پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
تصادفی. شانسی. الله بختکی مثال: They often seem ambiguous, hit - or - miss, trial and error. آنها اغلب مبهم، تصادفی و آزمون و خطا به نظر می رسند.
هراس انگیز. نگران کننده. تکان دهنده مثال: they find it unnerving and unpleasant to be involved with. آنها درگیر شدن با آن را نگران کننده و ناخوشاین ...
پیش بینی پذیری مثال: Their need for structure, certainty, and predictability is too high. نیاز آنها به ساختار، اطمینان و پیش بینی پذیری بسیار بالا ا ...
۱. محسوس. ملموس. ۲. آشکار. واضح. مشهود مثال: yet it's almost palpable to the people involved. آن هنوز تقریبا برای مردمی که درگیر هستند آشکار {و محس ...
۱. منسجم. همبسته. متحد ۲. متحد کننده. پیوند دهنده ۳. چسبناک ۴. {فیزیک} همدوس. {مربوط به} همدوسی مثال: Iran has a cohesive team. ایران یک تیم متحد { ...
مسحور. مفتون. شیفته مثال: In fact, I was almost mesmerized by it because it seemed so magical and creative. در حقیقت من تقریبا شیفته آن بودم چون او ...
صورت جمع کلمه �alumnus� است به معنی: فازغ التحصیلان. دانش آموختگان مثال: For years, alumni meetings were held among members of that class. برای سالی ...
فارغ التحصیل. دانش آموخته مثال: I am an alumnus of the University of Colorado. من دانش آموخته ی دانشگاه کلوریدا هستم.
۱. فاش شدن. ۲. اتفاق افتادن. پیش امدن ۳. عرق کردن مثال: It soon transpired that there were disagreements among them. آن خیلی زود فاش شد که بین آنها ...
به طور نامفهومی مثال: George mumbled incoherently to himself. گیورگ به طور نامفهومی زیر لب با خودش حرف می زد.
غیر خلاقانه. غیر مبتکرانه. عاری از خلاقیت مثال: They were usually predictable, uncreative, and boring. آنها معمولا قابل پیش بینی و عاری از خلاقیت و ...
دلهره. دلشوره. نگرانی. اضطراب مثال: We read the list of the casualties with trepidation. ما با دلشوره و اضطراب فهرست تلفات را خواندیم.
دوباره زنده کردن. از نو خلق کردن. بازآفرینی کردن مثال: The group recreated several Greek plays. گروه چندین نمایشنامه یونانی را باز آفرینی کردند.
حالت دفاعی. موضع دفاعی مثال: He felt a certain defensiveness about his position. او درباره موقعیت اش حالت دفاعی مسلمی را احساس کرد.
خستگی پرواز {ناشی از اختلاف ساعت} مثال: The only bad thing is the jet lag. تنها بدی که هست خستگی پرواز است.
۱. بیمار. مریض ۲. بی رونق. کساد مثال: He was an ailing old man. او یک پیرمرد بیمار بود.
۱. عدم حساسیت ۲. بی شعوری. بی توجهی مثال: I was ashamed at my insensitivity towards her. من به {خاطر} بی توجهی ام نسبت به او شرمنده بودم.
سور خانه نو. ولیمه خانه نو مثال: We're having a housewarming party on Friday if you'd like to come. اگه دوست داشته باشی بیایی ما روز جمعه یک مهمانی ...
مغز متفکر ۲. طراح اصلی {چیزی} بودن. مغز متفکر {کاری} بودن مثال: the mastermind behind that robbery. مغز متفکر {و طراح اصلی} پشت آن سرقت.
۱. شاد. پر شور . پر نشاط. سرزنده ۲. {نخیل} پربار. بارور ۳. {شاخ و برگ} فراوان. انبو. پر. پر پشت مثال: From the Ten Days of Fajr, the exuberant rallie ...
۱. حاضر. مایل. موافق ۲. تابع. مطیع. تسلیم. پذیرا ۳. سر به راه. حرف شنو. معقول ۴. {حقوقی} مسئول. پاسخگو. موظف ۵. قابل بررسی. قابل اندازه گیری مثال: Ev ...
۱. همانندی. تشابه. شباهت ۲. یکنواختی. عدم تنوع مثال: He grew bored by the sameness of the speeches. او از شباهت {و عدم تنوع} سخنرانی ها خسته شد.
همسانی. هم شکلی. یکنواختی. یکپارچگی مثال: Government inspections ensure a high degree of uniformity in the standard of service. بازرسی های دولت درجه ...
۱. قابل مقایسه. قابل قیاس. مقایسه کردنی ۲. مشابه. هم تراز مثال: These two things are not comparable at all. این دو تا چیز اصلا قابل قیاس نیستند.
چتر بازی نمایشی. ( ورزش پرش از هواپیما و انجام عملیات اکروباتیک و باز کردن چترنجات در آخرین وهله ) مثال: Oh, I don't agree. I tried skydiving once ...
{در روانشناسی} نقش گزاری / بازی کردن نقش. مثال: In pairs, role play the conversation in a. به صورت دو نفری مکالمه {بخش} a را بازی کنید.
۱. مزاح. شوخی. بذله گویی ۲. لطیفه. بذله ۳. تعارف مثال: The children smiled politely at the visitor's pleasantries. [pleasantry] بچه ها مودبانه به شو ...
لالی. گنگی مثال: We regard her dumbness as the acknowledgment. ما لالی او را به عنوان یک اقرار در نظر گرفتیم.
۱. خلع. عزل. سرنگونی. برکناری ۲. شهادت. شهادت نامه ۳. {زمین شناسی} رسوب گذاری مثال: Our lawyer took a deposition from us. وکیل از ما یک شهادت گرفت.
ادراکی. دریافتی مثال: Animals' perceptual abilities are different from those of humans. توانایی های ادراکی حیوانات متفاوت از انسان است.
اعتبار. وقع. باور . اعتماد، اعتقاد مثال: I gave no credence to that ridiculous rumor. من آن شایعه مضحک را باور نکردم.
سرطانی مثال: And the Islamic world will witness the destruction of the cancerous Zionist tumor by God’s grace. و جهان اسلام به لطف الهی نابودی غده س ...
۱. اداره کردن. ۲. اجرا کردن. به موقع اجرا گذاشتن. اعمال کردن ۳. زدن. وارد کردن ۴. دادن ۵. رساندن مثال: The United States administered Japan for some ...
۱. سنجاب ۲. پوست سنجاب مثال: The red squirrel is a native of Britain. سنجاب قرمز بومی انگلستان است.
فعالیت بیش از حد. کار بیش از حد مثال: Overexertion and negligence will be your worst enemies. فعالیت و کار بیش از حد و سهل انگاری بدترین دشمنان شما ...
۱. {مالیات. جریمه و غیره} بستن. وضع کردن. وصول کردن ۲. {سرباز} گرفتن ۳. {جنگ} اعلام کردن. دست زدن به ۴. {اموال} توقیف کردن ۵. {مالیات. جریمه} وضع. وص ...
۱. عادلانه. منصفانه. بی طرفانه ۲. به حق. به درستی مثال: She hoped that the court would treat her son justly. او امید داشت که دادگاه با پسرش عادلان ...
۱. غیر منطقی. ۲. نا معقول مثال: his reasoning was illogical. استدلال او غیر منطقی {و نامعقول} بود.
هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر مثال: The children were dressed in Halloween costumes. بچه ها لباسهای هالووین را پوشیده بودند.
یخ {چیزی را} آب کردن. ۲. محدودیت اقتصادی را برداشتن مثال: The warm weather unfroze the ground early. هوای گرم یخ زمین را زود آب کرد.
گرفتار کردن. گیر انداختن. در دام {چیزی} گرفتار کردن مثال: The whole country was enmeshed in turmoil. سراسر کشور گرفتار هرج و مرج بود.
بدتر کردن. خراب تر کردن. وخیم تر کردن مثال: The noise exacerbated my headache. سر و صدا سر درد من را بدتر کرد.
۱. پاره کردن. گسستن ۲. پاره شدن. گسیختن ۳. {رابطه} قطع کردن ۴. دچار فتق شدن ۵. گسیختگی. قطع. پارگی 6. قطع رابطه ۷. فتق مثال: the rupture of a blood ...
جبران ناپذیر. ترمیم ناپذیر. اصلاح ناپذیر مثال: But the damage that he'd caused was irreparable. اما آسیبی که او باعث آن شده بود جبران ناپذیر بود.
غیر قابل اعتماد مثال: His opponents still say he's a fundamentally untrustworthy figure. مخالفینش همچنان می گویند اساسا او شخصی غیر قابل اعتماد است.
درستی. صحت مثال: Both families questioned the rightness of this match. هر دو خانواده در درستی {و صحت} این مسابقه تردید کردند.
۱. {ملک رهنی} ضبط کردن. توقیف کردن. سلب مالکیت کردن از ۲. مسدود کردن، محروم کردن، سلب کردن مثال: Let's not foreclose any possibilities. اجازه نده از ...
به سن قانونی نرسیده. صغیر . خردسال، نا بالغ، کمتر از سن قانونی، مثال: he killed the neighbor's underage daughter. او دختر نابالغ {و به سن قانونی ن ...
گوگرد مثال: Sulphur is also used to sterilize equipment. گوگرد همچنین سابقا برای ضد عفونی کردن وسایل استفاده می شد.
۱. {برای عبور از آب} سنگ چین ۲. {مجازی} نخستین گام. جای پا. سکوی پرتاب مثال: Many students now see university as a stepping stone to a good job. ا ...