پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٢٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بوته {ازمایشگاهی} ۲. دیگ {ذوب فلز} ۳. بوته ازمایش. کوره حوادث . سنگ محک مثال: an alliance that was forged in the crucible of World War One. اتحاد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

داخلی. نهادینه شده. درونی سازی شده مثال: Proactive people are driven by selected and internalized values. آدمهای پویا با ارزشهای انتخاب شده و نهادیه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. قابل ملاحظه. قابل توجه ۲. اندازه گرفتنی. قابل اندازه گیری مثال: The law has had little measurable effect since it was introduced two years ago. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بیمار روان پریش ۲. روان پریش ۳. روان پریشانه. ناشی از روان پریشی // وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه / بیمار روانی مثال: She was also psychoti ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. نامحدود. بدون محدودیت ۲. بی شمار. بی اندازه. بی حد و حصر. بسیار زیاد. بی کران مثال: We live in an unlimited space ما در یک فضای نامحدود {و بی کران ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برنامه نویسی، برنامه سازی، برنامه ریزی مثال: They can't change the programming. آنها نمی توانند برنامه ریزی را تغییر بدهند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. دست نخورده ۲. صحیح و سالم. سالم مثال: Despite the accident, the contents of the box remained intact. با وجود تصادف محتویات جعبه صحیح و سالم باقی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بی احترامی. بی حرمتی. تحقیر. توهین مثال: The prisoners suffered many indignities. [indignity] زندانی ها بی حرمتی ها {و تحقیر های} زیادی را تحمل کردن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش مثال: He'd had innumerable injuries during his career in football but none as serious as this. او جراحا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نفرت انگیز. مشمئز کننده. مهوع مثال: Slavery was utterly repugnant to him. بردگی برای او کاملا نفرت انگیز {و مشمئز کننده} بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {ریاضی و فیزیک} پارامتر ۲. عامل. شاخص ۳. محدودیت. حد مثال: We must remain within the parameters of the budget. ما باید در درون شاخص ها {و محدوده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. فرض کردن. بدیهی فرض کردن ۲. اصل قرار دادن ۳. به عنوان اصل موضوع قرار دادن ۴. اصل موضوع ۵. فرض 6. اصل ۷. شرط لازم مثال: The road building program p ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جبرگرا. جبر باور مثال: Frankl was a religious determinist. فرانکل یک جبرگرای مذهبی بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

جبرگرایانه. جبری. قطعی مثال: We may ask of any deterministic physical theory whether or not it is computable. ما ممکن است از هر نظریه فیزیکی قطعی {و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عملا. در عمل. از نظر کارکردی. به لحاظ عملکرد مثال: Benjamin is functionally competent at last. بنیامین بالاخره به لحاظ عملکرد شایسته است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

محرک. مشوق مثال: Books provide children with ideas and a stimulus for play. کتابها بچه ها را با ایده ها و یک مشوق برای بازی آماده می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گستاخ. بی ادب مثال: Today, I babysat my neighbor's bratty twins. من امروز دو قلوهای گستاخ {و بی ادب} همسایه را نگهداری کردم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جبر. جبرگرایی. جبر باوری مثال: I don't believe in historical determinism. من به جبر تاریخی اعتقاد ندارم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پراکنده. اشفته. بدون انسجام مثال: a disjointed society یک جامعه ی آشفته و بدون انسجام

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

۱. فعال. ۲. پیش گیرانه مثال: a proactive approach to fighting drug addiction شیوه ای پیش گیرانه در مبارزه با اعتیاد {به} مواد مخدر Managers must be ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. پاداش. نتیجه. بازده ۲. باج. باج سبیل. حق السکوت مثال: Winning a medal was the payoff for her hard work. کسب یک مدال پاداش {و نتیجه} کار سخت او ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

ابدی. جاودانه. همیشگی. دور از دستبرد زمان مثال: Laughter is timeless, imagination has no age, and dreams are forever. خنده همیشگی {و ابدی است}، تخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فاقد قابلیت. فاقد شایستگی ۲. دور از شأن ۵. بی ارزش مثال: Such curses are unworthy of a gentleman like you. یک چنین دشنامهایی دور از شان شخص محتر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نامتجانس، ناسازگار مثال: Falls are incongruent in the normal course of life in that they are unexpected. زمین خوردن ها در مسیر طبیعی زندگی {بخاطر} غ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اعتیاد اور. ۲. لذت بخش. دلچسب مثال: Some sleeping pills are addictive. برخی از قرص های خواب اعتیاد آور هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تابعیت ۲. شهروندی مثال: the duties and responsibilities of citizenship. وظایف و مسئولیتهای شهروندی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیش داوری مثال: We don't need prejudgments or prejudices. ما به پیش داوری یا تعصب نیاز نداریم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طبقه بندی کردن. رده بندی کردن. دسته بندی کردن مثال: She categorizes her clothes into three groups: work clothes, stay - at - home clothes, and dating ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پوچی. بی معنایی مثال: It talks about meaninglessness "You are just an accident. آن درباره پوچی {و بی معنایی} صحبت می کند. شما فقط یک تصادف هستید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. عمل اهرم. کاربرد اهرم ۲. نفوذ مکانیکی اهرم. قدرت حاصل از اهرم ۳. نفوذ. زور. قدرت. وسیله اعمال فشار مثال: His wealth gives him tremendous leverage ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برابری، یگانگی، وحدت، یکتایی، یکی بودن مثال: a believer in the oneness of God یک انسان معتقد به یکتایی خداوند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. قوت. قدرت. توانمندی. نیرو ۲. توانش. توانایی. استعداد. امکان ۳. تاثیر. اثر ۴. {مرد} توان جنسی مثال: the potency of religious faith in fighting fea ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. روح بخشیدن. جان تازه بخشیدن به ۲. شاداب کردن مثال: David's jokes enlivened the party. شوخی های دیوید مهمانی را شاداب کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ناامنی. نا ایمنی. عدم امنیت ۲. سستی. بی ثباتی. نا استواری ۳. عدم اطمینان. عدم تامین ۴. بی اعتمادی به نفس. نگرانی. تزلزل مثال: After the terrorist ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. از کار ایستادگی ۲. عدم تحرک. رکود مثال: Your power lies somewhere between immobilization or being a puppet pulled by someone else's Strings قدرت ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ارضا کننده. قانع کننده ۲. کافی. ۳. مطلوب ۴. لذت بخش مثال: These home - cooked meals are very simple but satisfying. این غذاهای خانگی خیلی ساده و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تجاوز کردن. دست اندازی کردن ( به حقوق یا مال دیگران ) مثال: Impinging on other people's rights. دست درازی کردن {و تجاوز} به حقوق دیگران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

a deep - seated loyalty یک وفاداری عمیق {ریشه دار و دیرینه}

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرخاشگری. ستیزه جویی. خشونت مثال: Her aggressiveness made it difficult for him to explain his own feelings. پرخاشگری زن باعث شده برای مرد سخت باشد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اندکی. کمی. تا حدودی مثال: The episode was reported minimally in the press. این واقعه تا حدودی در مطبوعات گزارش شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فی نفسه. به خودی خود. به تنهایی مثال: Money per se is neither good nor bad. پول فی نفسه نه خوب است و نه بد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معتاد به کار. خوره کار. دیوانه کار مثال: She has never been close to her ascetic, workaholic father. او هرگز به پدر زاهد و معتاد به کارش نزدیک نبود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

خودارزشمندی، بها دادن به خود، عزت نفس // ارزش شخص {در نظر خود او} مثال: Because their identity and sense of self - worth are wrapped up in their work ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ملموس. لمس شدنی. ۲. مادی. عینی. واقعی۳. بارز. مشخص. آشکار. محسوس مثال: An apple is tangible but justice is not. سیب ملموس {و عینی} است اما عدالت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فوق العاده. به طور چشمگیری. کاملا. به طور کامل مثال: This treatment was singularly inappropriate in her case. این درمان فوق العاده در مورد او نامناس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مخاطره، خطر، مسئله بغرنج، مثال: The team's perfect record was in jeopardy when its star player became injured. رکوردهای عالی تیم در مخاطره بود وقتی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

شخصیت، خودپسندی، فردیت. خویشتنی، خودبود، کیستی، خودیت مثال: In general terms, notions of selfhood came under review. در دوره های عمومی، مفهوم شخصیت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ارزش {پولی را} تضعیف کردن. نرخ برابری {پولی را} کاهش دادن ۲. از ارزش {چیزی} کاستن. کوچک شمردن. بی مقدار کردن. خوار کردن مثال: Her childish behavi ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. موضع مسلط ۲. دیدگاه. منظر. دید. نظر مثال: From a concealed vantage point, he saw a car arrive. از یک موضع مسلط مخفی او یک ماشین را دید که از را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پیشاپیش. از پیش ۲. پیشگیرانه ۳. پیش بینانه. پیش نگرانه مثال: Anticipatory breach of contract was originally a peculiar part of American legal syst ...