پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. اصالت. صحت ۲. صداقت مثال: I have no doubt about their genuineness. من هیچ شکی درباره صداقت آنها ندارم.
۱. الهام بخش ۲. رغبت برانگیز. روحیه بخش. مشوق ۳. دلگرم کننده. امیدوار کنند. مثال: She's an inspiring teacher who has changed the lives of many stude ...
تخته پرش مثال: He dived off the springboard and swam down to the shallow end. او {از} تخته پرش شیرجه زد و به سمت انتهای کم عمق شنا کرد.
۱. اژدر ۲. اژدر انداختن به. با اژدر زدن ۳. بر هم زدن. مختل کردن. اختلال کردن در مثال: German submarines torpedoed two more of our ships. زیردریایی ...
۱. با همکاری. از روی حس همکاری ۲. بطور مشترک. جمعی . با تشریک مساعی مثال: I certainly have to work cooperatively with others at my job. من حتما باید ...
۱. متناقض. متضاد. ضد و نقیض. مغایر {هم} ۲. مخالفت ورز. شیفته مخالفت. مخالف خوان. مخالف ۳. {منطق} نقیض مثال: The stories of the two witnesses were co ...
۱. به صورت دلبخواه. دلبخواهی ۲. به طور اتفاقی. تصادفی ۳. به زور. خودسرانه مثال: he hired and fired employees arbitrarily او کارگرها را دلبخواهی {و ...
۱. سر حال آمدن. شنگول شدن ۲. سرحال آوردن. حال {کسی را} جا آوردن ۳. رنگ و رو بخشیدن. جلوه دادن. قشنگ تر کردن ۴. شیک کردن. ژیگول کردن. ۵. {اسب سر یا گو ...
۱. {بازی} پرتاب حلقه ۲. تبلیغات دهن پر کن. تبلیغات پر سر و صدا. جار و جنجال ۳. تبلیغات سوء مثال: Why all the hoopla over such a terrible film? چرا ا ...
۱. فرهنگستان. آکادمی ۲. مدرسه. مدرسه عالی. هنرکده. دانشکده مثال: His fascination with flight led him to the air force academy. شیفتگی به پرواز او ر ...
۱. {موسیقی} فانفار ۲. {مجازی} بوق و کرنا . هیاهو مثال: The entrance of the queen was announced with a splendid fanfare. ورود ملکه با بوق و کرنای باش ...
فروشنده Salespeople فروشنده ها مثال: We just want you to provide some training for the salespeople. ما فقط می خواهیم شما برخی آموزش ها را برای فروشن ...
کلیوی. {مربوط به} کلیه مثال: normal renal function عملکرد طبیعی کلیوی
۱. موضعی. مکانی. جایگاهی ۲. {مربوط به} آرایش تیمی. {مربوط به} جایگزینی مثال: The team has made some positional changes because two players are injur ...
عینک ساز مثال: Suppose you've been having trouble with your eyes and you decide to go to an optometrist for help. فرض کنید که شما مشکلی برای چشمهای ...
با ناباوری. ناباورانه مثال: "What?" she respond incredulously. او با ناباوری پاسخ داد: چی؟
۱. سوز آور. سوزان ۲. تلخ. نیشدار. گزنده مثال: Her caustic remarks offended many. اظهارات تلخ و نیشدار او خیلی ها را رنجاند.
تکرار کردن. از نو بیان کردن. دوباره اعلام کردن مثال: "Let me restate what you just said, " I replied. من جواب دادم: اجازه بده چیزی که همین الان گفت ...
۱. برگزیده. منتخب. ۲. گزینشی. انتخابی ۳. خاص. اختصاصی. ویژه ۴. مشکل پسند. سختگیر ۵. انتخاب کننده مثال: Some colleges like Yale are more selective th ...
حدس زدن. گمان بردن. فهمیدن مثال: What should we do to sense or intuit a person's thoughts or motives? ما برای احساس کردن یا فهمیدن افکار و انگیزه ه ...
۱. درمانی. ۲ شفا بخش مثال: Exercising in warm water can be therapeutic for people with physical injuries. ورزش کردن در آب گرم می تواند برای افرادی ک ...
ربط. ارتباط مثال: When you feel I understand them, then we'll see whether my proposal has any relevance or not. ' وقتی که شما احساس کردید من آنها را ...
{پزشکی} تشخیص مثال: the timely diagnosis of a disease تشخیص به موقع یک بیماری
فضول، فضولانه، ناخواسته. مداخله گرانه مثال: she could sense on officious tone in his voice. او می توانست لحن مداخله گرانه را در صدایش احساس کند.
مخرج {کسر}. وجه مشترک. ویژگی مشترک common denominator {ریاضی} مخرج مشترک مثال: I think the only common denominator of success is hard work. من فکر م ...
مُتل. راه سرا. مسافرخانه مثال: We are looking for an economy motel. ما دنبال یک مسافرخانه ارزان هستیم.
۱. {روانشناسی} کودن ۲. آدم احمق. ابله مثال: The school's great, Mom and Dad are great, and I'm a moron. مدرسه عالی است، بابا و مامان عالی هستند و من ...
کوه یخ. یخ شناور مثال The ship hit an iceberg and went under. کشتی به یک کوه یخ برخورد کرد و به زیر {آب} رفت. اصطلاح tip of the iceberg به معنی: ن ...
۱. در امتحان {درسی} رد شدن. {درسی را} افتادن ۲. {کسی را} در امتحان رد کردن. مردود کردن ۳. رد شدن. مردود شدن مثال: "I'm going to flunk, Dad. بابا من ...
۱. بی شمار. خارج از شمار ۲. بدون شماره مثال: There are unnumbered stars in the sky. ستاره های بی شماری در آسمان هست.
۱. مذاکره کننده ۲. طرف مذاکره یا معامله مثال: He is a negotiator of considerable skill. او مذاکره کننده ای با مهارتی قابل توجه است.
شاملِ. دارایِ / محتوی. حاوی. متضمن مثال: do not remove the label containing the manufacturer's name and the item's price! برچسبی که شامل نام تولید ک ...
۱. بی ثمر. بی حاصل. بی نتیجه. بی فایده ۲. نابارور. غیر حاصلخیز. ۳. {وقت} تلف شده مثال: It was an unproductive meeting because no one was willing to ...
۱. خلقیات. روحیات. طرز فکر ۲. ویژگی. خصیصه. خصلت مثال: His book captures exactly the ethos of Elizabethan England. کتاب او دقیقا ویژگی {و خصیصه} دو ...
۱. غم انگیزی. اسفناکی. رقت باری ۲. وضع غم انگیز. حالت رقت بار ۳. تاثر . ترحم مثال: Her suffering made me feel pathos. درد او باعث شد من احساس تاثر ...
عدم پایبندی. بدون پایبندی مثال: It should not be imagined that this incompatibility is solely due to adhering to religion where one side adheres to r ...
۱. غول آسا. عظیم ۲. پر زرق و برق. نمایشی ۳. بلندپروازانه. واهی ۴. متکبرانه. خودنمایانه مثال: He's always producing grandiose plans that never work. ...
قابل نفوذ . قابل تاثیر مثال: Because you really listen, you become influenceable. چون شما واقعا گوش می دهید، قابل تاثیر می شوید.
تنش زا. پر تنش. پر فشار مثال: She had a stressful job as a sales representative. او به عنوان یک نماینده فروش یک شغل پر تنش داشت.
نامناسب. به طرز نامناسبی مثال: She was inappropriately dressed for a funeral. او برای یک مراسم خاکسپاری به طور نامناسبی لباس پوشیده بود.
طرفدار. حامی. پشتیبان. مُبلغ مثال: one of the proponents of reforming the election laws. یکی از طرفداران اصلاح قوانین انتخابات
۱. {مربوط به} افتتاح یا گشایش. افتتاحی ۲. سخنرانی افتتاحی {افتتاحیه} / آغازین مثال: the inaugural meeting of the committee جلسه افتتاحیه مجلس an inau ...
تسریع کردن مثال: Modern technology catalyzed tremendous economic growth in China. تکنولوژی مدرن رشد اقتصادی فوق العاده در چین را تسریع کرد.
۱. متحد کردن ۲. یکسان کردن. یکنواخت کردن مثال: It is possible to unify the world and abolish war. متحد کردن جهان و از بین بردن جنگ امکان پذیر است.
۱. راه یاب ۲. پیشگام. مبتکر مثال: You become a pathfinder. تو یک پیشگام و مبتکر می شوی.
پیشگام. پیشاهنگ. پیش کسوت مثال: You become a trailblazer, a pathfinder. تو یک پیشگام و مبتکر می شوی.
بهم امیختن، بهم مخلوط کردن. ( در هم ) آمیختن. مثال: If you plant two plants close together, the roots commingle and improve the quality of the soil ...
با همکاری یکدیگر. هم افزاگونه مثال: When you communicate synergistically, you are simply opening your mind and heart and expressions to new possibili ...
بکر. دست نخورده. بهره برداری نشده. به کار گرفته نشده. استفاده نشده مثال: This represents one of the great tragedies and wastes in life, because so m ...
غیر قابل پیش بینی. مثال: Almost all creative endeavors are somewhat unpredictable. تقریبا تمام تلاش های خلاقانه تا حدی غیر قابل پیش بینی هستند.