پیشنهادهای محمدجعفر نقوی (٣٨٩)
قالتاق:قلدرِشارلاتان. زورگوی هفت خط. بزن بهادرِ کلّاش نمونه:همیشه خدا قالتاق ها و کلاش هاما مردم را بازی می دادند ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۱ ) محمد جعفر نقوی
غیژ گرفتن:سرعت گرفتن چیزی طوری که صدای غیژ تولید کند، تند شدن حرکت بیش از حد چیزی همراه با صدای غیژ یاغژ نمونه: جوی های آتش، جوی های گریزان و سراسیمه ...
نِهالی: تشکچه. زیرانداز نمونه:همچنان چندک زده، بر نهالی چرکین خود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۹ ) محمدجعفر نقوی
چُندَک زده:چمباتمه زده. نمونه؛ همچنان چندک زده بر نهالی چرکین خود. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۹ ) محمدجعفر نقوی
هوشورانه:هوشمندانه نمونه: چشمان او دیگر آن تیزی هوشورانه را نداشت. ( کلیدر، ج۶، ص۱۹۰۲ ) محمدجعفر نقوی
بی ریش: کوسه. امرد. مخنّث. هیز نمونه:بازشان کنید؛ بازشان کنید بی ریش ها را ( کلیدر ج۶ص۱۹۰۹ ) محمدجعفر نقوی
ایلجار: گردهمایی کثیری ازمردم به طرفداری از کسی. اجتماع گروه زیادی از افراد برای پیشبرد کاری نمونه:ونه نیز پشت وپی سری که بتواند ایلجار فراهم آورد. ...
بَِسوده::دست سائیده. دست زده و مالیده. بسفته. نمونه: بر سکوی بسوده کنار دیوار دالان نشانی. ( کلیدر ، ج۶، ص۱۹۱۲ ) محمدجعفر نقوی
بُله:ساده دل. کم خرد. احمق، بی خرد، سبکسر، کم عقل، نادان. نمونه:کودکانه و بُله چانه اش را بالا گرفت ( کلیدر. ج۶, ص۱۹۱۴ ) محمدجعفر نقوی
پِی رَند: ازتَه به رنده زدودن ، ازریشه تراش دادن، ازکف صاف وهموار کردن . نمونه:پس به� پی رند� نیم خیز شد، . ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۷ ) /بلخی قد راست کرد ...
شِلار: عرض اندام، خودنمایی، جلوه گری. نمونه: به هر بهانه ای در آمدوشد بود وشلار می داد. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۵ ) محمدجعفر نقوی
نَکاره؛: ناکس، نابه کار، زبل، زرنگ. حتی یک لقمه از رزق بچه هایش ببرد و بگذارد به سفره نکاره ای مثل قدیر. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۳۲ ) محمدجعفر نقوی
نَکارگی:ناکسی، نابه کاری، زرنگی، زبلی. نمونه:نکارگی هم فخر نیست پهلوان. ( کلیدر، که، ص۱۸۲۹ ) محمدجعفر نقوی
کَلَخچ: چرک، خس، خاشاک. نمونه:چقدر خار وکلخچ دارد امسال این گندم ها. ! ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۲۸ ) محمدجعفر نقوی
چَم: سیاق، منوال، روند، روال، روش. نمونه:او با چم و شیوه خود به نرمی زانو و کمر راست کند. ( کلیدر، که، ص۱۸۲۳ ) محمدجعفر نقوی
شاخبند:ریسمانی که به دور شاخ های گاو به صورت حلقوی بسته شده و گاو را با آن به هرجا بخواهند می برند، بند گاو کش. نمونه: شاخبند گاوش را به دنبال کشید. ...
آفتابْ فرو شدان:مغرب، خوربران ، باختر، غروبگاه. نمونه:شیب تپه را سوی آفتاب فروشدان پایین می رفت. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۲۱ ) محمدجعفر نقوی
گِرنِخ :نتراشیده، نخراشیده، ناصاف، موج دار. نمونه:تنها چشم بینای پیرمرد، چون تیله گرنخ وبه سنگساب نیفتاده ای دریک نقطه سنگ شده است ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳ ...
کال:سیل، آب کند، سیل جای. نمونه:کنار همین کال، بالاترک ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۱۹ ) پای کتل غلامو، بیخ کال ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۱۹ ) محمدجعفر نقوی
داو به هم زن:پرادّعا. به هم زننده بازی و نوبت، در نرد و شطرنج وقمار . نمونه: درکار مواظب �داو به هم زن ها �باید بود. ( کلیدر، ج۶، ص۱۸۰۳ ) محمدجعفر ن ...
جُرّگی:نرینه گی، چابکی، پسر نوجوان جَلد. [جُرّگی:نوجوانی] نمونه:هیچ نفهمیدم! زادن. . . طفولیت. . . جرّگی. . . جوانی. . . پختگی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۰ ) ...
کَبَرَه: کُلُخمه، پینه، پوست کف دست وپا که در اثر زیادی کارو. . . ضخیم شود لخته شدن خون جای زخم . نمونه:دست بزرگ و کبره بسته گودرز را فشرد. ( کلیدر، ...
سنگنایی:سنگینی، وزن، گرانی، ثقل. نمونه:بلخی سنگنایی تن را روی پای چپ انداخت. ( کلیدر، ج۶, ص۱۸۰۱ ) محمدجعفر نقوی
کلینه کردن:وسوسه کردن، تلقین کردن، تاثیر افسونی به قصد سلب اراده ی دیگری. نمونه:من را عباسجان کلینه کرد. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۹۹ ) محمدجعفر نقوی ،
کلینه کردن:
غَچ :خیس ِخیس، مترادف لیچ، . نمونه:کاسه های بزرگ وگود افتاده چشمهایش بار دیگر غچ اشک شدند. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۹۸ ) محمدجعفر نقوی
هِرِّه :لبه پشت بام یا دیوار، چینش آجرهااز درازا در حاشیه بالایی دیوار وبام به صورت عمودی. نمونه:بندار لب هِرّه بام خم شد ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۸۸ ) محم ...
لَت: لنگه در، بخش یا قسمتی از چیزی نمونه: لت های در راگشود وهمچنان سواره به درون خزید ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۸۷ ) محمدجعفر نقوی
زهرآب::بول، ادرار، جیش، پیشاب. نمونه:من بیخ این دیوار به زهرآب نشسته بودم ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۷ ) محمدجعفر نقوی
پیان: مست، مدهوش، ازخود بیخود. نمونه: صنام زیادی کله ات را پیان کرده است ( کلیدر، ج۶ص۱۷۷۷ ) محمدجعفر نقوی
بُزخو کردن:درکمین نشستن، مترصد فرصت بودن، کمین کردن. نمونه:تو اینجا بزخو کرده ای که چه؟ ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۶ ) محمدجعفر نقوی
کَلوج: نانی که خمیرش از دیواره تنور کنده شده ودرخاکستر وآتش کف تنور پخته شود. نمونه:کلوجی بدرآورده شده از تنور؛ بسوخته. ( کلیدر، ج۶ص۱۷۷۶ ) محمدجعفر ...
ِچَغَر :سفت و سخت وستبر ، زبر و خشکیده، پینه بسته. نمونه: آن را میان لب های چغرش جای داد وگیراند. . . . ماه ها را به امید نان درو چهره چغر کرده بود ...
خِپّنه: دزدکایی، قایمکایی، پنهانی، نمونه: . . . می جوشانندوخپّنه، دور از چشم دیگران می خورند. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۳ ) محمدجعفر نقوی
خُِصیه:بیضه، تخم، گُند، تخم. نمونه:خصیه های خر باباعلی را می بُرند ومی آورند ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۴۳ ) محمدجعفر نقوی
جِرق: روشن، درمورد زغال سرخ و درخشان وبرافروخته نمونه:ستاره ها خیلی جر قند خیلی ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۳۸ ) محمدجعفر نقوی
شُترخان:خواب جای شتران، نگه داشت گاه شتران، طویله شتران. جایگاه چاروا مهتر و نگه داشت شتران. نمونه: مرد پیر به دهانه شترخان کشیده بود. ( کلیدر، ج۶, ...
خَویر: قسمت های بزرگتر زمین های کشاورزی که با زاله ازهم متمایز می شوند، کرت های بزرگ زمین که زاله بندی شده اند. نمونه:خوشه چین ها سر زاله های خویر ن ...
پَسَله:پناهو، نهان گاه، پشت، . نمونه:آن را پیش کشید و پسله حرفش به قدیر گفت. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۵۵ )