postulate

/ˈpɑːst͡ʃəˌlet//ˈpɒstjʊleɪt/

معنی: ادعا، درخواست، انگاره، تقاضا، قیاس منطقی، پذیره، مسلم فرض کردن، فرض نمودن، لازم دانستن، قیاس منطقی کردن
معانی دیگر: اصل قرار دادن، مبنا قرار دادن، بدیهی پنداشتن، بنداشت کردن، مطالبه کردن، ادعا کردن، داعیه داشتن، فرض، (قضیه) حکم، چیز بدیهی، امرمسلم، فرض مسلم، پیش گزارده، بن انگاره، اصل موضوع، بنشت، پیش بر نهش، بدیهی شمرده، فر­ نمودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: postulates, postulating, postulated
(1) تعریف: to assert as something true, esp. as a basis for reasoning.
مترادف: hypothesize, theorize
مشابه: conjecture, guess, posit, speculate, suppose, surmise, venture

- If we postulate that early humans had this knowledge, then it seems likely that they would have developed tools to take advantage of it.
[ترجمه گوگل] اگر فرض کنیم که انسان‌های اولیه این دانش را داشتند، به نظر می‌رسد که ابزارهایی را برای استفاده از آن توسعه داده‌اند
[ترجمه ترگمان] اگر ما فرض کنیم که انسان های اولیه این دانش را داشتند، پس به نظر می رسد که آن ها ابزارهایی برای استفاده از آن ایجاد کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to assume as a basic premise; treat as a given.
مترادف: assume, predicate, presume, suppose, take
مشابه: believe, conjecture, gather, guess, infer, posit, premise, surmise

(3) تعریف: to put forth a claim or request for; demand.
مترادف: claim, demand
مشابه: ask, petition, plead, request, solicit, urge
اسم ( noun )
مشتقات: postulational (adj.), postulation (n.)
(1) تعریف: something that is accepted without proof as the basis of a rational argument.
مترادف: axiom, fundamental, hypothesis, presumption
مشابه: assumption, premise, proposition, theory, truism

(2) تعریف: a primary or fundamental principle.
مترادف: axiom, basis, fundamental, truth
مشابه: foundation, premise, principle, theory

(3) تعریف: in mathematics and logic, a proposition that is assumed to be true and is used to prove other propositions; axiom.
مترادف: axiom
مشابه: proposition, theorem

- One of the basic postulates of geometry is that, through any two points, one and only one line can be drawn.
[ترجمه گوگل] یکی از اصول اولیه هندسه این است که از هر دو نقطه می توان یک و تنها یک خط را رسم کرد
[ترجمه ترگمان] یکی از اصول اولیه هندسه این است که از طریق هر دو نقطه، تنها یک خط می تواند کشیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a requirement; prerequisite.
مترادف: condition, prerequisite, requirement
مشابه: desideratum, essential, imperative, necessity, need, provision

جمله های نمونه

1. Let's postulate that she is a cook.
[ترجمه گوگل]بیایید فرض کنیم که او آشپز است
[ترجمه ترگمان]بیا فرض کنیم که او آشپز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Even if we postulate that she had a motive for the murder, that still doesn't mean she did it.
[ترجمه گوگل]حتی اگر فرض کنیم که او انگیزه ای برای قتل داشته است، باز هم به این معنی نیست که او این کار را انجام داده است
[ترجمه ترگمان]حتی اگه ما فرض کنیم که اون انگیزه قتل رو داشته باشه، این به این معنی نیست که اون این کار رو کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Here Moscovici is offering a universal postulate about social psychological processes.
[ترجمه گوگل]در اینجا موسکوویچی یک فرضیه جهانی در مورد فرآیندهای روانشناختی اجتماعی ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]در اینجا Moscovici یک قیاس منطقی جهانی در مورد فرآیندهای روانشناسی اجتماعی ارائه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. By implication it is impossible to postulate any definite inverse correlation between changes in the real wage rate and changes in employment.
[ترجمه گوگل]به طور ضمنی نمی توان هیچ رابطه معکوس قطعی بین تغییرات در نرخ دستمزد واقعی و تغییرات در اشتغال را فرض کرد
[ترجمه ترگمان]با این مفهوم غیر ممکن است که هیچ همبستگی معکوس مشخصی بین تغییرات نرخ دست مزد واقعی و تغییرات در اشتغال داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It would be reasonable to accept any postulate that would make it more probable.
[ترجمه گوگل]پذیرفتن هر فرضی که آن را محتمل تر کند معقول خواهد بود
[ترجمه ترگمان]قبول هر گونه قیاس منطقی که آن را محتمل تر می کند منطقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Bayes' postulate is that, when nothing to the contrary is known, the probabilities should be assumed to be equal.
[ترجمه گوگل]فرض بیز این است که وقتی چیزی خلاف آن مشخص نیست، باید احتمالات را برابر فرض کرد
[ترجمه ترگمان]معیار بیز این است که، زمانی که هیچ چیزی خلاف آن شناخته نشده است، احتمالات باید برابر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But a postulate in a Euclidean system must be accepted in order to maintain the integrity of the whole.
[ترجمه گوگل]اما یک اصل در یک نظام اقلیدسی باید پذیرفته شود تا یکپارچگی کل حفظ شود
[ترجمه ترگمان]اما یک قیاس منطقی در یک سیستم اقلیدسی باید به منظور حفظ تمامیت کل پذیرفته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is, at best, a postulate.
[ترجمه گوگل]در بهترین حالت، یک فرض است
[ترجمه ترگمان]آن، در بهترین حالت، یک قیاس منطقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Subjects depend on each other. National objectives postulate certain contents.
[ترجمه گوگل]موضوعات به یکدیگر وابسته هستند اهداف ملی محتویات خاصی را فرض می کنند
[ترجمه ترگمان]موضوعات به هم بستگی دارند اهداف ملی محتوای خاصی را قیاس می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Because even an idiotic postulate needs to be disproved by scientific means.
[ترجمه گوگل]زیرا حتی یک فرض احمقانه نیز باید با ابزارهای علمی رد شود
[ترجمه ترگمان]چون حتی یک postulate احمقانه هم باید از طریق علمی ردش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is a crucial postulate underpinning all the social sciences that individuals are related through associations of various kinds.
[ترجمه گوگل]این یک فرض اساسی است که زیربنای همه علوم اجتماعی است که افراد از طریق انجمن های مختلف با هم مرتبط هستند
[ترجمه ترگمان]این یک قیاس منطقی حیاتی است که زیربنای همه علوم اجتماعی است که افراد از طریق انجمن های گوناگون مرتبط هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. With this philosophy in mind, we postulate that the divergent process is the worst possible.
[ترجمه گوگل]با در نظر گرفتن این فلسفه، فرض می کنیم که فرآیند واگرا بدترین ممکن است
[ترجمه ترگمان]با این فلسفه در ذهن، ما فرض می کنیم که فرآیند واگرا بدترین روند ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Offe also challenges the postulate of an "organized capitalism".
[ترجمه گوگل]اوفه همچنین اصل «سرمایه داری سازمان یافته» را به چالش می کشد
[ترجمه ترگمان]Offe همچنین قیاس منطقی \"نظام سرمایه داری سازمان یافته\" را نیز به چالش می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You discuss the dermas of a labia and postulate the origin of life.
[ترجمه گوگل]شما درماس یک لابیا را مورد بحث قرار می دهید و منشأ زندگی را فرض می کنید
[ترجمه ترگمان]شما در مورد dermas یک labia صحبت می کنید و منشا زندگی را قیاس می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This postulate suggested a practical strategy for determining relative atomic weights from elemental percentages in compounds.
[ترجمه گوگل]این اصل یک استراتژی عملی برای تعیین وزن اتمی نسبی از درصد عنصر در ترکیبات پیشنهاد می کند
[ترجمه ترگمان]این قیاس منطقی، یک استراتژی عملی را برای تعیین اوزان اتمی نسبی از درصدهای عنصری در ترکیب ها پیشنهاد داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادعا (اسم)
assertion, claim, pretense, pretension, plea, allegation, purport, protestation, asseveration, averment, postulate

درخواست (اسم)
suit, application, appeal, solicitation, request, demand, requisition, postulate

انگاره (اسم)
idea, pattern, sketch, croquis, tenet, postulate

تقاضا (اسم)
suit, solicitation, request, demand, plea, requisition, importance, requirement, postulate, prayer, rogation

قیاس منطقی (اسم)
syllogism, proposition, postulate, noetics, postulation

پذیره (اسم)
postulate

مسلم فرض کردن (فعل)
postulate

فرض نمودن (فعل)
postulate

لازم دانستن (فعل)
require, postulate

قیاس منطقی کردن (فعل)
postulate

تخصصی

[شیمی] پذیره، اصل موضوع، پذیرا شدن
[برق و الکترونیک] اصل موضوع، لازمه
[نساجی] اصل موضوع
[ریاضیات] پوستولا

انگلیسی به انگلیسی

• assumption, premise; requirement, prerequisite; basic principle, fundamental tenet; axiom, fact that requires no proof
presume, suppose; assume, take for granted; claim, stipulate; demand, require
if you postulate something, you suggest it as the basis for a theory, argument, or calculation, or assume that it is the basis; a formal word,
a postulate is an idea that is suggested as or assumed to be the basis for a theory, argument, or calculation; a formal word,

پیشنهاد کاربران

۱. فرض کردن. بدیهی فرض کردن ۲. اصل قرار دادن ۳. به عنوان اصل موضوع قرار دادن ۴. اصل موضوع ۵. فرض 6. اصل ۷. شرط لازم
مثال:
The road building program postulates a doubling of oil income.
برنامه راه سازی بر دوبرابر شدن درآمد نفتی فرض شده. / برنامه راه سازی بر این اصل قرار داده شده که درآمد نفتی دو برابر بشود.
...
[مشاهده متن کامل]

( بسته به بافت جمله شاید ) : پیش بینی کردن
علاوه بر معانی اصلی که توسط کاربران عزیز پیشنهاد شده است، یک معنی در دیکشنری زیر است که جای آن در اینجا خالی است و ممکن است در ترجمه متون خاص بکار آید:
( in ecclesiastical law ) nominate or elect ( someone ) to an ecclesiastical office subject to the sanction of a higher authority. ( New Oxford American Dictionary
...
[مشاهده متن کامل]

( از نظر حقوقی و یا قانونی در کلیسا ) نامزد کردن یا انتخاب ( کسی ) برای یک مقام کلیسایی، مشروط به تأیید مقامات بالاتر.
Example:👇
The chapter was then allowed to postulate the bishop of Bath.
مجمع رهبران روحانی سپس اجازه داد تا اسقف باث، در صورت تأیید مقام عالی، نامزد یا انتخاب شود.

postulate
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : postulate
✅️ اسم ( noun ) : postulate / postulation
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
استوار بودن بر
عقیده، نظر، ادعا، یا چیزی که بدون اثبات مسلم فرض میشود و اساس اثبات مطلب، تئوری یا چیزی دیگری قرار می گیرد.
فرض مسلم An unproved statement taken as true
بدهیهات:
در حسابداری بعنوان قضایای اثبات شده ای هستند که نیاز با ازمون ندارد
بن دارمند، اصل مسلم ، "شدستنی"
فرض مسلم
Assume=presume=postulate
نظریه پردازی کردن، فرضیه پردازی کردن
درخواست
فرض کردن
( فعل ) بدیهی شمردن، مسلم فرض کردن
( اسم ) اصل بدیهی
در فیزیک به معنی اصل موضوعه است. یعنی تمام فرمالیسم ریاضی و فیزیک یک نظریه برین اصول استوار هستند ! بطور مثال اصول موضوعه در نسبیت جناب انیشتین دو تاست!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس