پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٨٢٦
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. مزاحمت. ناراحتی. دردسر. گرفتاری ۲. مزاحم شدن. ناراحت شدن مثال: We apologize for any inconvenience caused during the repairs. ما برای هرگونه مزاح ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {علامت} ستاره {*} ۲. ستاره زدن مثال: The asterisk referred to a note at the bottom of the page. {علامت} ستاره به یک یادداشت در پایین صفحه ارجاع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

واقعیت دادن. تحقق مثال: It's the fulfillment, the actualization, the natural emergence of Habits 1 and 2. آن انجام، تحقق و بروز طبیعی عادتهای یک و د ...

پیشنهاد
٠

گلیم خود را از آب بالا کشیدن. روی پای خود ایستادن مثال: He pulls himself up by his bootstraps. او گلیم خودش را از اب بالا کشید / او روی پای خودش ایس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( از نظر رتبه و مقام و رده ) والا، سرآمد، عالی مثال: Such commitment derives from superordinate goals. چنین تعهدی ناشی از اهداف والا {و عالی} است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. ناقلا. زیرک. رند. زبل. تیز{هوش} ۲. موقع شناس. مصلحت نگر. ۳. زیرکانه. هوشمندانه مثال: you'll need an astute lawyer if you have any hope of winning ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وابستگی. اطاعت. پیروی مثال: That subordination requires a purpose. آن اطاعت {و پیروی} مستلزم یک هدف است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آگاهی بخش. آگاهی دهنده مثال: Update your resume. Conduct an informational interview. سابقه کاری تان را به روزرسانی کنید. یک مصاحبه ی آگاهی بخش اجرا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

دارای نتیجه منفی. دارای نتیجه معکوس مثال: Sending young offenders to prison can be counterproductive. فرستادن خلافکاران جوان به زندان می تواند دارای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اسم بی مسما ۲. نام غلط ۳. نامگذاری غلط مثال: It recognizes that "time management" is really a misnomer آن فهمید که مدیریت زمان واقعا یک اسم بی مس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. یک چرت خوابیدن. یک چرت زدن ۲. چرت مثال: He always hits the snooze button two times. او همیشه دکمه چرت را دو بار می زند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ربع دایره. ربع مثال: But you must be in the correct quadrant. اما شما باید در ربع دایره ی درست قرار بگیرید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اولویت. تقدم ۲. حق تقدم مثال: we must allow local needs to take precedence over regional ما باید اجازه بدهیم نیازهای محلی بر نیازهای منطقه ای اول ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. گرسنگی کشیدن. از گرسنگی مردن ۲. گرسنگی دادن. از گرسنگی کشتن ۳. گرسنه بودن ۴. نیاز داشتن. تشنه {چیزی} بودن مثال: Half of the captives were starved ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. فهرست. صورت ۲. صورت موجودی. موجودی ۳. {روانشناسی} پرسشنامه ۴. صورت برداری کردن از مثال: If I take inventory of what I have done during the last y ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مهار شدنی. رام شدنی. قابل کنترل ۲. معقول مثال: The rate of inflation has reached a more manageable level. نرخ تورم به سطح معقول {و قابل کنترل} ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

با عذرخواهی. از روی عذرخواهی. پوزش طلبانه مثال: He spoke apologetically about his past. او با عذرخواهی درباره گذشته خودش صحبت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خارجی. بیرونی. برونی ۲. فرعی. عرضی ۳. غیر ضروری. نامربوط / مثال: one of the extrinsic features of this building یکی از نماهای بیرونی این ساختمان T ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل اعتماد {قدیمی} مثال: Would you like to have an undependable person as one of your best friends? دوست داری که یک فرد غیر قابل اعتماد یکی از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اولویت بندی. اولویت گذاری مثال: Effective time management and prioritization skills. مدیریت زمان و مهارتهای اولویت گذاری موثر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی امان. عنان گسیخته ۲. اساسی. بنیادی. اصولی ۳. عاطفی. احساساتی مثال: the elemental feelings such as fear احساسات اساسی {و بنیادی} همچون ترس

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ضمنی. تلویحی ۲. مطلق. محض. بی چون و چرا ۳. راسخ. تردید ناپذیر مثال Her silence was an implicit rejection of our proposal. سکوت او عدم پذیرش ضمنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وجه، بُعد. سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی، تراش مثال: Business, education, and many other facets of society تجارت، آموزش و پرورش، و بسیاری دیگر از وج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نرمش. انعطاف پذیری. قابلیت انعطاف. تغییر پذیر. قابل تغییر. ۲. قابلیت انحنا. خم شوندگی. نرمی مثال: These shoes are comfortable because of the flex ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قابلیت حمل و نقل. حمل و نقل پذیری. سبکی مثال: I bought it for its portability, not its appearance. من آن را بخاطر سبکی {و قابلیت حمل و نقل} اش خریدم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. به وقت دیگری موکول کردن ۲. {قرض}استمهال کردن مثال: We had to reschedule the meeting for next Monday. ما مجبور بودیم جلسه را به دوشنبه آینده موکول ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. به هم ریختن. به هم زدن. ریخته و پاشیده کردن. شلوغ کردن ۲. به هم ریختگی. شلوغی. بی نظمی ۳. خرت و پرت. آت و آشغال مثال: Spectators cluttered the hal ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

انباشته {از}. پر {از}. مملو {از} ۲. شلوغ. به هم ریخته. در هم برهم مثال: I looked at the yellow, cluttered yard. من به حیاط زرد و شلوغ {و به هم ریخته ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیش بینی نشده. خارج از برنامه. برنامه ریزی نشده مثال: The ship made an unscheduled stop at Hawaii. کشتی یک توقف پیش بینی نشده {و خارج از برنامه} در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. پیش بینی نشده. غیر منتظره. غیر مترقبه ۲. {مهمان و غیره}سرزده. ناخوانده مثال: Risk of unanticipated changes in the structure of interest rates. خط ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. دو گانگی. دو شاخگی. تقسیم دو جزئی ۲. انشعاب. تقسیم ۳. تباین. تضاد. اختلاف ۴. {منطق} تقسیم ثنایی. حصر دو وجهی مثال: It would be a false dichotomy ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خشک. سخت. تا نشدنی ۲. انعطاف ناپذیر. نرم نشدنی. یکدنده ۳. استوار. راسخ. تغییر ناپذیر مثال: inflexible plastic پلاستیک سخت {و تا نشدنی} We begged h ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دیدگاه. نقطه نظر مثال: from a military standpoint از یک نقطه نظر {و دیدگاه} نظامی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تکیه گاه. نقطه اتکا مثال: Motivation is the fulcrum of any weight loss plan. انگیزه، نقطه اتکای هر برنامه ی کاهش وزن است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اسکی باز مثال: My son, who is an excellent skier, was in the water being pulled and I was driving the boat. پسرم که اسکی باز بسیار خوبی هست، داخل آب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باتلاق شنی {که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد} . دام، تله مثال: Vanity is the quicksand of reason. تکبر ، باتلاق شنی {و دام} عقل است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فصل تابستان مثال: It's a very beautiful place in the summertime. اینجا در فصل تابستان یک مکان بسیار زیبا است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ناله کردن ۲. زوزه کشیدن ۳. هق هق کنان گفتن ۴. ناله. زوزه. هق هق مثال: The dog whimpered all night. سگ تمام شب زوزه کشید {و ناله کرد. }

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور ضمنی مثال: If your child's life were in danger, for example, you might be peripherally concerned about other people and circumstances. به عنو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی ملاحظگی. بی فکری مثال: Many executives, managers, and parents swing back and forth, as if on a pendulum, from win - lose inconsideration to lose - ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. آشفته. در هم برهم. بی نظم ۲. آشوب گونه. {مربوط به} نظریه آشوب مثال: Lose - win is weak and chaotic from the outset. {روش} باخت - برد از ابتدا ضع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. سرکوب کردن ۲. واپس زدن / ( درخود ) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی ( خود را ) گرفتن مثال: The audience could not repress their tears. حضار نمی توانس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تحریک ۲. عصبانیت ۳. عمل تحریک آمیز. امر تحریک آمیز مثال: The leaders reacted to this provocation by launching their own missile strikes in return ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

سرخوردگی. دلسردی. ناامیدی. یاس مثال: the disillusionment of the youth at the way the university was run سرخوردگی {و یاس} جوانها به سبب نحوه اداره دا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{مربوط به} گردش یا جریان خون مثال: He died of circulatory failure. او به سبب نقصان گردش خون فوت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فزاینده. افزاینده. رو به افزایش ۲. تراکمی. انباشتی ۳. متراکم. متراکم شده ۴. {بهره} مرکب مثال: the cumulative effects of small daily doses of this ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیان نشده. فرو خورده. مثال: Unexpressed emotions will never die. احساسات بیان نشده {و فروخورده} هرگز نخواهند مرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. افراط کاری. زیاده روی ۲. دلخوشی. ناپرهیزی ۳. {در کلیسای روم} عفو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. آسان گیری. تساهل ۲. بی بند و باری مثال: Permissiveness is used almost as a negative term. تساهل {و بی بند و باری} تقریبا به عنوان یک اصطلاح منفی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تسلیم ۲. پیمان تسلیم ۳. رئوس مطالب. خلاصه ۴. کاپیتولاسیون مثال: The capitulation agreement was signed in a tent. قرارداد تسلیم {یا کاپیتولاسیون} ...