پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
پیشخدمت {هتل}. پادو مهمانخانه مثال: The bellboy led us to our rooms. پیشخدمت هتل ما را به اتاقهایمان راهنمایی کرد.
۱. تویی {چرخ} ۲. مرکز. کانون. قطب مثال gradually New York became the literary and artistic hub of America به تدریج نیویورک به مرکز {و قطب} ادبی و هنر ...
۱. دوباره شروع شدن. مجددا تشکیل شدن ۲. دوباره شروع کردن. از نو اغاز کردن. از سر گرفتن مثال: The teachers' strike is over now and classes will recomme ...
۱. اصلاح کردن ۲. تجدید نظر کردن ۳. تغییر دادن. دستکاری کردن ۴. تصحیح کردن ۵. روزآمد کردن 6. بازنویسی کردن مثال: I plan to rework the whole story. م ...
۱. سودمندی. اثربخشی. فایده مندی ۲. دلسوزی. مهربانی. کمک کاری مثال: The level of expertise and helpfulness is far higher in smaller shops. سطح مهارت ...
۱. بدبین. بدگمان. منفی ۲. بدبینانه ۳. خودپسندانه. خودخواهانه ۴. تمسخر امیز. طنزامیز. کنایه دار مثال: He was cynical about marriage. او نسبت به ازدو ...
۱. صرفه جویی ۲. عقل معاش مثال: Thrift is good revenue. صرفه جویی درآمد خوبی است.
کوچه بن بست. The house is located in the second impasse. خانه در کوچه بن بست دوم قرار دارد.
۱. شرکت یا موسسه توسعه و عمران ۲. بساز و بفروش ۳. {عکاسی} داروی ظهور مثال: A local developer is planning to build a supermarket on the site. یک بساز ...
۱. بوم شناسی. ۲. بوم سازگاری ۳. اکولوژی مثال: An interest in ecology drew her to study the effects of warmer ocean temperatures on sea animals. علا ...
۱. تقطیر کردن. از راه تقطیر بدست اوردن ۲. {ویسکی. عرق و غیره} ساختن. درست کردن. کشیدن ۳. تلخیص کردن ۴. عصاره {چیزی را} بیرون کشیدن ۵. بیرون کشیدن. خا ...
واژه نامه. فهرست لغات، فرهنگ لغات دشوار، فرهنگ لغات فنی مثال: مثال: Read the article. Use the glossary to help you. مقاله را بخوانید. از واژه نامه ...
۱. قابل تبدیل ۲. اتومبیل کروکی مثال: Heat is convertible into electricity. حرارت قابل تبدیل به الکترسیته است.
مترادف این کلمه key ring است. هر دو به معنی جا کلیدی است. My brother bought a beautiful keychain for my birthday. برادرم برای تولدم یک جاکلیدی خوشک ...
۱. شخص بسیار مهم. ۲. مخصوص اشخاص بسیار مهم مثال: They were in the VIP lounge at the airport. آنها در سالن مخصوص اشخاص بسیار مهم در فرودگاه بودند. / ...
رباخوار مثال: The usurer squeezed the poor people. رباخوار مردم فقیر را دوشید.
۱. بافت ۲. ساخت ۳. ترکیب ۴. حس. احساس ۵. نماد. ظاهر 6. شالوده. اساس مثال: I can feel the texture of the chair I might be sitting on من می توانم بافت ...
۱. تایید. تصریح. تصدیق ۲. اظهار ۳. اثبات ۴. {نطق} ایجاب ۵. ابرام {حکم} مثال: they required her affirmation of the fact آنها از او تایید {و تصدیق} ح ...
احترام امیز. محترمانه. توام با احترام. حاکی از حرمت مثال: A reverent silence fell over the crowd. یک سکوت توام با احترام بر جمعیت حاکم شد.
چلیپایی، دو رگه، معبر، همگذری، مثال: Of course, the ideal would be to cultivate and develop the ability to have good crossover between both sides of ...
۱. تسلط. سلطه. چیرگی. استیلا. غلبه. تفوق. برتری ۲. نفوذ. اهمیت مثال: the Iran dominance in Western Asia. استیلا {و برتری} ایران در غرب آسیا.
۱. مسیر{چیزی را} تغییر دادن. ۲. مجددا سازماندهی کردن ۳. {به شکل تازه ای} متحد شدن ۴. هماهنگ کردن. سازگار کردن ۵. تنظیم کردن. میزان کردن مثال: After ...
با بی قیدی، با بی خیالی، با آسودگی خاطر . بی دغدغه They blithely carried on chatting, ignoring the customers who were waiting to be served. آنها با ...
۱. مفصل. مشروح ۲. ضمنی. غیر مستقیم. مبنی بر قرائن مثال: The lawyer said that the evidence was only circumstantial and not adequate to convict the su ...
مال اندیش. اینده نگر مثال: My father was a provident farmer پدر من یک کشاورز آینده نگر بود.
۱. همیشگی. دائمی ۲. {کمک. حمایت و غیره} بی دریغ. مطمئن ۳. استوار. پایدار. راسخ مثال: Iran unfailing support of the Palestine. حمایت همیشگی {و دائمی} ...
بدون محدودیت. بی قید و شرط. ازاد مثال: The Commissioner has absolutely unrestricted access to all the files. مامور عالی رتبه دولت دسترسی مطلقا بی قی ...
۱. سازگاری. هماهنگی. همخوانی ۲. تداوم. ثبات. پیگیری ۳. استحکام. انسجام ۴. ارتباط منطقی ۵. غلظت مثال: His arguments lacked consistency. استدلالهایش ...
۱. نام گذاری. نامیدن ۲. نام ۳. فرقه {مذهبی} ۴. واحد ۵. ارزش 6. مخرج مشترک مثال: We commonly denominate the later part of the day "the afternoon". ...
۱. هوس. ویر ۲. موج. مُد ۳. {مجازی} جنون مثال: The skating fad was soon forgotten. هوس {و ویر} اسکیت بازی طولی نکشیدکه فراموش شد.
وابستگی، اتکاء متقابل مثال: Your ability to act is limited to your own resources, without the benefits of interdependency. توانایی شما در عمل کردن م ...
۱. پلاسیدن. پژمرده شدن. خشک شدن ۲. پلاساندن. پژمرده کردن. خشک کردن. چروکیده شدن مثال: The skin shrivels with age. پوست با پیر شدن خشک {و چروکیده} می ...
هم مشرب. هم دل. هم فکر. هم سلیقه مثال: You seek validation from the like - minded. شما اعتبار را از هم فکر {خود} جستجو می کنید.
تصدیق، تایید، اعتبار سنجی مثال: I think this is the correct answer, but without the validation of the teacher, I won't feel sure. من فکر می کنم که ...
۱. بی هوش کردن ۲. بی حس کردن مثال: Before the operation, the patient was anesthetized. قبل از عمل جراحی بیمار بی هوش شده بود.
شغلی. حرفه ای مثال: You tend to define yourself by your occupational role. شما میل دارید خودتان را با نقش حرفه ای {و شغلی تان} تعریف کنید.
۱. پارانویا ۲. {عامیانه} بد گمانی. کج خیالی مثال: It is paranoia to think that everybody wants to harm you. این بدگمانی است که فکر کنی همه می خواهن ...
۱. دمدمی. ویری ۲. بی ثبات. متغیر ۳. {مایعات} فرار مثال: Alcohol is volatile. الکل فرار است. volatile social conditions وضعیتهای بی ثبات {و ناپایدا ...
تبعیض. استثناء. جانبداری مثال: But if you show favoritism, you sin and are convicted by the law as lawbreakers. اما اگر شما جانبداری {و تبعیض} نشا ...
توجیه خویشتن. توجیه خود. از خود راضی گری مثال: They are still consumed with anger and bitterness and self - justification regarding an ex - spouse. ...
۱. مدیر. رئیس ۲. مجری ۳. سازمان دهنده ۴. قیم مثال the administrator of a pious foundation. مدیر {و رئیس} یک موسسه خیریه he has long experience bot ...
متغیر. بی ثبات مثال: fluctuating prices قیمتهای متغیر { و بی ثبات}
بازنگری. نگاه به گذشته مثال: The chapter contains an historical retrospect of events leading up to the war. این فصل شامل یک بازنگری تاریخی از حوادثی ...
ظاهری. نمایان، صوری، قابل نمایش، قابل ارائه مثال: Send me two letters - - one confidential, another ostensible. دو تا نامه برای من بفرست. یکی محرمان ...
۱. اغوا کننده. وسوسه انگیز. گمراه کننده ۲. جذاب. فریبا. فریبنده مثال: She used all of her seductive charm to try and persuade him. او از همه زیبایی ...
۱. {منطقه}توسعه نیافته. اباد نشده ۲. {زمین} کشت و زرع نشده. بایر مثال: The big losers will be the undeveloped countries بازنده های بزرگ کشورهای توسعه ...
۱. بی انضباط. بی تربیت. تربیت نشده ۲. مهار نشده. نامعقول. مثال: His talent is raw and undisciplined. استعداد او خام و تربیت نشده {بی انضباط} است.
۱. خودشیفته ۲. خودشیفتگانه ۳. {مربوط به} خودشیفتگی مثال: A person in this state becomes almost entirely narcissistic. یک نفر در این حالت تقریبا تمام ...
۱. به طور مشهود. بطور زنده. به وضوح. آشکارا ۲. با نمودار. به کمک نمودار مثال: She described the events so graphically that I could almost see them. ...
عکس. معکوس. ضد. خلاف. برگشت، نقض، برگشت. بدبیاری، شکست مثال: His reversal of his decision surprised everyone. برگشت از تصمیمش همه را شگفت زده کرد. ...