پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. مناسب. متناسب. سازگار ۲. هم ارز. هم نهشت. مساوی. معادل مثال: The sentence was not at all congruent with his crime. رای {دادگاه} اصلا با جرم او مت ...
۱. یکپارچگی. وحدت. انسجام ۲. تمامیت مثال: That's why people listen to music or look at paintings. To get in touch with that wholeness. Corita Kent ...
۱. تربیت ۲. {روانشناسی} شرطی سازی // شایسته سازی مثال: Social conditioning makes crying more difficult for men. تربیت اجتماعی گریه کردن را برای مرده ...
۱. بی اهمیتی ۲. ناچیزی. ناقابلی ۳. بی معنایی مثال: Success took him from insignificance to wealth and fame. موفقیت او را از بی اهمیتی به ثروت و شهر ...
۱. ارتشبد. ۲. مامور دادگاه. مامور قضایی ۳. رئیس شهربانی. کلانتر ۴. رئیس آتش نشانی ۵. مرتب کردن. اراستن. نظم بخشیدن. چیدن 6. {با تشریفات} هدایت کردن م ...
۱. ملی گرایانه ۲. وطن پرستانه مثال: The script was very independent and nationalistic. حکم خیلی سرخود و ملی گرایانه {و وطن پرستانه} بود.
رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ مثال: His Majesty the Emperor has issued an Imperial rescript regarding Japan's acceptance of the provisions o ...
۱. چهار جزئی. چهار بخشی ۲. چهار جانبه. چهار سویه ۳. چهار برابر ۴. چهار برابر کردن ۵. چهار برابر شدن
قابلیت دسترسی مثال: Two new roads are being built to increase accessibility to the town center. دو جاده جدید برای افزایش قابلیت دسترسی به مرکز شهر ...
قیمت گذاری. ارزش گذاری مثال: the deregulation of natural gas pricing. آزاد کردن قیمت گذاری گاز طبیعی
{قیمت و غیره} ازاد کردن. حذف نظارت دولت مثال: the deregulation of natural gas pricing آزاد کردن قیمت گذاری گاز طبیعی
۱. صرفا. تنها. فقط ۲. به تنهایی. شخصا مثال: to read solely for pleasure. صرفا برای لذت کتاب خواندن
{جنگل} بوته های به هم تنیده زیر درختان مثال: The body was found hidden in dense undergrowth. جسد {که} در بوته های انبوه به هم تنیده زیر درختان پنها ...
۱. نتیجه. ماحصل. پیامد ۲. عامل مهم. نکته اصلی ۳. حرف اخر. خلاصه کلام ۴. خط پایان ترازنامه {که نشان دهنده سود یا زیان است}
نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه ، سرمایه سازی مثال: the capitalization of proper nouns آغاز کردن اسامی خاص با حروف بزرگ This pr ...
عضو فرهنگستان. عضو انجمن علمی مثال: He has now retired from the university after thirty - five years as an academician. او الان بعد از سی و پنج سال ...
۱. خلع کردن. معزول کردن. سرنگون کردن. برکنار کردن ۲. {با قید سوگند} گواهی دادن. قسم خوردن که. . . مثال: They wanted to depose him as leader of the p ...
سنگ قبر مثال: The writing on the tombstone was barely visible. نوشته روی سنگ قبر به سختی قابل مشاهده بود.
تجسم، تصور، تجسم فکری مثال: Sylvia had eventually to translate her visualization into reality. سیلویا سرانجام تصور {و تجسم فکری} خودش را به واقعیت ...
۱. تابیدن. ساطع شدن. پخش شدن ۲. تاباندن. بیرون دادن. ساطع کردن. پخش کردن ۳. {از یک نقطه} منشعب شدن ۴. {شادی. اعتماد به نفس و غیره} از کسی بریدن مثال: ...
۱. بدون مانع. بدون مزاحمت. بدون مداخله ۲. بی وقفه. بلاانقطاع ۳. پشت سر هم. یک ریز. یک بند. یک نفس مثال: Please find a place to read these next few pa ...
غضب آلود. غضبناک. عصبانی مثال: how we respond to an irate customer or a disobedient child. چگونه به یک مشتری غضبناک و عصبانی یا یک بچه نافرمان واکن ...
۱. دلیل تراشی. توجیه ۲. {صنعت. تولید و غیره} بهینه سازی
ضروری. لازم مثال: It will be needful to find them. پیدا کردن آنها لازم {و ضروری} خواهد بود.
۱. شلتوک. شالیزار مثال: Gandhi was out in the rice paddies [paddy] گاندی بیرون از شالیزارهای برنج بود.
استیلا. چیرگی مثال: the British Empire for their subjugation of the Indian people, امپراطوری بریتانیا برای استیلایش {نسبت به} مردم هندوستان
سازش، تبانی، ساخت وپاخت. همدستی، توطئه. زد و بند مثال: They acted in collusion to control the prices. آنها برای کنترل قیمتها تبانی و ساخت و پاخت کرد ...
۱. استبدادی. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودکامه ۳. رئیس مآب ۴. آمرانه. مستبدانه. تحکم آمیز مثال: Hitler's dictatorial regime رژیم مستبد {و دیکتاتوری} هیتلر
۱. مجموعه اثار ۲. گنجیه. خزانه. منبع. ذخیره ۳. {موسیقی. نمایش و غیره} رپرتوار مثال: a singer with a large repertoire of songs. یک خواننده با یک گنج ...
اولویت دادن به. در اولویت قرار دادن. مقدم شمردن مثال: The ability to prioritize tasks is essential to good management. قابلیت اولویت دادن به کارها ...
{زخم و جراحت} بدست خود وارد کرده. خود کرده مثال: a self - inflicted emotional myopia یک کوته نظری عاطفی خود کرده
۱. نزدیک بینی ۲. کوته بینی. کوته نظری. فقدان چشم بصیرت. عدم بینش مثال: If the myopia is of high degree the vision may not be normal even with glasses ...
ناتوانی. درماندگی. عجز مثال: a friend is he who helps his friend in adversity and helplessness یک دوست کسی است که به رفیقش در سختی و ناتوانی {و درم ...
قربانی شدگی، آزار و اذیت مثال: I had feelings of victimization. من احساسهایی از آزار و اذیت {و قربانی شدگی} داشتم.
۱. محدود کردن ۲. {هندسه} محیط کردن مثال: Moral considerations circumscribe the freedom in clothing. ملاحظات اخلاقی آزادی در لباس پوشیدن را محدود می ...
۱. دوباره گرفتن. دوباره دستگیر کردن. دوباره به دام انداختن ۲. دوباره تصرف کردن. باز پس گرفتن ۳. دوباره احساس کردن ۴. دوباره بدست اوردن. بازیافتن ۵. د ...
واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن. به واقعیت تبدیل کردن مثال: We want to actualize her dreams ما می خواهیم رویاهای او را به واقعیت تبدیل کنیم.
۱. کناره گیری کردن. استعفا دادن ۲. {مسئولیت} سلب کردن. از عهده خود برداشتن ۳. صرف نظر کردن. دست برداشتن ۴. از سلطنت کناره گیری کردن مثال: Mohammad A ...
مجددا تاکید کردن. مجددا تایید کردن. مجددا اعلام کردن مثال: "That's right, " he reaffirmed. "And we have three children we're really concerned about. ...
۱. توی دل {کسی را} خالی کردن. روحیه {کسی را} تضعیف کردن. اعتماد به نفس کسی را ضایع کردن ۲. {خود را} روحا اماده کردن ۳. شناختن. به ماهیت {کسی} پی بردن ...
۱. بی اختیاری روانی ۲. اغتشاش فکری ۳. فکر بکر ۴. همفکری کردن , فکر رو هم گذاشتن ؛ درگیری فکری مثال: Let us brainstorm and find a solution. بیا فکرها ...
کارایی. عملکرد. عملی بودن. امکان مثال: She is very negative about the long - term viability of the project. او درباره کارایی {و عملکرد} دراز مدت پر ...
غیر مغشوش مثال: A clear, undistorted reflection from the social mirror. یک انعکاس شفاف و غیر مغشوش از آینه ی اجتماع
تحقیرامیز. موهن. سبک مثال: I refuse to do demeaning work. من از انجام دادن کار سبک {و تحقیر آمیز } امتناع می کنم.
۱. نامطبوع. زننده ۲. نفرت انگیز مثال: We were tired of the obnoxious behavior of these spoiled children. ما از رفتار زننده {و نامطبوع} این بچه های ...
زورگو. تحمیل گر. تحمیل کنننده. مثال: Her parents were never pushy although they encouraged her acting ambitions from an early age. والدینش هرگز زور ...
تجربی. عملی مثال: Learning has got to be active and experiential. یادگیری باید پویا و عملی {و تجربی} باشد.
طولانی. ممتد // کشیده، طول داده، طولانی، ممتد، متمادی . دنباله دار مثال: We won victory through protracted struggle. ما پیروزی را بخاطر تلاش طولانی ...
فراسوی {چیزی} رفتن یا بودن. فراتر رفتن، پا فرا گذاشتن، فرا سوی چیزی بودن یا رفتن، پیشی گرفتن، بیشتر بودن مثال: a writer whose fame has transcended hi ...
{مربوط به} زندگی نامه شخصی مثال: The autobiographical accounts of Vietnam prisoners of war. داستان های {مربوط به} زندگی نامه شخصی زندانیان جنگ ویتن ...