پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٤٩١)
تحت محاصره دراوردن
بازداشتن کسی از انجام کاری
1. دقیق و قطعی مشخص کردن ( فهمیدن ) 2. قادر به جابه جایی نبودن به خاطر فشار حملات ( در جنگ ) Be pinned down
1. مشخص شدن ، روشن شدن ( موضوعی که در موردش تحقیق میکنید ) 2. طبق انتظار بودن ( به وقوع پیوستن )
اختلاف زاویه دید
1. متروکه ( در مورد مکان ) 2. مسکین و بی نوا ( کردن ) ( در مورد انسان )
ادعا کردن
موقع وقت ( زمان انجام کاری ) موقعیت ( به هیچ عنوان به معنی شانس و فرصت نیست، منظور تنها موقعیت زمانی و مکانی است )
در معنای فعل: کم کم و در مسیر مشخصی حرکت کردن
سرم به کار خودم گرمه
1. راهرو 2. قطعه 3. عبور 4. تصویب ( در مورد قانون )
ترابری، حمل و نقل
مدام دررفکر چیزی، چیزی تمام همو غم کسی شدن
صفت است و به معنی داشتن احساس گناه
1. محکوم ( کردن ) * در مورد مدل مو یعنی خیلی کوتاه ( عین زندانی ها )
1. کسل کننده 2. در مورد رنگ یعنی رنگ سیر، رنگ غیر روشن و دلگیر
پیروی
1. فرضیه 2. تقبل
بسنده کردن به خاطر این فکر که کافی است یا نیازی به بهبود ندارد
معادل جمله معروف ما ایرانیها: " چنتا پیراهن بیشتر پاره کردن" البته برای مزاح به معنی" داشتن سابقه سکس بیشتر" هم به کار میرود که رایج نیست
1. واضح، روشن 2. درخشان
1. اه و افسوس ( کشیدن ) 2. وزیدن
In a state of grace: پاک، مورد مرحمت و مغفرت قرارگرفته
اسم: 1. نزاکت 2. مهلت 3. لطف پروردگار فعل: آراستن، زینت بخشیدن
انسان پاکدامن، انسان درستکار * دقت شود که اسم است نه صفت
درستکار، پاکدامن * دقت شود که صفت است نه قید
گس، غیرشیرین
چیز خوشبو یا خوشمزه که به اصطلاح آب دهان را جاری میکند
چپاندن
عذاب وجدان
Guilt - induction
1. سر کسی فریاد زدن 2. به سمت کسی حمله ور شدن * حرف اضافه آن نیز at است
خیرخواهی، مرحمت ( مربوط به پروردگار )
با مشت کوبیدن، درهم کوبیدن ( در ورزش )
صفت: فقط، صرف اسم: دریاچه
اسم: اجر و مزد، حقوق ( هفتگی ) فعل: درگیر جنگ با کسی یا چیزی شدن * با wager به معنی "شرط" اشتباه نگیرید
زُل زدن
1. مشورت کردن ( گرفتن ) 2. دنبال اطلاعات ( در کتاب یا . . ) گشتن
1. Pluck something from/off : چیدن، کندن، ورداشتن 2. Pluck up the courage to do something: جرات انجام کاری را پیدا کردن
الف ) درگیر ( مقدار زیادی از چیزی یا کار فراونی ) شدن، مملو از چیزی شدن ب ) غرق آب کردن سه تا نکته فقط: 1. اول اینکه با معنی الف، این فعل همش به صورت ...
● بالا آمدن، قابل مشاهده شدن Come up with: پول چیزی را جور کردن ●Come to sb: پیش کسی آمدن، جلو آمدن ●Come up to a place: جایی رفتن یا اومدن ) معمولا ...
دوش گرفتن ( انگلیسی آمریکایی ) البته انگلیسی ها میگن have a bath * معنای دیگری هم دارد ( کنایه آمیز ) : پول خود را باختن
پادویی کردن
1. آوردن ( کسی یا چیزی ) 2. به فروش رفتن 3. Fetch and carry یعنی پادویی کردن
1. خنثی کردن ( بمب ) 2. تحت کنترل دراوردن، آرام کردن ( اوضاع )
معانی مهم ( معانی زیادی دارد ) : فعل: 1. تاب آوررن ، تحمل کردن 2. حاوی چیزی بودن، در خود ( به همراه خود ) داشتن اسم: 1. خرس 2. خفن ( در سختی و مشک ...
جمع بندی، ماحصل
نتیجه ای حاصل کردن، بر اساس داشته ها به نتیجه ای رسیدن
در مورد لباس یا اشیا یعنی "باز کردن ( گشاد کردن ) "
طول لباس یا دامن ( از بالا تا لبه تحتانی لباس )