پیشنهادهای Sunflower (١,٥٦١)
- تا هنگامیکه ، - در صورتیکه ،
intransitive ( در چیزی ) سهمی داشتن، نقشی داشتن، جایی داشتن ، با هم لذت بردن
به جنگ رفتن، جنگ کردن، جنگیدن، در حال جنگ بودن
مسئله، سوال
درک یا فهم غلط/اشتباه سوء برداشت، اشتباه متوجهه شدن، کژ فهمی!
به همان اندازه، به همان مهم ای، به همان مقدار، میزان، حد ، درجه
apart from except به جز، مگر، باستثنای، سوای، به غیر از، Soon I couldn't hear the spoken words beyond a distant hum in the background.
موجی ( از چیزی ) به راه افتادن/پدیدار شدن/فرا گرفتن A murmur of disapproval rippled through the audience. موجی از زمزمه هایی ( حاکی ) از مخالفت و ...
مهم، اولیه، ریشه ایی، کلیدی، حیاتی، ضروری، لازم
دوستدار ( ان ) ، شیفته ( گان ) ، ستایشگر ( ان ) ، هوادار، طرفدار، Followers and admirers پیروان و شیفتگان
Question مسئله، سوال، پرسش، شبهه ( شک و تردید ) When it comes to these matters وقتی این ( مسائل، سوالات، پرسشها، شبهات ) پیش می آیند، . . .
مردد، تامل کننده، با شک و تردید، با تامل، تامل کننده،
touch or push ( something ) gently خیلی آروم هل دادن
تمایل، خواسته، علاقه خواستِ دل = ( وقتی دلت چیزی را میخواد ) In my itch to sit next to someone who didn't speak I'll of Shams, I sat next to Suleim ...
To be welcome = well recieved, appreciated, accepted مورد قبول واقع شدن، مقبول واقع شدن، مورد استقبال قرار گرفتن، پذیرفته شدن، با استقبال ( خوبی ) ...
کینه، نفرت، بدخواهی، بد جنسی، بد خواهی، دشمنی، سو نیت، دیو سیرتی، عداوت خشم
به طور اتفاقی، بر حسب تصادف/اتفاق
In the mood هوس چیزی کردن، میل به چیزی داشتن، حال و هوای کاری را داشتن، حس انجام کاری داشتن،
قعطی حتمی ناگزیر غیر قابل گریز . . . ( که نمیشه باهاش مواجه نشد ) . . . ( که نمیشه ازش فرار کرد ) . . . ( که نمیشه از بروز اش /اتفاق اش جلوگیری ک ...
یِه جورایی !! And yet she was equally relieved, almost glad. ولی او به همان اندازه آسوده خاطر بود، یهجورایی ( حتی ) خوشحال!!
تنها، تنها فقط، نه چندان، به ندرت، خیلی کم، به زور
Eager, wanting, longing, yearning In want of مشتاق، پر اشتیاق، مای بودن به چیزی، خواستار چیزی
In court : Sustained اعتراض وارد است. Overruled اعتراض وارد نیست.
پهن کردن، گستردن ( تله / دام ) Set a trap
To become To get شُدن His eyes grew large, then small and distant.
درست حسابی
شگفت زده شدن، حیرت زده شدن، متعجب شدن، ( به نحوی که باور نشود کرد ) !! از تعجب و حیرت لال شدن، مات و مبهوت ( چیزی ) شدن، به ابهت/شگفتی چیزی پی بر ...
در عذاب ( . . . ) بودن آشفته بودن زجر کشیدن Torn with guilt
( صفت ) کسی که فکر و ذهن اش یه جای دیگه است، خودش اینجا، فکر اش یه جای دیگه. جدا از از چیزی مثلا ( این دنیا، از زندگی ) ،
رو به کاهش، کاستی، افول رو به نزول، زوال، در حال افول، سقوط, نزول ( کردن ) رو به سقوط، انحطاط، در حال افول کردن، در حال از دست دادن، در سراشیبی
عنصر The essential forces of the universe عناصر اصلی کائنات
دلربا، فریبنده،
: Confide in to share your feelings and secrets with someone because you trust them not to tell other people: محرم اسرار کسی بودن ! راز دار کسی بود ...
To be To come to be To become To turn out to be تبدیل شدن ( به چیزی، به شکلی ) در آمدن
To begin to have ( a specified quality, appearance, or extent ) To come to have The problem is beginning to assume massive proportions این مشکل ک ...
- خط زدن، - پا رو پا انداختن، - دست به سینه شدن، - به شکل صلیب / ضربدر در آوردن They crossed their hands on their chest. . . دستهایشان را ...
- علاوه بر ( همه ی ) این ( حرفها ) ، اضافه بر این ( حرفها ) ، گذشته از ( همه ی ) این ( حرف ) ها. . . ، بعد همه ی این حرفها، تازه . . . بعد اش. ...
the action of using up a resource. utilization ( عمل استعمال از هر گونه منبع یا منابعی ) مصرف ( انرژی - نیرو ) استعمال ( انرژی - نیرو ) بکارگی ...
دلشوره آور giving the worrying impression that something bad is going to happen
دل بستن، دلبستگی، دل باختن، دلباختگی، دل دادن، دلدادگی،
Of a person Something or someone that causes an important change or event to happen وسیله/نیرو/عامل با نفوذ - مهم محرک - مشوق
Coming in the future - About to happen پیش رو در آینده که قراره اتفاق بیفته که در آینده اتقاق می افته در پیش رو ( داشتن ) To Hold in store for so ...
spoken Used to emphasize something you are saying when you are annoyed برای تاکید و شدت بخشیدن به جمله ی گفته شده یا جمله ای که بعد گفته خواهدشد که ...
با فاصله، دور افتاده
مورد خطاب قرار دادن
no later than needed قبل اینکه دیر بشه به موقع اش به موقع وقتی وقت اش برسه
Petrified میخ کوب شده برجای خشک شده گیج و مات و مبهوت شده unable to think clearly or deal with a situation because of fear or a shock
A small detail that improves or completes something ریزه کاری، جزییات، And then she put the final touches to the cake. Add the final touch to th ...
To tell someone about ( something, especially something personal ) با کسی در میان گذاشتن ( مخصوصا موضوع شخصی ) There is something occupying his ...
دَمِ ( جایی ) ! He was standing by the door دمِ در ایستاده بود !