پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٤٧٣)
در گویش گیلکی به گاوه ماده جوان گویند. گاوی که تاکنون آبستن نشده
در گویش گیلکی به گاو نر جوان گویند
کیف کوله پشتی ☆ همچنین در گویش گیلکی به گوساله خیلی جوان که هنوز شیر میخورد گویند
به مرضی دچار شدن، مریض شدن
سیفلیس آبله
چطور روت میشه؟ چطور جرات میکنی؟
ایراد ● در دادگاه نیز اگر وکیلی به پاره ای از سخنان اعتراض داشته باشد با گفتن این کلمه در واقع می گوید" اعتراض دارم!"
بیرون زدن
گرچه
به همان اندازه که. . .
ستبر، تنومند
● اگر فعل باشد: تو رفتگی ایجاد کردن، فرورفتگی در لبه چیزی ایجاد کردن ( مثلا اولین سطر پاراگراف ) ● اگر اسم باشد: سفارش
تغذیه کردن
دریدن، جر دادن گذشته این فعل rent است
گارسون زن ، پیشخدمت خانم
خسته، کلافه از
● قانع ● محتوی
فرو ریختن، پایین امدن
نقره جات، ظروف نقره
●ارزش، به میزان ● be worth sth یعنی ارزیدن، قیمت داشتن
قبیله
قرص خواب
نوعی رخت خواب سیار که در جنگل بین دو درخت میبندند و روی ان میخوابند، ننو
حروف ربط اتصالات
عنق، عبوس، ترشرو * دقت کنید که با وجود پسوند ly, این کلمه یک صفت است.
● کسالت، بیماری ● حالت تهوع
مطب
تشخیص دادن ( یک مشکل یا یک بیماری )
نشانه بیماری، عارضه نشانه وجود مشکل
● خوب بودن، جور بودن با کسی ● ادامه دادن ( به کار و فعالیتی که مشغولشی ) ● پیش رفتن ( کار و یا فعالیتی که مشغولشی ) ● موفق شدن
● نیزه ( مخصوص ورزش که سبک و نوک تیز است ) ● ورزش پرتاب نیزه ( که البته در این معنی قبلش the می آید )
سگ لبردُر ( سگی که معمولا برای شکار استفاده میشه )
در معنای بریتیش: دو و میدانی در معنای امریکن:فعالیت های ورزشی ○ دقت کنید که در هر دو معنی اسم است، نه صفت. پس معنی " ورزشکاری، ورزشی، پهلوانی" غلط ا ...
فیزیوتراپ ( در این معنی یک اسم قابل شمارش است ) فیزیوتراپی ( در این معنی یک اسم غیر قابل شمارش است )
فیزیوتراپ ها، فیزیوتراپی ها
اورژانس
● به عنوان صفت: ساکن، بدون حرکت، بدون گاز ( در مورد مایعات ) ● به عنوان اسم: سکوت ( در مورد شب ) ، دستگاه تقطیر، عکس و تصویر ( که از فیلم گرفته شده ...
مایوس کننده ناامید
توصیفی، شرحی
دستوری وابسته به دستور زبان
● اگر s انتهایی، s جمع باشد time s : 1. دفعات 2. اوقات، ایام ● اگر s جمع نباشد و کلمه times مد نظر باشد: 1. ضربدر Two times two equals four دو دوتا ...
دارای تناسب اندام، ورزیده
قلبی، عروقی
خیلی بد، افتضاح هیب و اعجاب انگیز
به اوج رسیدن، به بهترین جایگاه رسیدن
● محشر ● افسانه ای ● بسیار زیاد
تو دل برو، نازنین
● روبراه، اوکی هم در مورد شخص و هم در مورد یه موضوع
دلربا، دل انگیز
● افسرده، کسی که دلش گرفته ( یا حالا از تنهایی یا از آب و هوا ) ● نگون بخت، فلک زده ● فلاکت بار، غذاب آور