پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. مزاحمت. ناراحتی. دردسر. گرفتاری ۲. مزاحم شدن. ناراحت شدن مثال: We apologize for any inconvenience caused during the repairs. ما برای هرگونه مزاح ...
۱. {علامت} ستاره {*} ۲. ستاره زدن مثال: The asterisk referred to a note at the bottom of the page. {علامت} ستاره به یک یادداشت در پایین صفحه ارجاع ...
واقعیت دادن. تحقق مثال: It's the fulfillment, the actualization, the natural emergence of Habits 1 and 2. آن انجام، تحقق و بروز طبیعی عادتهای یک و د ...
گلیم خود را از آب بالا کشیدن. روی پای خود ایستادن مثال: He pulls himself up by his bootstraps. او گلیم خودش را از اب بالا کشید / او روی پای خودش ایس ...
( از نظر رتبه و مقام و رده ) والا، سرآمد، عالی مثال: Such commitment derives from superordinate goals. چنین تعهدی ناشی از اهداف والا {و عالی} است.
۱. ناقلا. زیرک. رند. زبل. تیز{هوش} ۲. موقع شناس. مصلحت نگر. ۳. زیرکانه. هوشمندانه مثال: you'll need an astute lawyer if you have any hope of winning ...
وابستگی. اطاعت. پیروی مثال: That subordination requires a purpose. آن اطاعت {و پیروی} مستلزم یک هدف است.
آگاهی بخش. آگاهی دهنده مثال: Update your resume. Conduct an informational interview. سابقه کاری تان را به روزرسانی کنید. یک مصاحبه ی آگاهی بخش اجرا ...
دارای نتیجه منفی. دارای نتیجه معکوس مثال: Sending young offenders to prison can be counterproductive. فرستادن خلافکاران جوان به زندان می تواند دارای ...
۱. اسم بی مسما ۲. نام غلط ۳. نامگذاری غلط مثال: It recognizes that "time management" is really a misnomer آن فهمید که مدیریت زمان واقعا یک اسم بی مس ...
۱. یک چرت خوابیدن. یک چرت زدن ۲. چرت مثال: He always hits the snooze button two times. او همیشه دکمه چرت را دو بار می زند.
ربع دایره. ربع مثال: But you must be in the correct quadrant. اما شما باید در ربع دایره ی درست قرار بگیرید.
۱. اولویت. تقدم ۲. حق تقدم مثال: we must allow local needs to take precedence over regional ما باید اجازه بدهیم نیازهای محلی بر نیازهای منطقه ای اول ...
۱. گرسنگی کشیدن. از گرسنگی مردن ۲. گرسنگی دادن. از گرسنگی کشتن ۳. گرسنه بودن ۴. نیاز داشتن. تشنه {چیزی} بودن مثال: Half of the captives were starved ...
۱. فهرست. صورت ۲. صورت موجودی. موجودی ۳. {روانشناسی} پرسشنامه ۴. صورت برداری کردن از مثال: If I take inventory of what I have done during the last y ...
۱. مهار شدنی. رام شدنی. قابل کنترل ۲. معقول مثال: The rate of inflation has reached a more manageable level. نرخ تورم به سطح معقول {و قابل کنترل} ب ...
با عذرخواهی. از روی عذرخواهی. پوزش طلبانه مثال: He spoke apologetically about his past. او با عذرخواهی درباره گذشته خودش صحبت کرد.
۱. خارجی. بیرونی. برونی ۲. فرعی. عرضی ۳. غیر ضروری. نامربوط / مثال: one of the extrinsic features of this building یکی از نماهای بیرونی این ساختمان T ...
غیر قابل اعتماد {قدیمی} مثال: Would you like to have an undependable person as one of your best friends? دوست داری که یک فرد غیر قابل اعتماد یکی از ...
اولویت بندی. اولویت گذاری مثال: Effective time management and prioritization skills. مدیریت زمان و مهارتهای اولویت گذاری موثر
۱. بی امان. عنان گسیخته ۲. اساسی. بنیادی. اصولی ۳. عاطفی. احساساتی مثال: the elemental feelings such as fear احساسات اساسی {و بنیادی} همچون ترس
۱. ضمنی. تلویحی ۲. مطلق. محض. بی چون و چرا ۳. راسخ. تردید ناپذیر مثال Her silence was an implicit rejection of our proposal. سکوت او عدم پذیرش ضمنی ...
وجه، بُعد. سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی، تراش مثال: Business, education, and many other facets of society تجارت، آموزش و پرورش، و بسیاری دیگر از وج ...
۱. نرمش. انعطاف پذیری. قابلیت انعطاف. تغییر پذیر. قابل تغییر. ۲. قابلیت انحنا. خم شوندگی. نرمی مثال: These shoes are comfortable because of the flex ...
قابلیت حمل و نقل. حمل و نقل پذیری. سبکی مثال: I bought it for its portability, not its appearance. من آن را بخاطر سبکی {و قابلیت حمل و نقل} اش خریدم ...
۱. به وقت دیگری موکول کردن ۲. {قرض}استمهال کردن مثال: We had to reschedule the meeting for next Monday. ما مجبور بودیم جلسه را به دوشنبه آینده موکول ...
۱. به هم ریختن. به هم زدن. ریخته و پاشیده کردن. شلوغ کردن ۲. به هم ریختگی. شلوغی. بی نظمی ۳. خرت و پرت. آت و آشغال مثال: Spectators cluttered the hal ...
انباشته {از}. پر {از}. مملو {از} ۲. شلوغ. به هم ریخته. در هم برهم مثال: I looked at the yellow, cluttered yard. من به حیاط زرد و شلوغ {و به هم ریخته ...
پیش بینی نشده. خارج از برنامه. برنامه ریزی نشده مثال: The ship made an unscheduled stop at Hawaii. کشتی یک توقف پیش بینی نشده {و خارج از برنامه} در ...
۱. پیش بینی نشده. غیر منتظره. غیر مترقبه ۲. {مهمان و غیره}سرزده. ناخوانده مثال: Risk of unanticipated changes in the structure of interest rates. خط ...
۱. دو گانگی. دو شاخگی. تقسیم دو جزئی ۲. انشعاب. تقسیم ۳. تباین. تضاد. اختلاف ۴. {منطق} تقسیم ثنایی. حصر دو وجهی مثال: It would be a false dichotomy ...
۱. خشک. سخت. تا نشدنی ۲. انعطاف ناپذیر. نرم نشدنی. یکدنده ۳. استوار. راسخ. تغییر ناپذیر مثال: inflexible plastic پلاستیک سخت {و تا نشدنی} We begged h ...
دیدگاه. نقطه نظر مثال: from a military standpoint از یک نقطه نظر {و دیدگاه} نظامی
تکیه گاه. نقطه اتکا مثال: Motivation is the fulcrum of any weight loss plan. انگیزه، نقطه اتکای هر برنامه ی کاهش وزن است.
اسکی باز مثال: My son, who is an excellent skier, was in the water being pulled and I was driving the boat. پسرم که اسکی باز بسیار خوبی هست، داخل آب ...
باتلاق شنی {که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد} . دام، تله مثال: Vanity is the quicksand of reason. تکبر ، باتلاق شنی {و دام} عقل است.
فصل تابستان مثال: It's a very beautiful place in the summertime. اینجا در فصل تابستان یک مکان بسیار زیبا است.
۱. ناله کردن ۲. زوزه کشیدن ۳. هق هق کنان گفتن ۴. ناله. زوزه. هق هق مثال: The dog whimpered all night. سگ تمام شب زوزه کشید {و ناله کرد. }
به طور ضمنی مثال: If your child's life were in danger, for example, you might be peripherally concerned about other people and circumstances. به عنو ...
بی ملاحظگی. بی فکری مثال: Many executives, managers, and parents swing back and forth, as if on a pendulum, from win - lose inconsideration to lose - ...
۱. آشفته. در هم برهم. بی نظم ۲. آشوب گونه. {مربوط به} نظریه آشوب مثال: Lose - win is weak and chaotic from the outset. {روش} باخت - برد از ابتدا ضع ...
۱. سرکوب کردن ۲. واپس زدن / ( درخود ) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی ( خود را ) گرفتن مثال: The audience could not repress their tears. حضار نمی توانس ...
۱. تحریک ۲. عصبانیت ۳. عمل تحریک آمیز. امر تحریک آمیز مثال: The leaders reacted to this provocation by launching their own missile strikes in return ...
سرخوردگی. دلسردی. ناامیدی. یاس مثال: the disillusionment of the youth at the way the university was run سرخوردگی {و یاس} جوانها به سبب نحوه اداره دا ...
{مربوط به} گردش یا جریان خون مثال: He died of circulatory failure. او به سبب نقصان گردش خون فوت کرد.
۱. فزاینده. افزاینده. رو به افزایش ۲. تراکمی. انباشتی ۳. متراکم. متراکم شده ۴. {بهره} مرکب مثال: the cumulative effects of small daily doses of this ...
بیان نشده. فرو خورده. مثال: Unexpressed emotions will never die. احساسات بیان نشده {و فروخورده} هرگز نخواهند مرد.
۱. افراط کاری. زیاده روی ۲. دلخوشی. ناپرهیزی ۳. {در کلیسای روم} عفو
۱. آسان گیری. تساهل ۲. بی بند و باری مثال: Permissiveness is used almost as a negative term. تساهل {و بی بند و باری} تقریبا به عنوان یک اصطلاح منفی ...
۱. تسلیم ۲. پیمان تسلیم ۳. رئوس مطالب. خلاصه ۴. کاپیتولاسیون مثال: The capitulation agreement was signed in a tent. قرارداد تسلیم {یا کاپیتولاسیون} ...