disjointed

/ˌdɪsˌdʒɔɪntəd//dɪsˈdʒoɪntɪd/

معنی: متلاشی، بی ربط، مجزا، گسیخته، در رفته
معانی دیگر: منفصل، منفک، وابندیده، (مفصل) در رفته، ناهم بند، از هم گشوده، جدا (شده)، گسسته، اندام بریده، اندام بری شده، تکه تکه شده، (سخن یا نوشته یا اندیشه و غیره) درهم و برهم، نامربوط، ناپیوسته

جمله های نمونه

1. disjointed conversation
مکالمه ی بی سر و ته

2. disjointed words
واژه های نامربوط

3. a disjointed cooked chicken
مرغ پخته ای که تکه تکه شده است

4. a disjointed society
جامعه ی از هم گسیخته

5. great britain disjointed from her colonies
بریتانیای کبیر از مستملکات خود جدا شد.

6. The old man disjointed his knee when he fell.
[ترجمه گوگل]پیرمرد با افتادن زانویش از هم پاشید
[ترجمه ترگمان]پیرمرد هنگام افتادن زانویش را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her ankle disjointed when she fell.
[ترجمه گوگل]وقتی زمین خورد، مچ پایش از هم گسیخت
[ترجمه ترگمان]قوزک پاش به هم خورد وقتی افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Mother disjointed a duck for cooking.
[ترجمه گوگل]مادر یک اردک را برای آشپزی از هم جدا کرد
[ترجمه ترگمان]مادر افسار گسیخته برای آشپزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sally was used to his disjointed, drunken ramblings.
[ترجمه گوگل]سالی به جست و خیزهای آشفته و مستانه اش عادت کرده بود
[ترجمه ترگمان]سلی به حرف های بی ربط و بی ربط خود عادت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The film was so disjointed that I couldn't tell you what the story was about.
[ترجمه گوگل]فیلم به قدری از هم گسیخته بود که نمی توانستم به شما بگویم داستان درباره چیست
[ترجمه ترگمان]فیلم خیلی بی ربط بود که نمی توانستم به شما بگویم داستان درباره چه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He is rather disjointed when he ad-libs.
[ترجمه گوگل]او در هنگام تبلیغ نسبتاً از هم گسیخته است
[ترجمه ترگمان]او تقریبا با خط خرچنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He gave a rather disjointed account of his experience in the jungle.
[ترجمه گوگل]او گزارش نسبتاً نامرتبطی از تجربه خود در جنگل ارائه داد
[ترجمه ترگمان]او شرح مختصری از تجارب خود در جنگل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Burley was critical of his team's disjointed performance.
[ترجمه گوگل]برلی از عملکرد ناهماهنگ تیمش انتقاد داشت
[ترجمه ترگمان]برلی از عملکرد گسیخته تیم خود انتقاد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The novel suffers from a disjointed plot and pale, insignificant characters.
[ترجمه گوگل]رمان از یک طرح از هم گسیخته و شخصیت های کم رنگ و بی اهمیت رنج می برد
[ترجمه ترگمان]رمان از یک طرح جسته گریخته، و شخصیت های بی اهمیت و بی اهمیت، رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He disjointed from his family.
[ترجمه گوگل]او از خانواده اش جدا شد
[ترجمه ترگمان]او از خانواده اش جدا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The book is, however, not disjointed and the chapters are uniform in presentation and carefully edited.
[ترجمه گوگل]با این حال، کتاب از هم گسیخته نیست و فصل‌ها در ارائه یکنواخت و با دقت ویرایش شده‌اند
[ترجمه ترگمان]با این حال، این کتاب با هم تناقض نداشته و بخش ها در معرفی یک سان هستند و به دقت ویرایش شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متلاشی (صفت)
decomposed, disjointed

بی ربط (صفت)
irrelevant, excursive, desultory, loose, impertinent, fragmentary, disjointed, incoherent, inconsequent, inapposite, inconsecutive, irrelative

مجزا (صفت)
separate, discrete, distinct, disjointed, divided, segregated, knockdown

گسیخته (صفت)
disjointed, inconsequent, inconsecutive

در رفته (صفت)
thrown, disjointed

تخصصی

[ریاضیات] مجزا، جدا، متغایر، از هم جدا شده

انگلیسی به انگلیسی

• disconnected, incoherent, disordered
disjointed words or ideas are not connected in a sensible way and are difficult to understand.

پیشنهاد کاربران

پراکنده. اشفته. بدون انسجام
مثال:
a disjointed society
یک جامعه ی آشفته و بدون انسجام
از هم گسیخته
disorganized
غیر مرتبط
فاقد پیوند

بپرس