obliterate

/əˈblɪtəˌret//əˈblɪtəreɪt/

معنی: پاک کردن، سربه سر کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، معدوم کردن، ناپدید ساختن
معانی دیگر: (کاملا) زدودن، (کاملا) نابود کردن، سر به نیست کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obliterates, obliterating, obliterated
مشتقات: obliteration (n.)
(1) تعریف: to erase or make unrecognizable by erasing.
مترادف: erase, expunge
مشابه: blank, deface, delete, efface, rub, rub out, wipe out

- Harsh weather had obliterated the statue's features.
[ترجمه بختیار] آب و هوایی بد داشت چهره مجسمه را از بین می برد
|
[ترجمه گوگل] هوای سخت، ویژگی های مجسمه را از بین برده بود
[ترجمه ترگمان] آب و هوای بد ویژگی های مجسمه را از بین برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to destroy entirely.
مترادف: annihilate, eradicate, wipe out
متضاد: create, perpetuate
مشابه: abolish, blot out, demolish, destroy, devastate, efface, end, exterminate, extirpate, level, ravage, raze, ruin, snuff out, wreck

- The bomb nearly obliterated the city.
[ترجمه شان] بمب تقریبا شهر را ( بطو کامل ) نابود کرد.
|
[ترجمه گوگل] بمب تقریباً شهر را محو کرد
[ترجمه ترگمان] بمب نزدیک بود شهر را نابود کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Their warheads are enough to obliterate the world several times over.
[ترجمه شان] کلاهک های آن ها برای چندین بار نابودی کامل جهان، کافی است.
|
[ترجمه گوگل]کلاهک های آنها کافی است تا جهان را چندین برابر محو کند
[ترجمه ترگمان]کلاهک های آن ها برای نابود کردن جهان چندین بار کافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She tried to obliterate all memory of her father.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تمام خاطرات پدرش را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد همه خاطرات پدرش را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Perhaps she gets drunk to obliterate painful memories.
[ترجمه حسین کتابدار] شاید مست کردن او بخاطر اینه که از شر خاطرات دردناکش خلاص شود.
|
[ترجمه گوگل]شاید او مست می شود تا خاطرات دردناک را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]شاید اون مست کنه تا خاطرات دردناک رو محو کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Nothing could obliterate the memory of those tragic events.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند خاطره آن حوادث غم انگیز را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست خاطره آن وقایع غم انگیز را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There was time enough to obliterate memories of how things once were for him.
[ترجمه ابراهیم] به اندازه کافی وقت بود که خاطرات گذشته را از بین ببرد،
|
[ترجمه گوگل]زمان کافی برای محو کردن خاطرات او وجود داشت
[ترجمه ترگمان]زمان کافی برای محو کردن خاطرات زمانی برای او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Especially that part she wanted to obliterate.
[ترجمه گوگل]مخصوصاً آن قسمتی که می خواست محو کند
[ترجمه ترگمان] مخصوصا اون قسمتی که می خواست از بین بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Can they reach his brain in time, obliterate the clot, and learn the secrets the man holds?
[ترجمه گوگل]آیا آنها می توانند به موقع به مغز او برسند، لخته را از بین ببرند و اسرار مرد را یاد بگیرند؟
[ترجمه ترگمان]آیا آن ها می توانند به موقع به مغزش برسند، لخته را نابود کنند و رازهای مرد را از بین ببرند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I flick on the light to obliterate him.
[ترجمه گوگل]چراغ را روشن می کنم تا او را محو کنم
[ترجمه ترگمان]چراغ را خاموش می کنم تا او را از بین ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His productivity and avidity for life could not obliterate an inner malaise.
[ترجمه گوگل]بهره وری و اشتیاق او برای زندگی نمی تواند ناراحتی درونی را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]بهره وری و حرص او برای زندگی نمی توانست یک ضعف درونی را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Repression is self-evidently a defensive procedure, designed to obliterate any trace of the repressed material and to safeguard against its return.
[ترجمه گوگل]سرکوب بدیهی است یک روش دفاعی است که برای محو هرگونه اثری از مطالب سرکوب شده و محافظت در برابر بازگشت آن طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]اختناق به خودی خود یک روش دفاعی است، طراحی شده تا هرگونه ردی از مصالح سرکوب شده را نابود کند و از آن محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Why else would they have tried to obliterate her memory?
[ترجمه گوگل]در غیر این صورت چرا آنها سعی می کردند حافظه او را از بین ببرند؟
[ترجمه ترگمان]وگرنه چرا سعی می کردند خاطره او را از بین ببرند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. And with Comet Swift-Tuttle due to obliterate the Earth in August 212 it could be a close-run thing.
[ترجمه گوگل]و با توجه به اینکه دنباله‌دار سوئیفت-تاتل در آگوست 212 زمین را محو می‌کند، می‌تواند یک چیز نزدیک باشد
[ترجمه ترگمان]و همراه با Comet Swift - Tuttle بخاطر پاک کردن زمین در آگوست ۲۱۲، ممکن است یک کار نزدیک باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. What I tried to do was obliterate this life and replace it with another, a more perfect one.
[ترجمه گوگل]کاری که من سعی کردم انجام دهم این بود که این زندگی را محو کنم و آن را با زندگی کامل تر جایگزین کنم
[ترجمه ترگمان]کاری که من سعی کردم انجام دهم این بود که این زندگی را نابود کنم و با یکی دیگر آن را عوض کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Perhaps he could obliterate the signature?
[ترجمه گوگل]شاید بتواند امضا را محو کند؟
[ترجمه ترگمان]شاید بتواند این امضا را از بین ببرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I had been given the power to obliterate, to steal a body from its grave and tear it to pieces.
[ترجمه گوگل]به من قدرت داده شده بود که جسدی را محو کنم، از قبرش بدزدم و تکه تکه کنم
[ترجمه ترگمان]من قدرت نابود کردن یک جسم را از قبر گرفته بودم و آن را تکه تکه می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پاک کردن (فعل)
wash, wipe, abrade, erase, clean, purify, cleanse, rub, scrape, absolve, absterge, purge, assoil, obliterate, expiate, mop, furbish, lustrate, deterge, efface, sublimate, willow, winnow, wipe up

سربه سر کردن (فعل)
ruin, assassinate, annihilate, bane, wreck, consume, obliterate, wither

محو کردن (فعل)
erase, eliminate, annihilate, expunge, obliterate, blur, wipe out, deface, blot out, disfeature, cause to disappear, raze, efface, rase

زدودن (فعل)
remove, wipe, clean, scrape, clear, purge, eliminate, obliterate, wipe out, scour, blot out, sweep, swab, scurf, deterge, efface, shuck

ستردن (فعل)
erase, scrape, scrub, obliterate, shave, raze, efface, rase

معدوم کردن (فعل)
obliterate, ruinate

ناپدید ساختن (فعل)
obliterate

انگلیسی به انگلیسی

• erase; destroy
to obliterate something means to destroy it completely.

پیشنهاد کاربران

1 -
to remove all signs of something, either by destroying it or by covering it so that it cannot be seen/ to remove all signs of something; destroy
اغلب به شکل مجهول
همه نشانه های چیزی را از بین بردن یا با پوشاندن آن به طوری که دیده نشود.
...
[مشاهده متن کامل]

از بین بردن همه نشانه های چیزی؛ از بین رفتن
The missile strike was devastating - the target was totally obliterated.
All of a sudden, the view was obliterated by the fog.
The hurricane virtually obliterated this small coastal town.
2 -
to make an idea or feeling disappear completely
ناپدید شدن کامل یک ایده یا احساس
Maybe she gets drunk to obliterate painful memories.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/obliterate
تجزیه شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : obliterate
✅️ اسم ( noun ) : obliteration
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
verb
[ obj] :
to destroy ( something ) completely so that nothing is left
The tide eventually obliterated [=wiped out] all evidence of our sand castles.
— often used as ( be ) obliterated
...
[مشاهده متن کامل]

The garden was obliterated in the hurricane
I have to obliterate the vible here but what if your parents saw this ? This idea terrifies me

از صحنه ی روزگار محو کردن
با خاک یکسان کردن
نیست و نابود کردن

بپرس