intercept

/ˌɪntərˈsept//ˌɪntəˈsept/

معنی: قطع کردن، جدا کردن، بریدن، جلو گیری کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن
معانی دیگر: (پیام یا هر چیز در حال پرواز یا حرکت را ایستاندن یا گرفتن) راه بستن بر، ره گیری کردن، (مخفیانه) گوش کردن یا به دست آوردن پیام، (در میان راه) ایستاندن، در هوا زدن، در هوا گرفتن، ره گیر کردن، (در هوا) قاپیدن، (نادر) بازداری کردن، بازداشتن، (ریاضی) درمیان گرفتن، محدود کردن، برخوردگاه، محور مختصات، برخورد با محور، عرض از مبدا، میان بر (شده)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: intercepts, intercepting, intercepted
(1) تعریف: to stop or seize, thereby interrupting the movement or progress of.
مشابه: head off, stop, waylay

- The police intercepted the thieves as they attempted to escape.
[ترجمه حمیدرضا خوش روش] پلیس دزدان را در حالی که تلاش میکردند فرار کنند دستگیر کرد
|
[ترجمه امین] پلیس راه را بر دزدان در حالی که تلاش می کردند تا فرار کنند، بست.
|
[ترجمه جواد آسوده] پلیس جلوی دزدها را گرفت به دلیل اینکه سعی در فرار داشتند.
|
[ترجمه گوگل] پلیس هنگامی که سارقان قصد فرار داشتند، آنها را دستگیر کردند
[ترجمه ترگمان] پلیس همان طور که سعی می کردند فرار کنند، دزد را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The smugglers' boat was intercepted by the Coast Guard.
[ترجمه گوگل] قایق قاچاقچیان توسط گارد ساحلی توقیف شد
[ترجمه ترگمان] قایق قاچاقچیان توسط گارد ساحلی متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in sports, to interrupt the movement or course of (a player or pass), or to take possession of (the opponent's ball).

- The pass was intercepted and the other team was able to score.
[ترجمه گوگل] پاس قطع شد و تیم مقابل توانست گلزنی کند
[ترجمه ترگمان] این گذرگاه متوقف شد و تیم دیگر توانست امتیاز بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in mathematics, to include, as between two lines, points, or surfaces; intersect.
اسم ( noun )
مشتقات: interceptive (adj.)
(1) تعریف: an intervention in the movement or progress of something.

- The intercept of the parcel had been planned by government agents for months.
[ترجمه گوگل] رهگیری این بسته از ماه ها قبل توسط ماموران دولتی برنامه ریزی شده بود
[ترجمه ترگمان] استراق سمع بسته توسط ماموران دولت برای ماه ها برنامه ریزی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in mathematics, the portion of a line that has been intercepted, or the distance from the origin of a coordinate axis to a point at which the axis is intersected by a curve, line, or surface.

جمله های نمونه

1. two fighter planes were scrambled to intercept the enemy bombers
دو هواپیمای جنگنده را برای جلوگیری از بمب افکن های دشمن با عجله به پرواز درآوردند.

2. It is illegal to intercept radio messages.
[ترجمه محمد عارضی] شنود پیام های رادیویی غیرقانونی است.
|
[ترجمه ابراهیم] انسداد پیام های رادیویی غیرقانونی است.
|
[ترجمه گوگل]رهگیری پیام های رادیویی غیرقانونی است
[ترجمه ترگمان]رهگیری پیام های رادیویی غیر قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Perhaps Kev would try to intercept her going home, he often did that.
[ترجمه گوگل]شاید کیو سعی می کرد مانع رفتن او به خانه شود، او اغلب این کار را می کرد
[ترجمه ترگمان]شاید \"کو\" بخواد جلوی رفتنش رو بگیره معمولا این کارو می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Soviets today have the capability to intercept and locate the sources of United States communications frequencies.
[ترجمه گوگل]شوروی امروز توانایی رهگیری و یافتن منابع فرکانس های ارتباطی ایالات متحده را دارد
[ترجمه ترگمان]شوروی امروز توانایی رهگیری و مکان یابی منابع فرکانس های ارتباطی ایالات متحده را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Like a mutant, the intercept station consists only of an ear and a brain connected by a coaxial auditory nerve.
[ترجمه گوگل]مانند یک جهش یافته، ایستگاه رهگیری فقط از یک گوش و یک مغز تشکیل شده است که توسط یک عصب شنوایی هم محور به هم متصل شده اند
[ترجمه ترگمان]مانند یک تغییر پذیر، ایستگاه استراق سمع فقط یک گوش و یک مغز است که با یک عصب شنوایی coaxial ارتباط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Two British ships were sent to intercept the convoy.
[ترجمه گوگل]دو کشتی انگلیسی برای رهگیری کاروان اعزام شدند
[ترجمه ترگمان]دوتا کشتی انگلیسی فرستادن تا از گروه محافظت کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In summer, spotted flycatchers intercept insects emerging from the tangle of vegetation beneath.
[ترجمه گوگل]در تابستان، مگس گیرهای خالدار حشرات را که از انبوه پوشش گیاهی زیر بیرون می آیند، رهگیری می کنند
[ترجمه ترگمان]در تابستان، flycatchers intercept مانع از پدیدار شدن حشرات از میان انبوه گیاهان زیرین شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. So he had driven down from Edinburgh to intercept the train.
[ترجمه گوگل]بنابراین او از ادینبورگ پایین آمده بود تا قطار را متوقف کند
[ترجمه ترگمان]پس از ادینبورگ آمده بود تا قطار را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Angel, racing towards the enemy goal, tried to intercept with an air shot.
[ترجمه گوگل]فرشته که به سمت دروازه دشمن می دوید، سعی کرد با شلیک هوایی رهگیری کند
[ترجمه ترگمان]فرشته در حالی که به سوی هدف دشمن می دوید، سعی کرد با یک گلوله هوایی قطع شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If an eavesdropper tried to intercept the transmission, it would disrupt the signal.
[ترجمه گوگل]اگر یک استراق سمع بخواهد انتقال را رهگیری کند، سیگنال را مختل می کند
[ترجمه ترگمان]اگه یه جاسوس می خواسته ارتباط برقرار کنه سیگنال رو از هم جدا می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Tendons which intercept the central core are anchored at the slab / core intersection.
[ترجمه گوگل]تاندون هایی که هسته مرکزی را قطع می کنند در تقاطع دال / هسته لنگر می اندازند
[ترجمه ترگمان]tendons که هسته مرکزی را رهگیری می کنند در تقاطع هسته \/ هسته لنگر انداخته می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't try to intercept track if the turn does not finish on track.
[ترجمه گوگل]اگر پیچ در مسیر تمام نشد سعی نکنید مسیر را قطع کنید
[ترجمه ترگمان]سعی نکن رد پیدا کنی، اگه تغییر مسیر رو تموم نکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is illegal to intentionally intercept phone conversations or knowingly distribute their contents.
[ترجمه گوگل]شنود عمدی مکالمات تلفنی یا توزیع آگاهانه محتویات آنها غیرقانونی است
[ترجمه ترگمان]شنود مکالمات تلفنی یا توزیع آگاهانه محتوای آن ها غیر قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He quickened his pace to try and intercept her but the crowds on the pavement and the traffic on the street intervened.
[ترجمه گوگل]او سرعتش را تندتر کرد تا او را متوقف کند، اما جمعیت روی پیاده رو و ترافیک خیابان دخالت کردند
[ترجمه ترگمان]قدم هایش را تند کرد تا او را نگه دارد، اما جمعیت در پیاده رو و ترافیک خیابان مداخله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

جلوگیری کردن (فعل)
intercept, keep, arrest, prevent, pull up, rebuff, rule out

حائل شدن (فعل)
intercept, intervene

جلو کسی را گرفتن (فعل)
intercept

تخصصی

[شیمی] برخوردگاه
[برق و الکترونیک] رهگیری، استراق سمع 1. رسیدن یا تلاقی با مسیر حرکت کشتی، هواپیما ،موشک 2. گوش دادن مخفیانه به پیامهای رادیویی یا مکالمات تلفنی .
[ریاضیات] برخوردگاه، برخورد با محور، جلوگیری کردن، محدود شدن بین دو نقطه، دو منحنی با دو سطح، بازداشتن، حائل شدن، بخش جدا شده
[آمار] عرض(از مبدا)

انگلیسی به انگلیسی

• take, seize; cause to stop; delay, hinder, obstruct; interrupt; intersect (mathematics); take possession of a ball or puck (sports)
if you intercept someone or something that is travelling from one place to another, you stop them.

پیشنهاد کاربران

( فوتبال )
قطع توپ کردن ( جلوگیری از رسیدن پاس تیم حریف با منحرف کردن یا گرفتن توپ )
کسی یا چیزی را در مسیرش متوقف کردن
رهگیری
جلودار شدن - از حرکت واداشتن
They intercepted a shipment of drugs from Central America
Intercept a pass: stealing the ball from your opposition
To interrupt the progress of something
[ریاضی] تلاقی
x - intercept : نقطه تلاقی نمودار با محور x ( طول از مبدا )
y - intercept: نقطه تلاقی نمودار با محور y ( عرض از مبدا )
ریاضیات، هندسه تحلیلی: عرض از مبدأ
( وسط راه ) چیزی رو گرفتن یا قطع کردن یا مال خود کردن یا توقیف کرن یا از آنِ خود کردن
Barry intercepted Naylor's pass and scored the third goal. پاس رو از آن خود کرد، پاس رو قطع کرد
Police intercepted a boat carrying over a million packs of cigarettes into the country illegally. به معنای توقیف کردن
...
[مشاهده متن کامل]

to intercept calls/communications/emails اینکه قبل مقصد اصلی نامه یا تلفن و. . . ما اون رو دریافت کنیم

استراق سمع
با محمد موافقم بارها ترجمه رو از آکسفورد و ده جای دیگه چک میکنم تا اینجا بنویسم بازم dislike میزنن
این sunflower درست گفته dislike میزنین. حالا اگه darklight بود 300 تا like میزدین
جلوی راه کسی رو گرفتن
سد راه کردن
در محل عبور کسی قرار گرفتن
سر راه چیزی قرار گرفتن
برخورد با - ( در هوا ) قاپیدن - رسیدن یا تلاقی
upward leader succeeds to intercept the
downward lightning leader ترجمه : لیدر بالارونده موفق می شود که به لیدر پایین رونده صاعقه برخورد کند ( تلاقی کند - برسد ) .
An intercept course, also known as an interception course or intercept vector, was a navigational path by which one vessel journeyed toward another, typically with the intent of engaging the target in
...
[مشاهده متن کامل]
combat. It was a concept known to several space faring cultures. Often, a commanding officer would initiate the procedure by requiring his or her helmsperson to "plot an intercept course. "

تداخل ایجاد کردن
توقیف کردن - قطع کردن
to receive ( a communication or signal directed elsewhere ) usually secretly
شنود کردن ، استراق سمع
interrupt حرف کسی را قطع کردن
interfere دخالت کردن
intercept راه کسی را بستن راه گیری کردن
رهگیری و دنبال کردن هواپیمای دشمن درون خاک کشور توسط جنگنده های خودی.
قطع کردن، بریدن، جدا کردن، جلو کسی را گرفتن، حرف کسی را قطع کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس