مسائل درون فرهنگی
چرا در جامعه ی ایرانی، به مقوله ی "آبرو" بیشتر از حتی سلامت روان اشخاص ارزش داده میشه؟
تبعات بی آبرو بودن (از هر حیثی) برای یک شخص چه چیزهایی میتونن باشن؟ چه مواردی باعث ترس افراد میشه و اون ها رو در مسیر جامعه پسند نگه میداره که این مسیر رو -چه درست و چه غلط از نظر تفکر خودشون- دنبال کنن؟
چرا اجتماع به جای فرد محور بودن و اهمیت دادن به فردیت اشخاص، جمع گرا و جمع محوره؟
عوامل روانشناختی، فرهنگی و واقع گرایانه ی پشت اهمیت دادن به این موضوعِ آبرومند بودن و چارچوب مدار بودن در بین اشخاصی که ما رو میشناسن، و پایهگذاری کل شالوده ی زندگی بر پایه ی این مفهوم چه چیزیه؟
و در کل چه عواملی اون رو تبدیل به یه ابراز قوی در جهت دادن به رفتار انسان ها یا تهدید انسان ها می کنه؟
١ پاسخ
درود
شاید باورتان نشود، اگر نگویم ارزندهترین دلیل، دستکم یکی از مهمترین آنها گونهی آبوهوایی سرزمین ما ایران بوده که مایهی این شیوهی فرهنگی که شما گفتید شده!
چگونه؟ اینگونه:
در سدههای گذشته، در بومهای کمبارش و خشک مانند ایران، مردم برای زیستن چارهای نداشتهاند جز همکاری گسترده با همدیگر برای چیرگی بر جورهی ناگوار آبوهوایی؛
کندن چاه و کاریز(قنات) و رساندن دشوار آب به زمینهای زیر کشت، همکاری فراوان همروستاییها را نیاز داشت؛ جز این، روستاییها برای در امان ماندن از تازش قبیلههای مستمندِ دور و نزدیک که به امید ربودن دارایی آنها میتاختند ناگزیر به همبستگی بیشتر بودند در واقع در چنین هازمانهایی برای کسی شدنی نبود که بخواهد ساز خودش را بزند.
بنابراین در بومهایی مانند ایران وارونهی اروپا هیچ خانواری نمیتوانست بهتنهایی بزیَد، در بومهای پربارش اروپا گاهی دیده میشد که یک یا دو خانوار دُور زمین بزرگشان نرده کشیده و بهسادگی و بی نگرانی از نبود آب جدا از دیگران کشت و دام میپرورند و زیست میکنند پس خودبخود فردگرایی هم در این هازمان(جامعه)ها رشد میکند و کمتر پیش میآید که باوَری ناهنجار شمرده شود.
ولی در هازمانهایی که مردم به یکدیگر وابسته و بههم پشت دارند اگر کسی پیدا شود که به هنجار همگانیِ هازمان (در اینجا روستا) بتازد، بخواهد وارونهی جریان آب شنا کند کمترین کیفر این است که از آن هازمان رانده شود و به گمان بسیار از میان خواهد رفت پس چارهای ندارد جز این که چه بخواهد چه نخواهد برای پایدار ماندنِ خودش و خانوادهاش، به ساز دیگران(هنجار همگانی) برقصد بنابراین ناخودآگاه " آبروداری" و برآیند آن "ماندن" در گروه را برتر از هرچیزی خواهد پنداشت.
شاید گفته شود این مال گذشتهها بوده و اکنون شیوهی زندگی از زمین تا آسمان دگرگون شده،
این درست ولی این فرهنگیست که در دل و جان این مردم تنیده شده و با پیاده شدن این فرهنگ در میان خانوادهها، خودبخود در گذر نسلها، بودِ خود را پی خواهد گرفت گرچه کمکم جوانانی یافت میشوند که در پرتوِ نبود نیروهای بازدارنده، سبکسرانه و یا خردمندانه هنجارها(نشانگرهای آبرومندی) را زیر پا گذارند و مایهی دگردیسی فرهنگ گردند، این میتواند هم مثبت باشد هم منفی .
اگر این زیر پا گذاری و گرایش به آیین نو، تنها از روی پیروی کورکورانه و طوطیوار فرهنگهای دیگر باشد پشیزی ارزش ندارد حتا اگر خوب و مثبت هم باشد چراکه درین هنگام به چیزی که نگریسته نمیشود جنبههای سودمند آن آیین است ولی اگر کنار زدن روشهای بیهوده یا زیانبار گذشته با کاوش تیزبینانه و گزینش آشکار و درست انجام پذیرد چه بهتر از این؟