تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٢٠

دست ( خودم . . . . ) نیست نمی تونم ( خودم . . . ) رو کنترل کنم، etc

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٦٤

Get manipulated بازیچه ی دست کسی شدن، ملعبه ٔ دست کسی شدن، به طوری که فرد اجازه دهد که هر جوری با او رفتار شود Don't let yourself get manipulated l ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٣٧

متوجه شدن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٣٦

دلبستگی، دوستی، علاقه، پیوستگی ( بین دو دوست، عاشق ) رابطه - ( با هم بودن )

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٣٠

بی پناه، بی دفاع، بی پشتیبان، ناتوان - ضعیف و درمانده، در خطر، در معرض خطر ،

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٢٧

And so on - و الا آخر - و بقیه ی. . . ( مسایل، کارها، چیزها ، یا هر چیزی که در جملات قبل گفته شده ) و باقیِ . . . . - و غیره / And et cetera ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١١٧

- در فکر ( چیزی ) بودن، تو فکر ( چیزی ) بودن، به ( چیزی ) فکر کردن، به فکر ( چیزی ) بود، Rumi has been wondering if you would like to marry S ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٩٨

- Much - extremely; really ( used for emphasis ) . خیلی زیاد، بسیار، بَسی، بی نهایت، فوق الاده زیاد بیش از حد/اندازه به راستی، واقعا It's way ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١١١

- to be precise / specific دقیق بگم. . . ، بهتر بگویم. . . ، روشن ( تر ) بخوام بگم. . . ، واضح ( تر ) بخوام بگم. . . - in another word به عبارت دی ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠٨

to smile very happily تا بنا گوش لبخند زدن، تا بنا گوش نیش باز کردن ! He beamed as if talking to an old friend. یه جوری تا بنا گوش نیش اش باز شد ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠٣

( طرز فکر یا رفتار ) مریضانه و غیر معمول، حال به هم زن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠٢

دل به دریا زدن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠٢

بی ارزش، بی مصرف صفتی که به کسی که کاری درست انجام نمی تونه بده میدهند. افتضاح، مزخرف.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
١٠١

to admire and respect someone برای کسی ارزش و احترام قائل شدن، تحسین کردن و احترام گذاشتن، محترم و مهم شمردن، عزیز و گرامی داشتن/شمردن، ارج و قرب ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨٧

To spend To live To have To experience سپری کردن داشتن زندگی. . . داشتن یه زندگیِ. . . تجربه کردن یه زندگیِ. . . I just want to lead a normal ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٩٤

به طوری که نفس ( بیننده/خود/طرف ) بند بیاد ( به خاطر ابهت، بزرگی، تعجب، عجیب غریب بودن، باور نکردنی بودن. . . . ) شگفت انگیز، حیرت آور، عجیب و جذ ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨٩

دودل ، مردد، گیر کرده بین دو راه!

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨٧

ظهور کردن! For every Shams of Tabriz who has passed away, there will emerge a new one on a different age, under a different name. با هر شمس تبریزی ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨٣

Problem مشکل، معضل، The biggest issue in the world. . . بزرگترین معضل دنیا . . . Emotional issues مشکلات روحی

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧٨

در فکر انجام کاری بودن قصد انجام کاری را کردن/داشتن I’m considering leaving your father. من قصد دارم پدرت رو ترک کنم! من ( چند وقته ) تو فکر اینم ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٨٨

آسوده خاطر شدن، خیال ( کسی ) راحت شدن I was relieved when I found out the fire hadn't injure anyone. خیالم راحت شد وقتی فهمیدم آتش به کسی صدمه نز ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧٧

بد اخلاق، بد عنق، کج خلق اخمو، عبوس، ترشرو کینه توز

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧٥

معذب کننده

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧٦

آشکار کردن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٧١

To: معنی: "به" که در مواقعی در فارسی "تو" - "درونِ" - "داخلِ" هم میشود ترجمه کرد. Go to hell برو ( به ) جهنم! Go to your room. برو ( تو ) ا ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦٣

عوض کردن ( چیزی با چیزی ) I won't trade you for anything تو را با هیچی عوض نمیکنم! I won't trade my sister for the world خواهرم رو با دنیا عوض ن ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦٢

دست کشیدن ( از کاری ) متوقف کردن ( کاری ) تمام کردن ( کاری ) بس کردن، ( بس کن! ) ادامه ندادن ( کاری ) Quit worrying

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦٧

جلوی راه کسی رو گرفتن سد راه کردن در محل عبور کسی قرار گرفتن سر راه چیزی قرار گرفتن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦٩

( یهو/ یک دفعه ) نمی دونم از کجا ( فقط ) خدا میدونه از کجا معلوم نیست از کجا

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٦١

شکمِ پُر !

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٠

اذیت شدن، ( روح - قلب ) جریحه دار شدن، آزار دیدن، عذاب کشیدن، آسیب روانی دیدن، آزرده خاطر شدن، آسیب دیدن، درد داشتن، زخمی شدن، صدمه دیدن ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٨

annoyed, irritated, upset, resentful دلخور، آزرده خاطر، دل آزرده رنجیده، رنجیده خاطر قهر آلود، I was neighter angry nor cross with him. نه از ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٤

سمبل، نماد، مظهر، جلوه گر ( چیزی ) بودن Mother Mary stands for compassion , mercy and unconditional love.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٤

Up to someone - تصمیم گیرنده ی کاری بودن Do you want to stay or go? It’s up to you . . . . تصمیم با خودته. - کاری را برعهده داشتن مسئول کاری ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

محتاطانه، هُشیارانه، به طور سنجیده، به طور حساب شده، با حواس جمع، با ملاحضه کاری، از روی ملاحضه کاری، He said that carefully.

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٥٣

( به چیزی ) دست پیدا کردن

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٦

- 1 جمله، عبارت - 2 دیالوگ 3. - A line is a unit of language into which a poem or play is divided Verse - مصرع، مصراع ( بیت ) Ex: Four y ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٦

متعجب، متحیر، حیرت زده، شگفت زده ( شده ) ، غافلگیر شده،

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٥

discontinue خاتمه یافتن، خاتمه پیدا کردن، به پایان رسیدن، پایان یافتن And the subject would be dropped forever. و موضوع برای همیشه خاتمه پیدا میک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥٣

to take someone for granted means to take advantage of, show no appreciation for, or undervalue them. بدیهی فرض کردن Take something for granted بد ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٩

To be/get carried away ( بیش از حد و اندازه ) - به هیجان آمدن، هیجان زده شدن به وجد آمدن، مملو از شور و شعف شدن ( بیش از حد ) - احساساتی ش ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

عادت کردن ( چشم به تاریکی ) He stood there, his eyes adjusting to the semidarknes

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٤

distinctive ویژه، خاص، برجسته، متمایز

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٤

آرزو، میل زیاد، علاقه، حس خواستن، حس تشنگی، حس نیاز

پیشنهاد
٤٢

Extraordinarily good Wonderful ( بسیار، به طرز باور نکردنی، فوق العاده. . . شگفت انگیز، حیرت آور، عجیب و عالی، خارق العاده، خیره کننده، باور ن ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤١

- ( درست ) مثل، شبیه، همانند مانند ( قبل ) - همانطور، همانگونه همینگونه، همان جور، ( مثلِ قبل ) - عوض نشده - تغییر نکرده ( بی تفاوت ) How c ...

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٢

با حرارت، پر احساس، با حرارت

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤٨

To the point of تا آن جایی که، تا حدی که

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٣٨

جاهل، نادان، بی دانش، کوته بین، کوته فکر، کم عقل، بی خرد ظاهر بین،

تاریخ
٥ سال پیش
پیشنهاد
٤١

به جنگ رفتن، جنگ کردن، جنگیدن، در حال جنگ بودن