر نقوی
چُندَک زده:چمباتمه زده. نمونه؛ همچنان چندک زده بر نهالی چرکین خود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۹ ) محمدجعفر نقوی
هوشورانه:هوشمندانه نمونه: چشمان او دیگر آن تیزی هوشورانه را نداشت. ( کلیدر، ج۶، ص۱۹۰۲ ) محمدجعفر نقوی
بی ریش: کوسه. امرد. مخنّث. هیز نمونه:بازشان کنید؛ بازشان کنید بی ریش ها را ( کلیدر ج۶ص۱۹۰۹ ) محمدجعفر نقوی
ایلجار: گردهمایی کثیری ازمردم به طرفداری از کسی. اجتماع گروه زیادی از افراد برای پیشبرد کاری نمونه:ونه نیز پشت وپی سری که بتواند ایلجار فراهم آورد. ...
بَِسوده::دست سائیده. دست زده و مالیده. بسفته. نمونه: بر سکوی بسوده کنار دیوار دالان نشانی. ( کلیدر ، ج۶، ص۱۹۱۲ ) محمدجعفر نقوی
بُله:ساده دل. کم خرد. احمق، بی خرد، سبکسر، کم عقل، نادان. نمونه:کودکانه و بُله چانه اش را بالا گرفت ( کلیدر. ج۶, ص۱۹۱۴ ) محمدجعفر نقوی
پِی رَند: ازتَه به رنده زدودن ، ازریشه تراش دادن، ازکف صاف وهموار کردن . نمونه:پس به� پی رند� نیم خیز شد، . ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۷ ) /بلخی قد راست کرد ...
شِلار: عرض اندام، خودنمایی، جلوه گری. نمونه: به هر بهانه ای در آمدوشد بود وشلار می داد. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۵ ) محمدجعفر نقوی
نَکاره؛: ناکس، نابه کار، زبل، زرنگ. حتی یک لقمه از رزق بچه هایش ببرد و بگذارد به سفره نکاره ای مثل قدیر. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۲ ) محمدجعفر نقوی
نَکارگی:ناکسی، نابه کاری، زرنگی، زبلی. نمونه:نکارگی هم فخر نیست پهلوان. ( کلیدر، که، ص۱۸۲۹ ) محمدجعفر نقوی
کَلَخچ: چرک، خس، خاشاک. نمونه:چقدر خار وکلخچ دارد امسال این گندم ها. ! ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۲۸ ) محمدجعفر نقوی
چَم: سیاق، منوال، روند، روال، روش. نمونه:او با چم و شیوه خود به نرمی زانو و کمر راست کند. ( کلیدر، که، ص۱۸۲۳ ) محمدجعفر نقوی
شاخبند:ریسمانی که به دور شاخ های گاو به صورت حلقوی بسته شده و گاو را با آن به هرجا بخواهند می برند، بند گاو کش. نمونه: شاخبند گاوش را به دنبال کشید. ...
آفتابْ فرو شدان:مغرب، خوربران ، باختر، غروبگاه. نمونه:شیب تپه را سوی آفتاب فروشدان پایین می رفت. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۲۱ ) محمدجعفر نقوی
گِرنِخ :نتراشیده، نخراشیده، ناصاف، موج دار. نمونه:تنها چشم بینای پیرمرد، چون تیله گرنخ وبه سنگساب نیفتاده ای دریک نقطه سنگ شده است ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳ ...
کال:سیل، آب کند، سیل جای. نمونه:کنار همین کال، بالاترک ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۱۹ ) پای کتل غلامو، بیخ کال ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۱۹ ) محمدجعفر نقوی
داو به هم زن:پرادّعا. به هم زننده بازی و نوبت، در نرد و شطرنج وقمار . نمونه: درکار مواظب �داو به هم زن ها �باید بود. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۰۳ ) محمدجعفر ن ...
جُرّگی:نرینه گی، چابکی، پسر نوجوان جَلد. [جُرّگی:نوجوانی] نمونه:هیچ نفهمیدم! زادن. . . طفولیت. . . جرّگی. . . جوانی. . . پختگی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۰ ) ...
کَبَرَه: کُلُخمه، پینه، پوست کف دست وپا که در اثر زیادی کارو. . . ضخیم شود لخته شدن خون جای زخم . نمونه:دست بزرگ و کبره بسته گودرز را فشرد. ( کلیدر، ...
سنگنایی:سنگینی، وزن، گرانی، ثقل. نمونه:بلخی سنگنایی تن را روی پای چپ انداخت. ( کلیدر، ج۶, ص۱۸۰۱ ) محمدجعفر نقوی
کلینه کردن:وسوسه کردن، تلقین کردن، تاثیر افسونی به قصد سلب اراده ی دیگری. نمونه:من را عباسجان کلینه کرد. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۹۹ ) محمدجعفر نقوی ،
کلینه کردن:
غَچ :خیس ِخیس، مترادف لیچ، . نمونه:کاسه های بزرگ وگود افتاده چشمهایش بار دیگر غچ اشک شدند. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۹۸ ) محمدجعفر نقوی
هِرِّه :لبه پشت بام یا دیوار، چینش آجرهااز درازا در حاشیه بالایی دیوار وبام به صورت عمودی. نمونه:بندار لب هِرّه بام خم شد ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۸۸ ) محم ...
لَت: لنگه در، بخش یا قسمتی از چیزی نمونه: لت های در راگشود وهمچنان سواره به درون خزید ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۸۷ ) محمدجعفر نقوی
زهرآب::بول، ادرار، جیش، پیشاب. نمونه:من بیخ این دیوار به زهرآب نشسته بودم ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۷ ) محمدجعفر نقوی
پیان: مست، مدهوش، ازخود بیخود. نمونه: صنام زیادی کله ات را پیان کرده است ( کلیدر، ج۶ص۱۷۷۷ ) محمدجعفر نقوی
بُزخو کردن:درکمین نشستن، مترصد فرصت بودن، کمین کردن. نمونه:تو اینجا بزخو کرده ای که چه؟ ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۶ ) محمدجعفر نقوی
کَلوج: نانی که خمیرش از دیواره تنور کنده شده ودرخاکستر وآتش کف تنور پخته شود. نمونه:کلوجی بدرآورده شده از تنور؛ بسوخته. ( کلیدر، ج۶ص۱۷۷۶ ) محمدجعفر ...
ِچَغَر :سفت و سخت وستبر ، زبر و خشکیده، پینه بسته. نمونه: آن را میان لب های چغرش جای داد وگیراند. . . . ماه ها را به امید نان درو چهره چغر کرده بود ...
خِپّنه: دزدکایی، قایمکایی، پنهانی، نمونه: . . . می جوشانندوخپّنه، دور از چشم دیگران می خورند. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۳ ) محمدجعفر نقوی
خُِصیه:بیضه، تخم، گُند، تخم. نمونه:خصیه های خر باباعلی را می بُرند ومی آورند ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۳ ) محمدجعفر نقوی
جِرق: روشن، درمورد زغال سرخ و درخشان وبرافروخته نمونه:ستاره ها خیلی جر قند خیلی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳۸ ) محمدجعفر نقوی
شُترخان:خواب جای شتران، نگه داشت گاه شتران، طویله شتران. جایگاه چاروا مهتر و نگه داشت شتران. نمونه: مرد پیر به دهانه شترخان کشیده بود. ( کلیدر، ج۶, ...
خَویر: قسمت های بزرگتر زمین های کشاورزی که با زاله ازهم متمایز می شوند، کرت های بزرگ زمین که زاله بندی شده اند. نمونه:خوشه چین ها سر زاله های خویر ن ...
پَسَله:پناهو، نهان گاه، پشت، . نمونه:آن را پیش کشید و پسله حرفش به قدیر گفت. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۵۵ )