پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
خصمانه. وابسته به مخالفت یا دشمنی مثال: From the start, he had an adversarial attitude toward me. از ابتدا او نگرش خصمانه ای نسبت به من داشت.
۱. {حقوقی} متنازع فیه ۲. اهل مرافعه. اهل دعوا مثال: We live in a litigious society ما در یک جامعه اهل مرافعه {اهل دعوا} زندگی می کنیم.
سوال کننده. پرسشگر مثال: Are you sure that you know the questioner? آیا تو مطمئن هستی که سوال کننده را می شناسی؟
مبادله ای. تعاملی مثال: Many interactions change from transactional to transformational, بسیاری از ارتباط ها از مبادله ای {و تعاملی} به تحول آفرین ت ...
۱. ذاتا. فطرتا ۲. فی نفسه. به خودی خود مثال: Sometimes I wonder if people are intrinsically evil. گاهی وقتها من در شگفتم که آیا آدمها ذاتا {و فطرتا ...
۱. استبدادی. خودکامه. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودرای. اقتدارگر ۳. سلطه جو. قدرت طلب ۴. مستبدانه. سلطه جویانه ۵. ادم مستبد 6. هوادار استبداد. استبداد طلب
۱. پشمی. از پشم ۲. پشم مانند. مثل پشم ۳. کرکدار. نرم. کرک مانند، نرم و سبک مثال: some animals have a fleecy cover برخی از حیوانات پوششی پشمی دارند.
۱. به خطر انداختن. به مخاطره انداختن مثال: Don't jeopardize your future! آینده خودت را به خطر نیانداز
۱. با جدیت ۲. با استمرار. با تداوم. مرتب مثال: He had studied diligently at college. او با جدیت در دانشگاه درس خوانده بود.
دبیرکل مثال: The United Nations Secretary General called on all parties to show moderation. دبیرکل سازمان ملل متحد از همه احزاب خواست که متانت نشان ...
۱. فردیت ۲. شخصیت ۳. فرد مثال: Gradually the child becomes aware of his individuality. به تدریج کودک به شخصیت خود آگاه می شود.
مغرور، برتن، سرافراز، پرمباهات مثال: What's kept all these generations prideful and strong? چه چیزی تمام این نسل ها را مغرور {سرافراز } و قوی نگهداشت ...
۱. ریاکار. دو رو. شیله پیله دار ۲. ریاکارانه. خالی از صداقت مثال: an insincere woman whose words should never be trusted یک زن دو رو {و ریاکار} که ه ...
۱. افول کردن ۲. رو به زوال گذاشتن. تضعیف شدن ۳. زوال. افول. کاهش. نقصان مثال: I could feel my own patience beginning to wane. من می توانستم احساس ک ...
۱. فاردینگ {سکه ای برابر یک چهارم پنی قدیمی ۲. پشیز. غاز. پول سیاه مثال: It is not even worth a farthing. آن حتی پشیز ی هم ارزش ندارد.
۱. نهایت. بیشترین. حداکثر ۲. حداکثر سعی ۳. بیشترین حد. آخرین درجه مثال: They did their uttermost to win the election, but still they were defeated. ...
{خود را} کوچک کردن ۲. سبک کردن ۲. بی اهمیت جلوه دادن ۳. دست کم گرفتن مثالک That was cruel of you to belittle him in front of his friends. سبک کردن ...
فریبکار مثال: He is a possessive, duplicitous and unreasonable man. او مردی انحصار گر، فریبکار و غیر منطقی است.
۱. سفت تر کردن. سخت تر کردن. خشن تر کردن ۲. سفت تر شدن. محکم تر شدن مثال: The government wants to toughen the existing drug laws. دولت می خواهد قوا ...
پیژامه مثال: After Stephen put on his "jammies" and brushed his teeth, I lay down next to him to talk about the night out together. بعد از اینکه است ...
۱. ژیمناستیک ۲. ورزش مثال: We don't do gymnastics at school. ما در مدرسه ژیمناستیک انجام نمی دهیم.
شربت پرتقال مثال: There is orangeade in the glass, isn’t there? شربت پرتقال توی لیوان هست، نیست؟
۱. {قدیمی} به، نسبت به، با، ( قدیمی ) ۲. تا. تا سر حد. مثال: The Golden Rule says to "Do unto others as you would have others do unto you. " قانون ط ...
مشتاق. تشنه. بسیار علاقه مند مثال: As an avid fan of baseball, he watches every game. به عنوان یک تماشاچی مشتاق {و بسیار علاقه مند} بیسبال او هر باز ...
دوباره مرتکب شدن مثال: He recommitted an unforgivable error. او دوباره مرتکب یک خطای غیر قابل بخشش شد.
جزئیات {بی اهمیت} مثال: One person's mission is another person's minutiae. ماموریت یک نفر جزئیات بی اهمیت یک نفر دیگر است.
{تخته} اسکیت. اسکیت بورد مثال: Suddenly she trips over a skateboard in front of a home and crashes to the ground. ناگهان او در جلوی یک خانه بر روی ...
۱. ناخشنود کننده. ناخرسند کننده. نادلپسند ۲. ارضا ناکننده. قانع ناکننده ۳. نارضایت بخش مثال: It was an unsatisfying suggestion. آن یک پیشنهاد ناخشنو ...
{عامیانه} ما تحت. کفل مثال: After cycling for the whole day, my backside was very sore. بعد از دوچرخه سواری کردن در تمام روز، کفلم خیلی درد دارد.
یادداشت مثال: Did you get my memo about the meeting? یادداشت من را درباره جلسه دریافت کردی؟
۱. {حساب بانکی} اضافه برداشت کردن ۲. کسر موجودی داشتن ۳. مبالغه کردن مثال: Do not overdraw your account! از حسابتان اضافه برداشت نکنید.
بی ادبی. بی احترامی. بی نزاکتی مثال: I must apologize for my son's discourtesy. من باید از بی ادبی {و بی احترامی} پسرم عذرخواهی کنم.
۱. {نظامی} شناسایی. اکتشاف ۲. گشت اکتشافی ۳. اکتشافی مثال: The aerial reconnaissance they conducted was vital to the war effort. شناسایی های هوایی ...
وسیله ی انسداد جاده، راه بند، سدراه، ( مجازی ) مانع، مثال: This is the greatest roadblock to happiness and success. این بزرگترین مانع {سد راه} برای ...
۱. به طور هندسی ۲. با اشکال هندسی. منظم ۳. از لحاظ هندسی مثال: The model and the prototype are geometrically similar. این نمونه و نمونه اولیه از لح ...
۱. سر و ته {چیزی را} زدن ۲. مثله کردن مثال: Further discussion was truncated by the arrival of tea. با رسیدن چای سر و ته بیشتر بحث زده شده بود.
با دستپاچگی. با حالت خجالت زده مثال: I guess she knows all the questions to ask, " he said a little sheepishly. او با کمی دستپاچگی گفت: من حدس می زن ...
۱. حساب دیفرانسیل و انتگرال. حسابان ۲. {ریاضیات، در ترکیب} حسابِ ۳. محاسبه ۴. {دندان} جرم ۵. {کلیه. کیسه صفرا و غیره} سنگ / مثال: renal calculus سنگ ...
قابل تمیز. قابل تشخیص مثال: Her face was barely discernible in the gloom. صورتش در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود.
شایستگی، لیاقت، صلاحیت مثال: Students are required to show competency in these skills in order to obtain a degree. از دانش آموزان خواسته شده که شای ...
مانع شدن. جلوگیری کردن. غیر ممکن ساختن مثال: These events preclude the peace agreement from being signed. این حوادث مانع امضای قرارداد صلح می شود. ...
۱. روکش {کتاب} ۲. لباس خانه مثال: He dropped a sweet wrapper. او کاغذ { روی} آب نبات رو انداخت.
۱. لثه ۲. صمغ ۳. چسب ۴. ادامس ۵. پاستیل 6. درخت اکالیپتوس. ۷. کائوچو. {چشم} قی 8. چسباندن 9. {عامیانه} به خدا. به خدا قسم مثال: He was reading the n ...
۱. تقارن. ۲. تناسب مثال: the incredible beauty and symmetry of a snowflake. زیبایی و تقارن باور نکردنی دانه برف.
به طور خوشایندی مثال: if we can't find a solution that would benefit us both, we agree to disagree agreeably. اگر ما نتوانیم یک راه حلی که برای هر ...
۱. سنگ کنج ۲. سنگ سوک ۳. {نخستین} بنا ۴. پایه. بنیاد. شالوده. اساس مثال: education is the cornerstone of progress آموزش و پرورش پایه و اساس پیشرفت ا ...
عجین شدن. ریشه دواندن مثال: His polite manners had been ingrained in him as a young boy. رفتارهای مودبانه او به عنوان یک پسر جوان در او عجین شده {و ...
۱. سهام دار ۲. کسی که در شرط بندی پول را نزد او می سپارند ۳. کسی که در یک دعوای حقوقی تا تعیین تکلیف مال را به او می سپارند مثال: This paper analyze ...
۱. وابستگی. ۲. عضویت ۳. رابطه. ارتباط مثال: He was suspected of having an affiliation with a terrorist group. او مضنون به داشتن وابستگی {و عضویت} د ...
نافرمانی. سرکشی. سرپیچی مثال: After swearing at her boss, she was fired for insubordination. بعد از فحش دادن به رئیس اش، او برای نافرمانی و سرپیچی ...