پیشنهادهای Sunflower (١,٥٦١)
Set trap دام/تله گذاشتن، به دام ( خود ) انداختن، به تله انداختن،
یه عالمه، خیلی
هیچ حرفی ندارم. هیچ حرفی برای زدن ندارم! ( ترحیج میدم - صلاح میدونم ) هیچی نگم. No comment ? هیچ حرفی نداری؟
کلِ زندگی، تمام ِ زندگی، طیِ زندگی،
به طور مداوم، به طور پایدار، ، دائما، بدون توقف
به کسی سر زدن ( و جویای حال و سلامت اش شدن )
Sequential ترتیبی, متوالی، پی در پی
To be heavier, greater, or more significant than ارجحیت داشتن بر چیزی بیشتر بودن بهتر بودن برتر بودن - برتری داشتن مهمتر یودن پر اهمیت تر بودن بیش ...
of a person's heart or pulse - beat faster than usual because of fear or excitement ( قلب یا نبض ) تُند تُند زدن، تند تند تپیدن، در سینه کوبیدن ...
پر از ترس، ترسیده، ترسان
Tender age سن کودکی ( که فرد تجربه ی زیادی ندارد )
صفت برای حسِ: وقتی که یکی که از ترس یا ابهت چیزی یا کسی مثل موش میشه ! یا وقتی یکی از کسی خیلی خیلی حساب میبره که مثل موش میشه!
Adv به سختی با زحمت به هر زحمتی که شده با هر سختی که شده I swallowed hard before I could find my voice.
To lose yourself in something to be paying so much attention to something that you do not notice anything else غرق شدن، غرق کردن ( خود در چیزی )
از اهمیت چیزی کم کردن از بزرگی چیزی کم کردن ( از چیزی ) برتر بودن، بزرگتر بودن، . . .
در کل، کلا، به طور کل، به طور کلی اکثرا، در اکثر موارد، بیشتر، اساساً
وقتی این ( سوال ) پیش می آد، ( وجود داره ) وقتی بحث/موضوع/مقوله. . . . پیش می آید When it comes down to this وقتی موضوع به ( اینجا ) کشیده میشه!! ...
In unison همگی با هم، به اتفاق، متحد، کاملا هم رای با هم، در توافق کامل، یک صدا،
Yo make someone angry by opposing their plans or orders عصبانی کردن ( مخصوصا به دلیل مخافت با عقاید طرف ) To annoy someone by not doing or saying w ...
a feeling or guess based on intuition rather than fact Intution حس و حدسی که بر اساس شم و دریافت درونی باشه نه حقایق و واقعیت و استدلال و دلیل! حس ...
relating to or existing at the present time Current Present کنونی - فعلی - حاضر - حال حاضر - فعلی - امروزی - معاصر 2. Recent Not long past Occ ...
To suffer from the consequences for doing something or risking something. تقاص پس دادن، تاوان پس دادن، نتیجه ی ( کار - اعمال - انتخاب ) خود را ...
به قلب /دل خود راه دادن، ( با آغوش باز ) پذیرایِ ( کسی یا چیزی ) بودن، ( با آغوش باز ) کسی را پذیرفتن Rumi has always been loving. He embraced ...
سرزمین های که انسان هنوز کشف نکرده جاهای که انسان هنوز پاش رو اونجا نگذاشته سرزمین های ناشناخته . . . سرزمین های بکر و دست نخورده و وحشی و دور افت ...
To ask for information from someone To Inquire از کسی اطلاعات پرسیدن در مورد چیزی از کسی سوال کردن پرسیدن سوال کردن
( chiefly in science fiction ) a person with the paranormal ability to perceive the mental or emotional state of another individual. در ژانر علمی ...
درد و دل کردن
to begin having children بچه دار شدن He should get married and start a family.
Deed, act, action - کار ، عمل. . . That's the right thing to do. Thought, idea, notion - فکر، اندیشه، تصور. . . Many things churned in my mind ...
در حال زیاد شدن، در حال افزایش یافتن، در حال صعود کردن، در حال بالا رفتن، در حال اوج گرفتن، در حال تشدید شدن، در حال شدت یافتن، در حال شدید شدن
To make ( something bad ) worse; intensify the negative aspects of. To worsen To intensify To magnify To increase To add insult to injury To rub sa ...
Tell the difference = To perceive ( the difference between one person or thing and another ) - ( فرق / تفاوت میان . . . . ) را دیدن، فهمیدن، د ...
سد راه شدن ( سر راه کسی سبز شدن! )
شروع کردن. شروع شدن. You have 2 minutes. Go Friends دو دقیقه وقت داری. شروع کن. دو دقیقه وقت داری. از الان شروع شد!
قانع کننده، پذیرفتنی، باور کردنی!
used to emphasize a negative statement whatever یا هر چی! یا حالا هر چی! یا اصلا هر چی! یا هر چیِ دیگه ای! یا هر چیز دیگه ای ( یا هر کوفت دیگه ا ...
شدت گرفتن
بالا پایین انداختن He bounced the pouch in his palm several times. کیسه رو چند بار تو کف دست اش بالا پایین انداخت.
. to see = دیدن And I recognized the face of a boy in need of his father's love. و من صورت پسر بچه ای را دیدم که محتاج عشق پدرش بود.
تغییر ناپذیر استوار مصمم Fixed
pick up ( someone or something ) in a swift, fluid movement با حرکت سریع و ( با زور ) برداشتن، قاپ زدن، قاپیدن، ( از رو زمین ) جمع کردن Peop ...
شیطنت آمیز A mischievous smile
a measure taken in advance to prevent something dangerous, unpleasant, or inconvenient from happening safety measure ( اقدام - تدابیر - معیارها ب ...
از صحنه ی روزگار محو کردن با خاک یکسان کردن
Lay something out To explain something clearly and carefully با دقت / به دقت و صریح و شفاف. . . موضوع . . . را برای کسی شکافتن/باز کردن به طور کامل ...
To announce officially or publicly به طور رسمی و علنی اعلام کردن
a point or degree in a scale درجه، پله، گام مرحله، مقدار، اندازه، میزان، ذره، She lowered her voice a notch
غرق ( انجام کاری ) شدن ( در کاری - چیزی ) غرق شدن !
Lead as noun ( فیلم، سریال، تاتر ) بازیگر نقش اول ، نقش اول،
Terrified = وحشت زده ( فرد ) Terrifying = وحشتناک ( چیزی یا فردی )