پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٧١)
تکرار کردن حرفی یا ادامه دادن به چیزی
به هم زدن ( رابطه عاشقانه )
●تدبیر کردن، پیدا کردن راه حل ● محاسبه کردن ● سر از چیزی درآوردن ● جور شدن، ردیف شدن، کم کم درست شدن
خو گرفتن Settle into نیز درست است
شروع به انجام کاری کردن ( که معمولا سخت و نیاز به انرژی فراوان دارد )
باهوش، زیرک ◇ همچنین برخی اوقات معنی "هوشمندانه" می دهد. I spent all of the money i'd earned, that wasn't clever
متمکن
متکبر، خودشیفته
ننر، بهانه گیر
خیره کننده، چیزی که شما را میخکوب میکند
عمیقا منقلب، غرق در احساسی شدید ( هم می تواند بار مثبت داشته باشد هم منفی )
بسیار شادمان، خوشحال از روی ذوق
خجالت اور, ضایع Not too embarrassing: نه خیلی ضایع
پوشیدن، تن کردن لباس خیلی سریع و شلخته
●رهبر یک گروه مافیایی ●پوشیدن کت یا کلاه سر کردن
کارت اهدای عضو
اهدای عضو
♧فعل ●مشترکا استفاده کردن ●سهیم کردن ●تقسیم کردن ●در میان گذاشتن ( با یک گروه یا افراد زیادی ) ●با هم جایی رو خریدن یا رهن کردن ♧اسم ●سهم
●مجموع، حاصل ( اسم ) ●بالغ شدن بر ( فعل ●کامل، تمام ( صفت )
میزان بارش، بارش
مجمع الجزایر، جزیره ها
باسن، لمبر
این اجازه رو به خود میدهند که شک کنند
●مهمانی ●دسته ( جمعیت ) یا گروه ●حزب
♧اسم ●زمین ورزشی ●شدت ●قیر ♧فعل ●با قدرت پرتاب کردن ●بالا و پایین رفتن دماغه کشتی یا هواپیما
●عیار، درجه، میزان ●ترازو، وسیله سنجش ●بالا رفتن ( به مکان مرتفعی )
مداری، به صورت دایره ای ( نه حتما دایره ، حتی بیضی شکل )
دست آورد بزرگ
راسخ، مصرانه
منتفی کردن، نامیسر ساختن
تحت محاصره دراوردن
بازداشتن کسی از انجام کاری
1. دقیق و قطعی مشخص کردن ( فهمیدن ) 2. قادر به جابه جایی نبودن به خاطر فشار حملات ( در جنگ ) Be pinned down
1. مشخص شدن ، روشن شدن ( موضوعی که در موردش تحقیق میکنید ) 2. طبق انتظار بودن ( به وقوع پیوستن )
اختلاف زاویه دید
1. متروکه ( در مورد مکان ) 2. مسکین و بی نوا ( کردن ) ( در مورد انسان )
ادعا کردن
موقع وقت ( زمان انجام کاری ) موقعیت ( به هیچ عنوان به معنی شانس و فرصت نیست، منظور تنها موقعیت زمانی و مکانی است )
در معنای فعل: کم کم و در مسیر مشخصی حرکت کردن
سرم به کار خودم گرمه
1. راهرو 2. قطعه 3. عبور 4. تصویب ( در مورد قانون )
ترابری، حمل و نقل
مدام دررفکر چیزی، چیزی تمام همو غم کسی شدن
صفت است و به معنی داشتن احساس گناه
1. محکوم ( کردن ) * در مورد مدل مو یعنی خیلی کوتاه ( عین زندانی ها )
1. کسل کننده 2. در مورد رنگ یعنی رنگ سیر، رنگ غیر روشن و دلگیر
پیروی
1. فرضیه 2. تقبل
بسنده کردن به خاطر این فکر که کافی است یا نیازی به بهبود ندارد
معادل جمله معروف ما ایرانیها: " چنتا پیراهن بیشتر پاره کردن" البته برای مزاح به معنی" داشتن سابقه سکس بیشتر" هم به کار میرود که رایج نیست