بی ناخن

لغت نامه دهخدا

بی ناخن. [ خ ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. ( یادداشت مؤلف ). || بی انصاف. آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیردستان. آنکه همه خیرها خود را خواهد و بهیچکس اندکی نیز دادن نخواهد. سخت بی خیر. سخت نفع خویش خواهنده که بکسی دیگر چیزی از نفع و خیر رسیدن نگذارد. که هیچ نفعی از وی بدیگران نرسد. که همه فائدتها برای خود خواهد. که نگذارد اندک نفعی به زیردست یا معامل رسد. که هیچ برای دیگران باقی نماند و همه را خود برد. که هیچ نفعی برای کسی بجا نگذارد. ( یادداشت بخط مؤلف ). ناخن خشک.

فرهنگ فارسی

که ناخن ندارد . یا بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد . سخت ظالم نسبت بمال زیردستان .

فرهنگ معین

(خُ یا خَ ) (ص مر. ) بی انصاف ، کسی که نفعش به کسی نمی رسد.

پیشنهاد کاربران

بی ناخن:پست بی خیر. خودخواه بی انصاف.
نمونه:ای رذل بی ناخن. ( کلیدر ج ۹ص۲۵۶۴ ) محمدجعفر نقوی
بی ناخن ؛ یک اصطلاح لکی است، به معنای فردی یا گروهی که فقط به نفع خود کار می کنند و اگر کسی به گردن آنها حق داشته باشد ، ویا از آنها کمک بخواهد و یا انتظار مساعدت داشته با شد ، با کمال بی چشم و رویی ،
...
[مشاهده متن کامل]
هیچ کاری برایت انجام نمی دهد . مردم به اینطور افراد یا خانواده هایی ، مردم بی ناخن گفته می شوند . به عبارت دیگر در زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی فقط برای خود و نفع خود و اقربای درجه اول خودانجام وظیفه می نمایند. در هر آبادی و روستا احتمالا چنین افرادی پیدا شود. مردم به آنها بی ناخن گویند .

بپرس