پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. با تکیه ۲. با تاکید ۳. موکدا. با قوت تمام ۴. مسلما. قطعا. یقینا ۵. آشکارا. به طور محرز. به وضوح مثال: "No fast food", she said emphatically. او ...
۱. به طور ضمنی. به طور تلویحی. تلویحا ۲. به طور مطلق. دربست. بی چون و چرا مثال: The jury implicitly criticized the government by their verdict. هیئ ...
راکت بال { نوعی تنیس بدون تور} مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از موج سواری با باد، تنیس، راک ...
گفته شده. ذکر شده. مزبور. مذکور مثال: In the aforementioned holy verse, [the Quran] states, “And Allah has the power to grant them victory” . در آیه ...
چشمه ی آب معدنی مثال: Spa water is thought to be very good for health. آب ِ چشمه آب معدنی برای سلامتی به نظر بسیار خوب است.
۱. از بین بردن. بر طرف کردن. رفع کردن. زایل کردن ۲. از بین رفتن. بر طرف شدن. رفع شدن. زایل شدن ۳. پراکنده کردن. پخش کردن. متفرق کردن ۴. پراکنده شدن. ...
نرمش. حرکات نرمشی. ورزشهای سبک مثال: He reduced his weight by calisthenics and wrestling. او وزنش را با نرمش{ و ورزشهای سبک} و کشتی کم کرد.
۱. نشسته ۲. ساکن. مستقر. غیر مهاجر مثال: A sedentary job can lead to weight gain. یک شغل نشسته می تواند باعث افزایش وزن بشود.
خونسرد. خوددار. خویشتن دار مثال: A busy manager needs a completely unflappable secretary. یک مدیر پر مشغله به یک منشی کاملا خونسرد و خویشتن دار نیاز ...
بی ثمر. بی نتیجه. بیهوده. بی حاصل. عبث. بی میوه مثال: a fruitless tree یک درخت بی میوه و بی حاصل fruitless efforts تلاشهای بیهوده {عبث و بی نتیجه}
۱. بی وقفه. بی امان ۲. تغییر ناپذیر. بی چون و چرا. محتوم ۳. سخت. رام نشدنی مثال: They believed this calamity was part of the inexorable will of the ...
ارامش، بی سر و صدایی، متانت، وقار. آرامی مثال: "How do you maintain that serenity and peace?" He replied او پاسخ داد: تو چطوری آن آرامش و متانب و صلح ...
۱. تحلیل رفتن. پلاسیدن. پلاسیده شدن. تضعیف شدن. رو به تباهی گذاشتن ۲. تحلیل بردن. تضعیف کردن. پلاسیده کردن // ۱. {پزشکی} پلاسیدگی. آتروفی ۲. {مجازی} ...
منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به. اسلوب دادن به، دارای روش یا قاعده کردن. منظم و مرتب کردن، روشمند کردن، بهسامان کردن مثال: You need to s ...
موج سواری با تخته بادبان دار . موج سواری با باد. اسکی بادی مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از ...
۱. بطور زیبایی. ۲. به طور خوشایندی ۳. با افتخار. شکوهمندانه ۴. بسیار عالی. خوب مثال: you shall miserably fail or gloriously conquer. شما ممکن است ب ...
مغلوب کردن. غلبه کردن. غالب شدن. چیره شدن. از پا در آوردن مثال: At first, she utterly denies it; her old scripts are overpowering. در ابتدا او بکلی ...
خیال پردازی کردن. در عالم خیال مجسم کردن مثال: She fantasized about marrying the king of the fairies. او درباره ازدواج با شاه پریان خیال پردازی می ...
افراط آمیز، احمقانه، دیوانه وار. غیرعملی مثال: a wild - eyed plan to take over the world یک برنامه احمقانه و دیوانه وار برای تصاحب جهان
۱. بستر مرگ ۲. پیش از مرگ. دم مرگ. لحظات آخر زندگی مثال: He forgave them on his deathbed. او آنها را در بستر مرگ و در لحظات آخر زندگی اش بخشید.
بغلط، بطور نادرست، بطور ناصحیح مثال: she spelled my name incorrectly او اسمم را بطور نادرست هجی کرد.
نه تنها. . . . بلکه / نه فقط . . . بلکه مثال: Not only the Islamic world, but also free - thinking non - Muslims are mourning for the oppressed peopl ...
۱. آزاد اندیشی. عدم تعصب ۲. آزاد اندیش. غیر متعصب. آزاده ۳. آزاداندیشانه مثال: Not only the Islamic world, but also free - thinking non - Muslims are ...
۱. سختی. خشکی ۲. انعطاف ناپذیری. یکدندگی ۳. تغییرناپذیری. ثبات مثال: Joyce was irritated by the inflexibility of her colleagues. جوسی از یکدندگی و ا ...
بطور بهینه مثال: it only becomes optimally effective as we deal with all four dimensions in a wise and balanced way آن تنها وقتی که ما با تمام این چه ...
۱. تبلیغ کردن. تبلیغات به راه انداختن مثال: They sometimes even publicize something else آنها گاهی وقتها حتی چیز دیگری را تبلیغ می کردند.
تفوق. برتری. سلطه مثال: We have had ascendancy over the enemy in the battle. ما در جنگ بر دشمن برتری و سلطه داشتیم.
۱. نشان. عیار ۲. نشان. علامت. شاخص ۳. عیار زدن. عیار {چیزی را} مشخص کردن مثال: Durability and beauty are the hallmarks of Kashan rugs. دوام و زیبای ...
۱. زور. زور بازو ۲. ارکان. منابع حیاتی. نقاط قوت مثال: Elections are the sinews of democratic government. انتخابات ها ارکان و نقاط قوت دولتهای برخ ...
سکسی. مستهجن مثال: Do you know that there are more than 25 million pornographic site in the internet? می دانستی بیش از ۲۵ میلیون سایت سکسی و مستهجن ...
۱. جریمه دادن. تاوان دادن. ۲. از دست دادن. محروم شدن از ۳. قربانی کردن. فدا کردن. چشم پوشیدن از ۴. جریمه. تاوان. غرامت ۵. بها. قیمت مثال: What forfe ...
تغییر ناپذیر. ثابت. ابدی مثال: the immutable laws on nature قوانین تغییر ناپذیر و ثابت در طبیعت
۱. {دانشگاه} فرصت مطالعاتی ۲. {مربوط به} فرصت مطالعاتی مثال: He took a year's sabbatical from the Foreign Office. او یک سال فرصت مطالعاتی از وزارت ...
۱. دوام. استحکام ۲. پایداری. ماندگاری مثال: Durability and beauty are the hallmarks of Kashan rugs. دوام و استحکام و زیبایی شاخص های فرشهای کاشان ه ...
۱. {پزشکی} مهاجم. پیش رونده ۲. تجاوزگرانه ۳. متجاوز. تجاوزگر مثال: They found invasive cancer during a routine examination. آنها در طی آزمایشهای عاد ...
۱. رها کردن. ترک ۲. ول کردن. دست کشیدن. ناتمام گذاشتن مثال: This is the complaint of the Messenger of God ( pbuh ) to Almighty God about the people’s ...
۱. غیر قابل دفاع ۲. غیر قابل توجیه. نابخشودنی مثال: I find such behavior indefensible. من چنین رفتاری را غیر قابل دفاع می بینم.
۱. کاهش. افت. تنزل ۲. رکود. کسادی مثال: During an economic downturn, he had experienced serious financial difficulties, در طول یک رکود اقتصادی، او ...
۱. حرمت. تکریم. تقدیس ۲. تحسین. تمجید ۳. حرمت گذاشتن. تکریم کردن ۴. تحسین کردن مثال: Even strangers showed reverence toward the old professor. حتی ...
۱. مسائل پیش پا افتاده. جزئیات بی اهمیت. امور جزئی ۲. شر و ور. اراجیف مثال: Don’t stuff your head with trivia. مغز ت را با مسائل پیش پا افتاده و بی ...
۱. مجالست. همنشینی. مصاحبت ۲. دوستی. رفاقت مثال: He missed his mother's companionship and affection. او دلش برای همنشینی {و مصاحبت} و مهربانی مادرش ...
میان نسلی مثال: intergenerational differences in values تفاوتهای میان نسلی در ارزشها
۱. پشت و رو. وارونه ۲. کاملا، تمام و کمال مثال: You're wearing your sweater inside out. داری ژاکتت را وارونه {و پشت و رو} می پوشی. He knows the pl ...
۱. متعالی ۲. فرارونده. فراگیر ۳. غیر تجربی // مافوق. افضل. ( الهیات ) متعال، برین، فرازگر، فرازگرای، غیر تجربی، اثیری، برتر، فائق، ماورای مقولات، دهگ ...
۱. مفید. سودمند. موثر. مثمر ثمر. موفقیت آمیز ۲. پر بار. بارور. پر ثمر مثال: . and God made the earth fruitful. و خداوند زمین را بارور و پر ثمر قرار ...
۱. ارزنده. ارزشمند. مفید ۲. ارضا کننده. رضایت بخش. خرسند کننده مثال: That trip was a rewarding experience for me. آن سفر برای من یک تجربه ارزشمند و ...
۱. جذبه. جاذبه. کشش. گیرایی. فریبندگی ۲. شیفتگی. دلبستگی مثال: His fascination with flight led him to the air force academy. شیفتگی و دلبستگی به پر ...
۱. غیر ارادی. ۲. غیر عمدی ۳. اجباری. اضطراری مثال: an involuntary muscle contraction یک انقباض غیر ارادی عضله.
عدم اتحاد. اختلاف. تفرقه. نفاق. چند دستگی مثال: we have also tasted the bitter fruit of disunity. ما همچنین میوه تلخ اختلاف {و تفرقه و عدم اتحاد} ر ...
۱. ویترین ۲. اینه تمام نما. نمونه بارز ۳. به نمایش گذاشتن مثال: The festival remains a valuable showcase for new talent. جشنواره یک ویترین ارزشمند ...