thing

/ˈθɪŋ//θɪŋ/

معنی: شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء
معانی دیگر: شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی و غیره) تو، شخص، (کشورهای اسکاندیناوی) پارلمان، مجلس قانون گزاری، اشیاء، موجود

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an abstract or concrete entity.
مترادف: entity
متضاد: nonentity
مشابه: being, individual, meat, monad, object, particular

(2) تعریف: an inanimate object.
مترادف: entity, object
مشابه: article, body, item, matter, piece, substance

(3) تعریف: an object for which no means of identification is available.
مترادف: dingus, doodad, doohickey, gizmo, thingamabob, thingamajig
مشابه: article, gadget, object

- What is this thing?
[ترجمه یگانگی] این چه چیزی است؟
|
[ترجمه علی] این شیء چه هست
|
[ترجمه گوگل] این چیه؟
[ترجمه ترگمان] این چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (pl.) personal possessions or belongings, esp. clothing.
مترادف: belongings, possessions, stuff
مشابه: accouterments, articles, baggage, clothing, duds, equipment, gear, kit, wardrobe

- She put her things in a trunk.
[ترجمه گوگل] او وسایلش را در صندوق عقب گذاشت
[ترجمه ترگمان] وسایلش رو توی صندوق عقب گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (pl.) conditions.
مترادف: affairs, conditions, matters
مشابه: business, concerns, dealings, economy, proceedings

- Things are not very good right now.
[ترجمه گوگل] در حال حاضر اوضاع خیلی خوب نیست
[ترجمه ترگمان] الان اوضاع خیلی خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: an act or the result of an action.
مترادف: act, action, circumstance, situation
مشابه: deed, feat, outcome

(7) تعریف: a circumstance or event.
مترادف: circumstance, event
مشابه: episode, happening, incident, occasion, occurrence

- A bad thing happened.
[ترجمه گوگل] اتفاق بدی افتاد
[ترجمه ترگمان] اتفاق بدی افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: a thought or utterance.
مشابه: consideration, point, thought, utterance

- She hasn't said a thing.
[ترجمه گوگل] او چیزی نگفته است
[ترجمه ترگمان] او چیزی نگفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: a creature.
مترادف: creature

- He's a cute little thing.
[ترجمه گوگل] او یک چیز کوچک ناز است
[ترجمه ترگمان] اون یه چیز کوچولوی بامزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: (informal) an area of personal preference or skill.
مترادف: hobby, predilection, preference
مشابه: bag, cup of tea, fancy, forte, liking, pursuit

- Rock-climbing is my thing.
[ترجمه گوگل] صخره نوردی کار من است
[ترجمه ترگمان] صخره نوردی همه چیز منه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a thing held in pledge
چیزی که گرو نگه داشته می شود

2. a thing of small account
چیز کم اهمیت (ارزش)

3. every thing is in god's hands
همه چیز در دست خداوند است.

4. every thing that exists owes its existance to god
هر آنچه که هست،هستی خود را مدیون خداوند است.

5. one thing is sure: he has a passport
یک چیز مسلم است: او گذر نامه دارد.

6. one thing led to another
یک چیز منجر به چیز دیگری شد

7. the thing to do is to tell him
درستش این است که به او بگویی

8. a thing of the past
غیر متداول،مربوط به گذشته،نارایج

9. a thing or two
یکی دو چیز مهم،چند چیز قابل ذکر

10. first thing
پیش از هر کار (یا چیز) دیگر،قبل از همه

11. the thing
1- چیز اصلی،عامل اساسی،کار صحیح

12. the thing is
مطلب عمده این است که

13. a living thing
یک چیز زنده

14. put each thing in its own place
هر چیز را در جای خودش بگذار.

15. the decent thing to do is to marry the pregnant girl
کار درست این است که با دختر آبستن ازدواج بکنی.

16. the first thing i did after my return to civilization was take a bath
پس از رجعت به زندگی شهری اولین کاری که کردم گرفتن حمام بود.

17. the last thing i expect him to say
غیرمحتمل ترین چیزی که فکر می کنم او بگوید

18. the last thing in hats
کلاه های آخرین مد

19. the next thing you must do is to wash the clothes
کار دیگری که باید بکنی شستن لباس ها است.

20. the only thing that has preoccupied him is money
یگانه چیزی که فکر او را به خود مشغول کرده پول است.

21. cap one thing with another
چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن،چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن

22. have a thing (about something)
(درباره ی چیزی) عقده یا وسواس داشتن

23. make a thing of something
خیلی بزرگ کردن،دستاویز قرار دادن

24. the real thing (or the real mccoy)
(شخص یا چیز) اصیل،واقعی

25. go over each thing in the list
هر یک از اقلام فهرست را مرور کن.

26. he did every thing with a flair
او در کارهایش سیلقه و ذوق خاصی به خرج می داد.

27. it's a lonely thing to be the captain of a ship
ناخدای کشتی بودن موجب احساس تنهایی می شود.

28. she has a thing about flying
درباره ی پرواز با هواپیما ترس نامعقول دارد.

29. the least little thing upsets her
کوچکترین چیز او را ناراحت می کند.

30. the most important thing that you must remember
مهمترین چیزی که باید به خاطر داشته باشی

31. to buy a thing blind
چیزی را ندیده خریدن

32. to do a thing in play
به شوخی کاری را کردن

33. to tell one thing from another
یک چیز را از چیز دیگر باز شناختن (تمیز دادن)

34. what a hateful thing to say!
چه حرف های زشتی !

35. yesterday, a curious thing happened
دیروز اتفاق عجیبی روی داد.

36. be a good thing that
جای شکرش باقی بودن،خوب بودن که

37. faith was the only thing lacking amongst them
یگانه چیزی که در میان آنان وجود نداشت ایمان بود.

38. for me the must thing is to be prepared at all times
برای من چیز واجب این است که همیشه آماده باشم.

39. it is a good thing that we brought the umbrella
چه خوب شد که چتر را با خود آوردیم.

40. she doesn't have a thing to wear
چیزی (یا لباسی) برای پوشیدن ندارد.

41. some painters deform every thing they paint
برخی نقاش ها هرچه را که می کشند زشت می کنند.

42. some politicians say one thing when they are on t. v. camera and quite another when they are off camera
برخی از سیاستمداران هنگامی که مقابل دوربین تلویزیون هستند یک حرف و وقتی که دور از آن هستند حرف کاملا متفاوتی می زنند.

43. the rain freshened every thing
باران همه چیز را تر و تازه کرد.

44. there is no such thing as a free lunch!
هیچ چیز را مفت به کسی نمی دهند!

45. to guarantee that a thing will be done
انجام کاری را تضمین کردن

46. you haven't done a thing except bitch ever since we got here
از وقتی که به اینجا رسیدیم کاری جز شکایت نکرده ای.

47. foreign hands interfering in every thing
دست های خارجی که در کلیه ی امور دخالت می کردند

48. he is first-class in every thing
او در همه چیز ممتاز است.

49. if you jam one more thing into this bag it will tear
اگر چیز دیگری را در این کیسه بچپانی پاره خواهد شد.

50. each person must do his own thing
هر کسی باید کار خودش را بکند.

51. he wanted to do the square thing
او می خواست درست عمل کند.

52. i don't want to make a thing of it but you were late again!
نمی خواهم خیلی بزرگش کنم ولی شما دوباره تاخیر داشتید!

53. this winter, short skirts are the thing
در این زمستان دامن کوتاه مد است.

54. to cast one's attention on a thing
توجه خود را به چیزی معطوف کردن

55. i must focus my attention on one thing only
بایستی توجه خودم را فقط روی یک چیز متمرکز کنم.

56. the denial of his own parents was the cruelest thing he did
روگردانی از پدر و مادر خود ظالمانه ترین عمل او بود.

57. god has created man free and there is no such thing as fate
خداوند انسان را آزاد خلق کرده است و اجبار و تقدیری در کار نیست.

58. he had done the job so badly that we had to undo every thing and start all over again
کارها را آن قدر بد انجام داده بود که مجبور شدیم همه را به صورت اول برگردانده و از نو شروع کنیم.

مترادف ها

شیی ء (اسم)
accident, object, thing

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

اسباب (اسم)
article, gear, apparatus, thing, implement, tool, tackle, instrument, apparel, utensil, trap, paraphernalia, appurtenance, device, engine, rigging, rig, furniture, gadget, appliance, contraption, contrivance, layout, doodad, gizmo, whigmaleerie, gismo, mounting

جامه (اسم)
gear, thing, suit, habit, apparel, livery, rig, garment, vesture, raiment, tog, toggery, costume, clobber, togs, habiliment

متاع (اسم)
article, thing, effects, commodity, goods, merchandise, chattels, ware

چیز (اسم)
article, matter, object, thing, stuff, work, effects, res, nip, odds and ends, thingummy, widget

دارایی (اسم)
wealth, thing, possession, belonging, asset, property, finance, estate, weal, holding, fortune, purse

لباس (اسم)
thing, attire, rig, clothing, dress, dressing, costume, garb, vest, clobber, gaberdine, vestment

شیء (اسم)
object, thing, res

تخصصی

[ریاضیات] امر، شیء، چیز، نکته

انگلیسی به انگلیسی

• object, article; fact; matter; fabrication; idea
you use thing as a substitute for another word when you do not want to be more precise, when you are referring to something that has already been mentioned, or when you are going to give more details about it.
a thing is a physical object, rather than a human being, animal, or plant.
your things are your clothes or possessions.
things refers to life in general and the way it affects you.
you can call a person or an animal a thing when you are expressing your feelings towards them.
you can say `the thing is' to introduce an explanation or opinion relating to something that has just been said; used in speech.
you say for one thing when you give only one reason for something, but want to indicate that there are other reasons.
if you say it is just one of those things, you mean that you cannot explain why something happens.
if you have a thing about something or if you make a thing about it, you have very strong feelings about it, often because you disapprove of it; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

Thing در معنای اوضاع:
That's usually how I see things
معمولا اوضاع رو اینطوری میبینم
Thing در معنای اتفاق:
It was a beautiful thing in some ways
از چند جهت زیباترین اتفاق بود
سوژه، موضوع
چیز
مثال: The most important thing is to stay positive.
مهمترین چیز این است که مثبت بمانید.
تفنگ ( محاوره ای )
کالا، جنس، محصول
این کلمه باید متناسب با موضوع اصلی متن یا پاراگراف یا حتی کتاب ترجمه شود. بنابراین می تواند از یک کلمه تا چند کلمه یا یک اصلاح را شامل شود. یعنی گاهی برای وضوح و درک بیشتر باید مختصرا تعریف شود.
مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

This is possible only if you free yourself from blocks and barriers that push away the wonderful things that rightly belong to you
چیزهای فوق العاده - در این جمله یعنی تجربه شرایط/وضعیت/رفاه مالی فوق العاده ای که تا بحال از آن محروم بوده اید.
درخور پاراگراف یکی را انتخاب می کنیم.

چیز، برای اشاره به چیز های بی جان
موجود، برای اشاره به جاندارانی که نمی دانیم چه هستند
Ramping Things Up:
تقویتِ جوانبِ کار
شئ_چیز
For one thingاز یک طرف
اسم thing به معنای چیز ، وسیله
معادل اسم thing در فارسی چیز یا وسیله است. وقتیکه اسم یک شیء، وسیله یا هر چیز دیگر را نمی دانیم و یا نمی خواهیم از اسم آن استفاده کنیم و یا نیازی نیست که آن اسم را بکار ببریم، از واژه thing یا چیز استفاده می کنیم. معمولا واژه thing برای غیر جانداران بکار می رود ولی گاهی به حیوانات نیز اشاره دارد. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. all their things were destroyed in the fire ( همه وسایل آنها در آتش نابود شد. )
. i don't eat sweet things ( من چیزهای شیرین نمیخورم. )
- thing گاهی در جمله منفی برای تاکید بر موضوعی، به معنای anything یا هیچ چیز بکار می رود، البته بصورت مفرد. مثال:
. i haven't got a thing to wear ( هیچ چیز برای پوشیدن ندارم. )
- گاهی به مفهوم یک حقیقت، رویداد، وضعیت و یا یک عمل و گاهی نیز به چیزی که یک فرد می گوید یا فکر می کند، اشاره می کند. مثال:
. there's another thing i'd like to ask you ( یک چیز دیگر هست که دوست دارم از تو بپرسم. )
. a terrible thing happened last night ( دیشب یک چیز ( واقعه ) وحشتناک اتفاق افتاد. )
- گاهی thing به یک وضعیت عمومی، معمولا در حال حاضر، که کسی را تحت تاثیر قرار می دهد اشاره دارد. مثال:
. all things considered, she's done very well ( با در نظر گرفتن همه چیز، او بسیار خوب عمل کرده است. )
- گاهی واژه thing به موجودات زنده نیز اشاره دارد. مثال:
. all living things are composed of cells ( همه موجودات زنده از سلول ساخته شده اند. )
منبع: سایت بیاموز

چیز به سادگی
قضیه
سلام
معنی thing=اشیاع. شیع. اسباب بازی و. . . .
it is not really my thing
اهلش نیستم.
برای مثال در جمله when jazz become a thing?
یعنی کی سبک جز به وجود اومد؟ کی خلق شد؟
بعد از اسم اشخاص میاد میشه "مسئله، قضیه". . . مثل Ali thing. . . که میشه مسئله علی.
یا میشه "رفتار، منش، خوی. . . یا یدونه "ی" به آخر اسم ها اضافه میشه. مثل Mexican thing که میشه رفتار مکزیکی طور، شخصیت مکزیکی، خلق و خوی مکزیکی ، یا آدم مکزیکی ای.
کار ، عمل، فکر، اندیشه، تصور. . .
موجود
چیز
One of the things that really makes me angry is people who don’t answer letters
یکی از چیزایی که واقعا من رو عصبانی میکنه مردمی هستند که جواب نامه ها رو نمی دهند 🗾
مسئله، موضوع، مقوله، وضعیت، پدیده
flowers are not my thing : گل باب میل/باب طبع من نیست
Wanting does not change just the thing
خواستن تنها چیز را تغییر نمیکند
کار

Deed, act, action
- کار ، عمل. . .
That's the right thing to do.
Thought, idea, notion
- فکر، اندیشه، تصور. . .
Many things churned in my mind
Remark, utterance, comment
حرف، گفته، سخن. . .
I don't recall the things he said
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس