١,٥٦١ پیشنهاد
دست ( خودم . . . . ) نیست نمی تونم ( خودم . . . ) رو کنترل کنم، etc
Get manipulated بازیچه ی دست کسی شدن، ملعبه ٔ دست کسی شدن، به طوری که فرد اجازه دهد که هر جوری با او رفتار شود Don't let yourself get manipulated l ...
متوجه شدن
دلبستگی، دوستی، علاقه، پیوستگی ( بین دو دوست، عاشق ) رابطه - ( با هم بودن )
بی پناه، بی دفاع، بی پشتیبان، ناتوان - ضعیف و درمانده، در خطر، در معرض خطر ،
And so on - و الا آخر - و بقیه ی. . . ( مسایل، کارها، چیزها ، یا هر چیزی که در جملات قبل گفته شده ) و باقیِ . . . . - و غیره / And et cetera ...
- در فکر ( چیزی ) بودن، تو فکر ( چیزی ) بودن، به ( چیزی ) فکر کردن، به فکر ( چیزی ) بود، Rumi has been wondering if you would like to marry S ...
- Much - extremely; really ( used for emphasis ) . خیلی زیاد، بسیار، بَسی، بی نهایت، فوق الاده زیاد بیش از حد/اندازه به راستی، واقعا It's way ...
- to be precise / specific دقیق بگم. . . ، بهتر بگویم. . . ، روشن ( تر ) بخوام بگم. . . ، واضح ( تر ) بخوام بگم. . . - in another word به عبارت دی ...
( طرز فکر یا رفتار ) مریضانه و غیر معمول، حال به هم زن
to smile very happily تا بنا گوش لبخند زدن، تا بنا گوش نیش باز کردن ! He beamed as if talking to an old friend. یه جوری تا بنا گوش نیش اش باز شد ...
دل به دریا زدن
To spend To live To have To experience سپری کردن داشتن زندگی. . . داشتن یه زندگیِ. . . تجربه کردن یه زندگیِ. . . I just want to lead a normal ...
to admire and respect someone برای کسی ارزش و احترام قائل شدن، تحسین کردن و احترام گذاشتن، محترم و مهم شمردن، عزیز و گرامی داشتن/شمردن، ارج و قرب ...
بی ارزش، بی مصرف صفتی که به کسی که کاری درست انجام نمی تونه بده میدهند. افتضاح، مزخرف.
به طوری که نفس ( بیننده/خود/طرف ) بند بیاد ( به خاطر ابهت، بزرگی، تعجب، عجیب غریب بودن، باور نکردنی بودن. . . . ) شگفت انگیز، حیرت آور، عجیب و جذ ...
دودل ، مردد، گیر کرده بین دو راه!
Problem مشکل، معضل، The biggest issue in the world. . . بزرگترین معضل دنیا . . . Emotional issues مشکلات روحی
در فکر انجام کاری بودن قصد انجام کاری را کردن/داشتن I’m considering leaving your father. من قصد دارم پدرت رو ترک کنم! من ( چند وقته ) تو فکر اینم ...
ظهور کردن! For every Shams of Tabriz who has passed away, there will emerge a new one on a different age, under a different name. با هر شمس تبریزی ...
آسوده خاطر شدن، خیال ( کسی ) راحت شدن I was relieved when I found out the fire hadn't injure anyone. خیالم راحت شد وقتی فهمیدم آتش به کسی صدمه نز ...
بد اخلاق، بد عنق، کج خلق اخمو، عبوس، ترشرو کینه توز
معذب کننده
آشکار کردن
To: معنی: "به" که در مواقعی در فارسی "تو" - "درونِ" - "داخلِ" هم میشود ترجمه کرد. Go to hell برو ( به ) جهنم! Go to your room. برو ( تو ) ا ...
عوض کردن ( چیزی با چیزی ) I won't trade you for anything تو را با هیچی عوض نمیکنم! I won't trade my sister for the world خواهرم رو با دنیا عوض ن ...
دست کشیدن ( از کاری ) متوقف کردن ( کاری ) تمام کردن ( کاری ) بس کردن، ( بس کن! ) ادامه ندادن ( کاری ) Quit worrying
( یهو/ یک دفعه ) نمی دونم از کجا ( فقط ) خدا میدونه از کجا معلوم نیست از کجا
شکمِ پُر !
جلوی راه کسی رو گرفتن سد راه کردن در محل عبور کسی قرار گرفتن سر راه چیزی قرار گرفتن
اذیت شدن، ( روح - قلب ) جریحه دار شدن، آزار دیدن، عذاب کشیدن، آسیب روانی دیدن، آزرده خاطر شدن، آسیب دیدن، درد داشتن، زخمی شدن، صدمه دیدن ...
سمبل، نماد، مظهر، جلوه گر ( چیزی ) بودن Mother Mary stands for compassion , mercy and unconditional love.
محتاطانه، هُشیارانه، به طور سنجیده، به طور حساب شده، با حواس جمع، با ملاحضه کاری، از روی ملاحضه کاری، He said that carefully.
annoyed, irritated, upset, resentful دلخور، آزرده خاطر، دل آزرده رنجیده، رنجیده خاطر قهر آلود، I was neighter angry nor cross with him. نه از ...
Up to someone - تصمیم گیرنده ی کاری بودن Do you want to stay or go? It’s up to you . . . . تصمیم با خودته. - کاری را برعهده داشتن مسئول کاری ...
( به چیزی ) دست پیدا کردن
- 1 جمله، عبارت - 2 دیالوگ 3. - A line is a unit of language into which a poem or play is divided Verse - مصرع، مصراع ( بیت ) Ex: Four y ...
متعجب، متحیر، حیرت زده، شگفت زده ( شده ) ، غافلگیر شده،
discontinue خاتمه یافتن، خاتمه پیدا کردن، به پایان رسیدن، پایان یافتن And the subject would be dropped forever. و موضوع برای همیشه خاتمه پیدا میک ...
distinctive ویژه، خاص، برجسته، متمایز
To be/get carried away ( بیش از حد و اندازه ) - به هیجان آمدن، هیجان زده شدن به وجد آمدن، مملو از شور و شعف شدن ( بیش از حد ) - احساساتی ش ...
to take someone for granted means to take advantage of, show no appreciation for, or undervalue them. بدیهی فرض کردن Take something for granted بد ...
عادت کردن ( چشم به تاریکی ) He stood there, his eyes adjusting to the semidarknes
Extraordinarily good Wonderful ( بسیار، به طرز باور نکردنی، فوق العاده. . . شگفت انگیز، حیرت آور، عجیب و عالی، خارق العاده، خیره کننده، باور ن ...
آرزو، میل زیاد، علاقه، حس خواستن، حس تشنگی، حس نیاز
- تا هنگامیکه ، - در صورتیکه ،
مسئله، سوال
- ( درست ) مثل، شبیه، همانند مانند ( قبل ) - همانطور، همانگونه همینگونه، همان جور، ( مثلِ قبل ) - عوض نشده - تغییر نکرده ( بی تفاوت ) How c ...
جاهل، نادان، بی دانش، کوته بین، کوته فکر، کم عقل، بی خرد ظاهر بین،
intransitive ( در چیزی ) سهمی داشتن، نقشی داشتن، جایی داشتن ، با هم لذت بردن