غچ

پیشنهاد کاربران

غَچ :خیس ِخیس، مترادف لیچ، .
نمونه:کاسه های بزرگ وگود افتاده چشمهایش بار دیگر غچ اشک شدند. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۹۸ )
محمدجعفر نقوی
غچ دادن در یک معنا به کنار هم گذاشتن سنگ ها گفته می شود. یا به عبارت دیگر دانه های خوشه وار کنار هم درختان را نیز غچ می گویند. در ذات این واژه فشردگی نهفته است
در گویش اکثر شهرهای خراسان به معنی آغشته شدن آمده است . مترادف با لیچ است.
مثلا میگویند آنقدر باران بارید که تنم غچ آب یا لیچ آب شده . . یا دستهایش غچ عرق اند
غَچِِّ بَر یعنی پُر ثمر به گویش هرمزگانی
در لحجه بندرریگ ( استان بوشهر ) به معنای سیلی و یا ضربه ناگهانی به کار می رود.
غَچ/ghăch : آغشته، غرق در عرق تن، یا آب باران.
زبانزد:
چوخای نیمدارش غچ آب بود. . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
در لهجه بوشهری به معنای سیلی می باشد
صدای پرنده

به ضم غ. چاق به گویش کازرونی. غلند و تو غلند نیز گفته می شود. ( ع. ش )

بپرس