پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٧١)
سگ جون، خیلی مقاوم
● سیاه و سفید ● تصویری که از ترکیب سایه های ( کم و زیاد شدن شدت رنگ ) تنها یک رنگ ( مخصوصا خاکستری ) تشکیل شده است.
سازمان یا موسسه ای که درامد حاصله از فعالیت خود را برای کمک به افراد هزینه میکند نه سودآوری
there is more trouble than benefit from committing a crime
خرابکاری کردن، به چیزی تِر زدن ( ببخشید البته )
با ماشین از جایی رد شدن
تلکه کردن، کلاه برداری کردن
● تصمیمت رو بگیر ( یکی رو انتخاب کن بالاخره ) ● نظرت رو بگو ( راجع به هر چیزی ) Make your mind up هم درسته
مورد چمدان
باعث تاسفه، شرم آوره
ور رفتن دستکاری کردن حساب ویالون زدن
● هزینه ● on expenses: یعنی روی فاکتور ( اینجا expenses معنی فاکتور میده ) ● at the expenses of sb/sth: در عوض انجامِ، هزینه ی ، جبرانِ ● at sb's e ...
● آبدار ● دست اول، اطلاعات مهم ( مخصوصا در مورد زندگی شخص ) ● مَشتی، باحال ( معمولا در مورد کار وو حرفه ) ● پرسود، به قول خودمون "تُپُل" یعنی کاری ...
1. To/the/quite the contrary این اصلاحح هر جا باشه یعنی " برعکس" ، "اتفاقا برعکس" معنی میده و معمولا رلط دهنده دوتا جمله هستش نه فقط یک جمله. 2. بر ...
● اعوا کردن، القا کردن، واداشتن ● به دنیا اوردن بچه با خوردن دارو ( نه طبیعی )
مقتضیات، شرایط مربوطه
حصار شده، دیوارکشی شده
● ساختمان یا محوطه مربوط به یک مکان خاص ( رستوران یا مدرسه ) ● فرضیه ( به بریتیش البته )
● محتوا ● راضی، خشنود
● غرضمندی، جانبداری ● علاقه و استعداد ذاتی ● جانبداری کردن، تاثیر ناعادلانه گذاشتن
● حرفه ای ● کاربردی، به عنوان قسمتی از کار ● همراه با درامد
● دارایی، اموال موقوفه ● حُسن، امتیاز
the forces that decide price levels in an economy or trading system whose activities are not influenced or limited by government
● دور شدن ● مهاجرت کردن ■ معمولا وقتی با حرف اضافه from و off و towards می اید معنی "فاصله گرفتن یا بیرون امدن از چیزی ( مثل موضوع بحث ) " و یا "تغ ...
پارک بزرگ بازی ( از هر نوعی ) با داشتن وسایل و امکانات ماشینی بزرگ
عوام پسند کردن
مبتذل، بی نزاکت
● تصویب ● ایفا ( مثلا نقشی در یک نمایشنامه ) فعل enact هم به معنی تصویب کردن و یا ایفا کردن هستش
● جزیی، نامشهود ● ماهرانه ● موبین، موشکاف
● فاضل، خردمند ● دانش پژوه، محقق
شهادت ( قسم رسمی در دادگاه ) ، گواه
● باور، عقیده قوی ● مجرمیت
● طناب کشی ● کشمش، جنگ بر سر چیزی
● به نرمی و سریع لمس کردن چیزی * ممکن است این لمس با دست نباشد. به طور مثال وقتی جای از صورت زخم کوچکی ایجاد میشود و شما با تکه ای پارچه چند بار روی ...
به طور لاینفکی
پا را فراتر نهادن
برگرفتن، بدست اوردن چیزی از چیزی دیگر
● یک بار ● هر زمان که. . . ● قبلنا، یه زمانی □ at once یعنی 1. فوری 2. هم زمان
منعکس کردن * اگر با حرف اضافه on یا upon بیاید به معنی "نشات گرفتن" یا " متاثر بودن از" می باشد
به عنوان اسم: ● دسته، گروه ( همگی شبیه به هم ) ● لشگر، نیروی کمکی نظامی به عنوان صفت: ● وابسته ( مشروط ) به ( چیزی در آینده )
● ابراز ● گفته، بیان ● حالت
● دست و پا ● شاخه قطور درخت * out on a limb یعنی تنها، یک تنه
خودشناسی
وجه تمایز
someone’s idea that they are a separate person, different from other people یک تصویر شخصی از خود که هر کس میدونه اونطوریه و اونو از دیگران متمایز میک ...
● قاعده، دستور ● هنجار ● حد میانی یا استاندارد ( the norm )
1. دست به کاری زدن 2. روانه بازار کردن 3. به آب انداختن ( مثلا یک کشتی برای اولین بار ) 3. پرتاب کردن ( ماهواره )
کُری
تفاهم داشتن
سهم خود را ادا کردن