پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٤١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اصالت. صحت ۲. صداقت مثال: I have no doubt about their genuineness. من هیچ شکی درباره صداقت آنها ندارم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. الهام بخش ۲. رغبت برانگیز. روحیه بخش. مشوق ۳. دلگرم کننده. امیدوار کنند. مثال: She's an inspiring teacher who has changed the lives of many stude ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تخته پرش مثال: He dived off the springboard and swam down to the shallow end. او {از} تخته پرش شیرجه زد و به سمت انتهای کم عمق شنا کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اژدر ۲. اژدر انداختن به. با اژدر زدن ۳. بر هم زدن. مختل کردن. اختلال کردن در مثال: German submarines torpedoed two more of our ships. زیردریایی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. با همکاری. از روی حس همکاری ۲. بطور مشترک. جمعی . با تشریک مساعی مثال: I certainly have to work cooperatively with others at my job. من حتما باید ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. متناقض. متضاد. ضد و نقیض. مغایر {هم} ۲. مخالفت ورز. شیفته مخالفت. مخالف خوان. مخالف ۳. {منطق} نقیض مثال: The stories of the two witnesses were co ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به صورت دلبخواه. دلبخواهی ۲. به طور اتفاقی. تصادفی ۳. به زور. خودسرانه مثال: he hired and fired employees arbitrarily او کارگرها را دلبخواهی {و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. سر حال آمدن. شنگول شدن ۲. سرحال آوردن. حال {کسی را} جا آوردن ۳. رنگ و رو بخشیدن. جلوه دادن. قشنگ تر کردن ۴. شیک کردن. ژیگول کردن. ۵. {اسب سر یا گو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {بازی} پرتاب حلقه ۲. تبلیغات دهن پر کن. تبلیغات پر سر و صدا. جار و جنجال ۳. تبلیغات سوء مثال: Why all the hoopla over such a terrible film? چرا ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فرهنگستان. آکادمی ۲. مدرسه. مدرسه عالی. هنرکده. دانشکده مثال: His fascination with flight led him to the air force academy. شیفتگی به پرواز او ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {موسیقی} فانفار ۲. {مجازی} بوق و کرنا . هیاهو مثال: The entrance of the queen was announced with a splendid fanfare. ورود ملکه با بوق و کرنای باش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فروشنده Salespeople فروشنده ها مثال: We just want you to provide some training for the salespeople. ما فقط می خواهیم شما برخی آموزش ها را برای فروشن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلیوی. {مربوط به} کلیه مثال: normal renal function عملکرد طبیعی کلیوی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. موضعی. مکانی. جایگاهی ۲. {مربوط به} آرایش تیمی. {مربوط به} جایگزینی مثال: The team has made some positional changes because two players are injur ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عینک ساز مثال: Suppose you've been having trouble with your eyes and you decide to go to an optometrist for help. فرض کنید که شما مشکلی برای چشمهای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با ناباوری. ناباورانه مثال: "What?" she respond incredulously. او با ناباوری پاسخ داد: چی؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. سوز آور. سوزان ۲. تلخ. نیشدار. گزنده مثال: Her caustic remarks offended many. اظهارات تلخ و نیشدار او خیلی ها را رنجاند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تکرار کردن. از نو بیان کردن. دوباره اعلام کردن مثال: "Let me restate what you just said, " I replied. من جواب دادم: اجازه بده چیزی که همین الان گفت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. برگزیده. منتخب. ۲. گزینشی. انتخابی ۳. خاص. اختصاصی. ویژه ۴. مشکل پسند. سختگیر ۵. انتخاب کننده مثال: Some colleges like Yale are more selective th ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

حدس زدن. گمان بردن. فهمیدن مثال: What should we do to sense or intuit a person's thoughts or motives? ما برای احساس کردن یا فهمیدن افکار و انگیزه ه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. درمانی. ۲ شفا بخش مثال: Exercising in warm water can be therapeutic for people with physical injuries. ورزش کردن در آب گرم می تواند برای افرادی ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ربط. ارتباط مثال: When you feel I understand them, then we'll see whether my proposal has any relevance or not. ' وقتی که شما احساس کردید من آنها را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{پزشکی} تشخیص مثال: the timely diagnosis of a disease تشخیص به موقع یک بیماری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فضول، فضولانه، ناخواسته. مداخله گرانه مثال: she could sense on officious tone in his voice. او می توانست لحن مداخله گرانه را در صدایش احساس کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مخرج {کسر}. وجه مشترک. ویژگی مشترک common denominator {ریاضی} مخرج مشترک مثال: I think the only common denominator of success is hard work. من فکر م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مُتل. راه سرا. مسافرخانه مثال: We are looking for an economy motel. ما دنبال یک مسافرخانه ارزان هستیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. {روانشناسی} کودن ۲. آدم احمق. ابله مثال: The school's great, Mom and Dad are great, and I'm a moron. مدرسه عالی است، بابا و مامان عالی هستند و من ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه یخ. یخ شناور مثال The ship hit an iceberg and went under. کشتی به یک کوه یخ برخورد کرد و به زیر {آب} رفت. اصطلاح tip of the iceberg به معنی: ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. در امتحان {درسی} رد شدن. {درسی را} افتادن ۲. {کسی را} در امتحان رد کردن. مردود کردن ۳. رد شدن. مردود شدن مثال: "I'm going to flunk, Dad. بابا من ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی شمار. خارج از شمار ۲. بدون شماره مثال: There are unnumbered stars in the sky. ستاره های بی شماری در آسمان هست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مذاکره کننده ۲. طرف مذاکره یا معامله مثال: He is a negotiator of considerable skill. او مذاکره کننده ای با مهارتی قابل توجه است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شاملِ. دارایِ / محتوی. حاوی. متضمن مثال: do not remove the label containing the manufacturer's name and the item's price! برچسبی که شامل نام تولید ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی ثمر. بی حاصل. بی نتیجه. بی فایده ۲. نابارور. غیر حاصلخیز. ۳. {وقت} تلف شده مثال: It was an unproductive meeting because no one was willing to ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. خلقیات. روحیات. طرز فکر ۲. ویژگی. خصیصه. خصلت مثال: His book captures exactly the ethos of Elizabethan England. کتاب او دقیقا ویژگی {و خصیصه} دو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. غم انگیزی. اسفناکی. رقت باری ۲. وضع غم انگیز. حالت رقت بار ۳. تاثر . ترحم مثال: Her suffering made me feel pathos. درد او باعث شد من احساس تاثر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عدم پایبندی. بدون پایبندی مثال: It should not be imagined that this incompatibility is solely due to adhering to religion where one side adheres to r ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. غول آسا. عظیم ۲. پر زرق و برق. نمایشی ۳. بلندپروازانه. واهی ۴. متکبرانه. خودنمایانه مثال: He's always producing grandiose plans that never work. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قابل نفوذ . قابل تاثیر مثال: Because you really listen, you become influenceable. چون شما واقعا گوش می دهید، قابل تاثیر می شوید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تنش زا. پر تنش. پر فشار مثال: She had a stressful job as a sales representative. او به عنوان یک نماینده فروش یک شغل پر تنش داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نامناسب. به طرز نامناسبی مثال: She was inappropriately dressed for a funeral. او برای یک مراسم خاکسپاری به طور نامناسبی لباس پوشیده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

طرفدار. حامی. پشتیبان. مُبلغ مثال: one of the proponents of reforming the election laws. یکی از طرفداران اصلاح قوانین انتخابات

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. {مربوط به} افتتاح یا گشایش. افتتاحی ۲. سخنرانی افتتاحی {افتتاحیه} / آغازین مثال: the inaugural meeting of the committee جلسه افتتاحیه مجلس an inau ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

تسریع کردن مثال: Modern technology catalyzed tremendous economic growth in China. تکنولوژی مدرن رشد اقتصادی فوق العاده در چین را تسریع کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. متحد کردن ۲. یکسان کردن. یکنواخت کردن مثال: It is possible to unify the world and abolish war. متحد کردن جهان و از بین بردن جنگ امکان پذیر است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. راه یاب ۲. پیشگام. مبتکر مثال: You become a pathfinder. تو یک پیشگام و مبتکر می شوی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیشگام. پیشاهنگ. پیش کسوت مثال: You become a trailblazer, a pathfinder. تو یک پیشگام و مبتکر می شوی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بهم امیختن، بهم مخلوط کردن. ( در هم ) آمیختن. مثال: If you plant two plants close together, the roots commingle and improve the quality of the soil ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

با همکاری یکدیگر. هم افزاگونه مثال: When you communicate synergistically, you are simply opening your mind and heart and expressions to new possibili ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

بکر. دست نخورده. بهره برداری نشده. به کار گرفته نشده. استفاده نشده مثال: This represents one of the great tragedies and wastes in life, because so m ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل پیش بینی. مثال: Almost all creative endeavors are somewhat unpredictable. تقریبا تمام تلاش های خلاقانه تا حدی غیر قابل پیش بینی هستند.